یادداشت> عبدالمجید نجفی: یادداشت‌های پیش‌ رو، آمیزه‌ای از واقعیت و تخیل هستند؛ البته با رگه‌هایی از خودزندگی‌نامه، شعر و داستان هم. بازخوانی خاطرات کودکی و نوجوانی پس از گذشت سالیان، به خودی خود، رنگی از افسانه و خیال به آن خاطرات می‌زند.

چیزی که هست این است که گذشته را نه مه‌آلود، بلکه رازآمیز به یاد می‌آورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور می‌کنم. شاید این هم راهی است برای نزدیک‌شدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکرده‌ام. «لحن» را دوستان نوجوان خوش‌ذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.

-----------------------------------------------------------------------

نردبان چوبى مرا به پشت بام برد مجله‌ها را كنار هم چيدم و از تابستان گريختم خلبانى بى‌باك بود يك چوبدستى سحرآميز داشت كه مارها را فرارى  مى‌داد تارزان در اعماق جنگل‌ها حيوانات را صدا مى‌كرد با صداى شيپور مانندش باد كنجكاو شده بود و دم عصر مجله‌هاى كهنه‌ى مرا ورق مى‌زد و داستان‌هاى دنباله‌دار مى‌خواند از خانه‌ى همسايه بوى ياس مى‌آمد خواننده‌اى از گرامافون منم مسافر سرگردانم را مى‌خواند دخترى در راه‌هاى پيچ در پيچ گم شده بود و كسى نبود او را تا كلبه‌ى كوچكش برساند رفتم توى صفحه‌ى مجله و شاخه‌اى گل رز هديه دادم بايد شب نشده دخترك را به خانه‌اش مى‌رساندم

 

تصويرگرى: مريم سادات منصوري