چیزی که هست این است که گذشته را نه مهآلود، بلکه رازآمیز به یاد میآورم و با نوشتن گذشته، خود را مرور میکنم. شاید این هم راهی است برای نزدیکشدن به خودم. خودم که «انسان» است و انسانم آرزوست. از قصد، از هیچ علامت نگارشی مثل نقطه، ویرگول، علامت سؤال و تعجب و... استفاده نکردهام. «لحن» را دوستان نوجوان خوشذوق من، خود درخواهند یافت و این تکاپوی ذهن، شاید دوستان مرا قدری شاعرتر کند.
-----------------------------------------------------------------------
نردبان چوبى مرا به پشت بام برد مجلهها را كنار هم چيدم و از تابستان گريختم خلبانى بىباك بود يك چوبدستى سحرآميز داشت كه مارها را فرارى مىداد تارزان در اعماق جنگلها حيوانات را صدا مىكرد با صداى شيپور مانندش باد كنجكاو شده بود و دم عصر مجلههاى كهنهى مرا ورق مىزد و داستانهاى دنبالهدار مىخواند از خانهى همسايه بوى ياس مىآمد خوانندهاى از گرامافون منم مسافر سرگردانم را مىخواند دخترى در راههاى پيچ در پيچ گم شده بود و كسى نبود او را تا كلبهى كوچكش برساند رفتم توى صفحهى مجله و شاخهاى گل رز هديه دادم بايد شب نشده دخترك را به خانهاش مىرساندم
تصويرگرى: مريم سادات منصوري