تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۳ - ۰۷:۲۶

حسن فکوری: ما همیشه از چیزهایی می‌ترسیم که نباید بترسیم و از چیزهایی نمی‌ترسیم که اتفاقا باید بترسیم. شاید همین جمله، تمام حرف نمایش «راز»، تازه‌ترین کار خانم اعظم بروجردی است که این شب‌ها ساعت ۱۹در فرهنگسرای ارسباران روی صحنه می‌رود.

هرچند غالبا اعظم بروجردي را با نويسندگي مجموعه تلويزيوني به‌يادماندني «پهلوانان نمي‌ميرند» مي‌شناسيم اما وي از نمايشنامه‌نويسان و كارگردانان پرتلاش در عرصه تئاتر است كه جديدترين اثرش منتخب سي‌و‌يكمين جشنواره بين‌المللي تئاتر فجر شده و تا 28آذر در حال اجراست. در شب اجراي اين نمايش براي هنرمندان، به گفت‌وگو با وي نشستيم و به محتواي تئاتر «راز» و حواشي آن پرداختيم.

  • داستان اين نمايش چيست؟

5دانشجوي دوره دكتري هستند كه يك زوج از آنها عقد كرده‌اند اما بعد از 8سال هنوز زير يك سقف نرفته‌اند. زوج ديگري از آنها نيز بعد از يك واقعه جشن دچار مشكل شده‌اند و همه اينها درگير مشكلات دروني و در عين حال اجتماعي هستند. پنجمين نفر از اين مجموعه از رازهاي زندگي اينها با خبر است و مي‌خواهد به آنها كمك كند. اصل داستان برمي‌گردد به كساني كه در شرايطي سخت به دختري كه مورد تهديد بوده كمك نكرده‌اند و حالا درگير عذاب وجدان هستند. اينكه اين اجتماع كوچك 5نفره از كمك كردن به ديگران مي‌ترسند، چيزي است كه شايد در تمام افراد جامعه ما ديده شود. تلاش مي‌كنيم در اين نمايش به اين حرف برسيم كه مرگ پايان همه‌‌چيز نيست، مرگ مي‌تواند شروع خوبي باشد.

  • قصه اين نمايش واقعي بوده؟

اين اتفاق به نوعي براي خودم افتاده است. اين كار، يك داستان واقعي پشتش بود. من و مادرم يك شب متوجه شديم در منطقه جنگلي‌اي كه ساكن بوديم يك تعداد مرد مشكوك در حال رفت‌وآمد به ساختمان همسايه‌مان هستند. اين رفت‌وآمد مشكوك و خطري كه ممكن بود به‌وجود بيايد باعث شد من بروم و سريع بخوابم تا متوجه اتفاقات اطرافم نشوم. در‌رؤيا ديدم كلبه‌اي در جنگل هست و فرياد دختري شنيده مي‌شود و من براي كمك به دختر مي‌روم و در كلبه را به رويش باز مي‌كنم اما يكباره مي‌بينم چندين مرد مسلح آنجا ايستاده‌اند و از ترس آنها در را مي‌بندم و دخترك به‌دست آن مردان مي‌افتد. اين‌رؤيا باعث شد به فكر فرو بروم كه ما ممكن است به‌خاطر ترسمان حاضر باشيم انسانيت را زير پا بگذاريم و به كسي كه به كمك ما نياز دارد كمك نكنيم.

  • يعني مي‌توان گفت اين نمايش پاسخي به نياز دروني شما بوده؟

من معتقدم وقتي يك نمايش را مي‌نويسي، اين تو نيستي كه دست به نگارش مي‌بري، اين داستان است كه تو را مي‌نويسد و به سؤال‌هايت جواب مي‌دهد. من هم حين نوشتن اين نمايشنامه خيلي جواب‌هاي خوبي گرفتم، اين نمايش به من درس‌هايي داد كه دوست داشتم اين درس‌ها را با مردم شريك شوم.

  • در بخش‌هايي از نمايش به بي‌بند و باري كه آفت اين روزهاي جامعه شده اشاره مي‌شود و حرف‌هاي خوبي در اين زمينه دارد.با توجه به اين موضوع مي‌توان نمايش «راز» را نمونه‌اي از مكانيزم‌هاي نوين براي مقوله امر به‌معروف معرفي كرد؟

من از روي آيات و روايات معتقدم كه خداوند بشر را به‌صورت بشرآفريد اما همين انسان مي‌تواند خود را به‌صورت انساني در جهان ديگر بسازد يا اينكه اين صورت انساني را از دست بدهد و صفت‌هاي حيواني را در خود گسترش دهد؛ مثل كساني كه در قرآن آمده كه به شكل ميمون مسخ شدند. شهوت وخودپسندي، كه مشخصا در اين نمايش به آن پرداخته شده، 2صفت حيواني است كه مي‌تواند انسانيت انسان را مسخ و او را تبديل به حيوان كند. من در اين نمايش فقط خواستم كه هشدار بدهم و واقعا از دل و جانم هم براي خودم و هم براي همه انسان‌ها از اين مي‌ترسم كه روزي خود را در آينه به شكل يك حيوان ببينم نه انسان. حالا شما مي‌توانيد اسم اين را امر به معروف يا نهي از منكر بگذاريد.

  • چه مدت براي اين كار وقت گذاشتيد؟

تقريبا 3سال اين كار در نوبت بوده تا سالن بگيرد كه متأسفانه نه سالن بهتري نصيبمان شد و نه حمايت خوبي صورت گرفت. شايد برخي بگويند وقتي مي‌دانستي حمايت نمي‌شود چرا اين كار را انجام دادي؟ اما من وقتي مي‌بينم كاري حرفي براي گفتن دارد و بهتر است كه مردم بشنوند و بهره ببرند پس به هر ترتيبي شده بايد اين حرف را زد.

اصلا اين روزها مسئولين طوري با نمايش‌ها برخورد مي‌كنند كه انگار نبايد پرسيد اين نمايش كه اجرا مي‌شود چقدر خوب است، بلكه بايد پرسيد چقدر گيشه دارد. خب با اين وضعيت، اين نمايش در فرهنگسرايي كه نسبت به ساير سالن‌هاي نمايشي دور است و به‌صورت حرفه‌اي هم مختص نمايش نيست برگزار مي‌شود و طبعا شايد مخاطب تئاتر هم آن را نبيند.

  • مسئولين چقدر از اين كار حمايت كردند؟

متأسفانه مسئولين هنري ما هميشه از نداشتن تئاتر فاخر و خوب كه حرفي براي گفتن داشته باشد شكايت مي‌كنند، واقعيت هم اين است كه سالن‌هاي نمايشي ما پر شده است از هجويات و نمايش‌هايي كه تنها به سمت لُمپن شدن مي‌روند، اما همين مسئولين بهايي به كارهايي كه حرفي براي گفتن دارند نمي‌دهند. هدف غالبا اين است كه نشان دهند چقدر سالن‌ها تماشاگر دارد و چقدر سالن‌ها پر مي‌شود. حالا اينكه در اين هجويات چطور وقت مردم تلف مي‌شود و هيچ حرف و معرفتي به آنها داده نمي‌شود مهم نيست.

  • مگر غالبا از نمايش‌هاي مذهبي حمايت نمي‌شود؟

خيلي وقت‌ها صحبت از ترويج نمايش‌هاي مذهبي و هنر ديني مي‌شود اما چون ما هميشه به پوسته دين چسبيده‌ايم و درون آن را نگاه نمي‌كنيم، دنبال اين هستيم كه مثلا در تئاتر حتما تعزيه باشد تا نام مذهبي روي آن بگذاريم. براي همين كسي از تئاتر‌هايي مثل «راز» كه درونشان و جان كلامشان با دين گره خورده با عنوان مذهبي حمايت نمي‌كند، چون سطحي‌نگر شده‌ايم.

  • چرا براي نمايش‌هايي كه حرف براي گفتن دارند گيشه كمرنگ مي‌شود؟ يعني ذائقه مردم خراب شده؟

ذائقه مخاطب خراب شده و براي همين دنبال نمايش‌هاي سطحي است. دليلش هم اين است كه ما هميشه خواسته‌ايم سطح مخاطب را پايين بياوريم و هم سطح كارهاي خودمان كنيم، درحالي‌كه بايد ما سطح كارهاي خودمان را همراه با ذائقه مردم بالا بكشيم. ذائقه مردم خراب شده چون ما به آن بها نداده‌ايم. همه‌‌چيز را شعار كرده‌ايم و حالا مي‌خواهيم شعارهايمان را مردم باور كنند.

  • نقش اين شعارزدگي چقدر است؟

شما هنرمندي را ببينيد كه مثلا سبك زندگي‌اش را تغيير داده، محجبه‌تر شده و مومن‌تر شده، مورد هجمه وسيعي از مخاطبين در شبكه‌هاي اجتماعي قرار مي‌گيرد. چرا؟ چون فكر مي‌كنند او متظاهر است و اين رفتارش حقيقي نيست چون تا به حال نديده‌اند كه كسي اين چنين تغيير كند چون همه‌‌چيزمان شعارزده شده. درحالي‌كه اگر فضاي ما از اين شعار‌ها خالي مي‌شد و مي‌رفتيم به سمت شناساندن حقيقت و مغز دين، الان واكنش‌هاي مناسب‌تري را از مردم مي‌ديديم.

  • در اين شرايط رابطه نوع زندگي هنرمندان و تناسب آن با زندگي مردم چطور است؟

من به‌عنوان هنرمند تأثير مستقيم و متقابل هنرمند و مردم را از نزديك مشاهده مي‌كنم. مي‌بينم كه صحنه‌هاي وحشتناكي در برخي نمايش‌هاي سطح پايين موج مي‌زند و سبك زندگي مردم را به‌شدت تحت‌تأثير قرار مي‌دهد. شايد در حرف، خيلي از مسئولين از هنر متعالي حمايت كنند اما باز هم به اين نوع كارهاي سخيف فضا مي‌دهند و فقط هدفشان گيشه شده است.

مي‌خواهم به حقيقت انساني خويش برسم

هر انساني براي خودش رازهايي دارد. راز يعني چيزي كه به هيچ‌كس نمي‌تواني بگويي كه اگر بگويي يا از آن شرمنده مي‌شوي، يا از گفتنش به خطر مي‌افتي و يا با آبروي كسي يا كساني بازي مي‌كني. تمامي شخصيت‌هاي اين نمايش هم با خودشان رازي مگو داشتند كه از درون داشت آنها را مي‌بلعيد به همين دليل اسم نمايش «راز» شد.

به‌نظرم بايد در مورد تئاتر ديني كمي توضيح بدهم تا اين سوءتفاهمي كه براي دوستان به ظاهر روشنفكرم و فراري از تظاهر به دينداري ايجادشده، كمي روشن شود. بايد بگويم كه من هم از فريب، ريا و خودنمايي خوشم نمي‌آيد اما اين نبايد باعث شود كه از اصل و راز فطرت خويش و راز هرچيز خوبي فاصله بگيريم تا مبادا متهم به فريبكاري شويم. من هم مثل شما خوب مي‌دانم كه منافقين و رياكاران باعث اين همه جدايي ما از يكديگرند اما نبايد به اين دليل از دين جدا شويم كه جدا‌شدن از دين فنا شدن و درنهايت نابودي محض است. شايد به همين دليل است كه من دغدغه‌ام شده اينكه مغز دينم را كه كامل‌ترين دستورالعمل انسان‌سازي‌ را دارد به مخاطبانم نشان بدهم؛ چرا كه اطمينان دارم اگر كسي اينگونه مهربان و زيبا مسلماني را ببيند هرگز از آن روي بر نمي‌تابد چون همه دغدغه پيامبر هم اين بوده كه انسان بسازد؛ يعني اينكه روزگاري كه پرده از روي حقيقت كنار رفت و هر كس خود را به حقيقت ملاقات كرد چيزي جز انسان نبيند. خداوند روزي را نياورد كه ما در ملاقات با خود از خودمان به وحشت بيفتيم و همه، جانوري را ببينيم غير از انسان. اين نمايش هرگز قصد ندارد كه وقت مردم را به بطالت بگذراند. قصدش روبه‌رو كردن خودمان با خودمان است پيش از وقوع واقعه‌اي كه به هر حال به سراغمان مي‌آيد؛ پس بهتر است كه مهيا شويم. راستش خود من هرگز دوست ندارم كه وقتي چهره واقعي خودم را مي‌بينم وحشت‌زده شوم. اگر چه در زندگي كنوني خويش عاشق حيواناتم اما دلم نمي‌خواهد روزي خودم را به شكل يكي از آنها ببينم؛ روزي كه جز حسرت و اندوه چيزي برايم باقي نمي‌ماند و حتي اگر در بهشت هم باشم خودم را در جهنم مي‌يابم اگر به حقيقت انساني خويش نرسيده باشم.
اعظم بروجردي، نويسنده و كارگردان

آيا كسي هست كه مرا ياري كند؟

در تمام تبليغات نمايش «راز» جمله كمك‌خواهي حضرت اباعبدالله به چشم مي‌خورد. فارغ از موضوع در جايي كه 5كاراكتر اين نمايش به‌خاطر آن دور هم جمع شده‌اند و قرار است به اين بپردازند كه «چه مي‌شد اگر امام‌حسين(ع) به كربلا نمي‌رفت؟»، تقريبا هيچ جاي اين نمايش به‌طور مستقيم به مسئله ياري رساندن به اباعبدالله نمي‌پردازد اما سؤالي كه مطرح است اين است كه چرا اين نمايش به اين جمله مزين شده؟ خانم اعظم بروجردي، نويسنده و كارگردان تئاتر راز، پاسخ‌هاي شنيدني‌اي براي اين سؤال دارد:

در حقيقت هر 5نفر در اين نمايش نياز به كمك دارند. همه فرياد ياري خواستن‌شان بلند بود اما ما در ظاهر فقط صداي دختري را كه بيرون از كلبه بود مي‌شنيديم. در نگاهي جامع‌تر بايد بگوييم همه ما در جامعه‌مان فرياد كمك‌خواهي‌مان بلند است. بايد طوري خودمان را تربيت كنيم كه بتوانيم به هم كمك كنيم.

يك زماني اين نياز به كمك، دروني است، يك زماني بيروني. اصلا اينكه اباعبدالله مي‌فرمايد هل من ناصر ينصرني يعني ما هر جاي تاريخ اين صداي كمك خواستن رابشنويم حق نداريم بي‌تفاوت از كنارش بگذريم. من خودم وقتي اين نمايش را مي‌نوشتم مسئله بوسني مطرح شده بود. همان موقع خيلي‌ها مي‌گفتند ما اصلا چرا بايد به بوسني كمك كنيم؟ ولي ما به‌عنوان انسان در هر جاي دنيا كه باشيم بايد اين صداي كمك‌خواهي را بشنويم و به داد انسان‌ها برسيم.

يادمان باشد كه اگر به كمك انسان‌هاي ديگر نرويم خودمان دچار نقصان مي‌شويم و انسانيت خودمان به يغما مي‌رود. اصلا پيام اين نمايش همين است كه:
« كمك! كمك! انسانيت دارد به يغما مي‌رود.» در چنين شرايطي مني كه درِ كلبه را مي‌بندم و به دختري كه مورد تهاجم است كمك نمي‌كنم، نياز بيشتري به ياري دارم تا دختري كه بيرون در است. من بيشتر دچار نقصانم.

در همين نمايش زوجي كه 8سال است نتوانسته‌اند زير يك سقف زندگي كنند دچار يك اختلال هستند، فرياد كمك خواهي آنها بلند است اما كسي اين را نمي‌شنود، حتي كاراكتر محسن هم كه مي‌خواهد به بقيه كمك كند، چون نمي‌تواند به ياري دوستانش برسد فرياد كمك خواهي‌اش بلند است كه از استادش كمك مي‌گيرد و استادش راهنمايي‌اش مي‌كند كه اين جمع را يك جا جمع كند تا خودشان را پيدا كنند.

در ابعاد اجتماعي حتي يك خانمي كه ظاهرا هيچ كم و كسري‌اي ندارد اما با انواع و اقسام آرايش‌ها به محل كارش مي‌رود، شايد ظاهرا صداي كمك خواهي‌اش شنيده نشود اما از درون فرياد مي‌زند كه نياز به ديده‌شدن دارد.

حالا با اين ديد اگر به جمله اباعبدالله كه مي‌فرمايد كيست مرا ياري كند، نگاه كنيم مي‌بينيم اين جريانِ رسيدن به دادِ نيازمند، درون تاريخ جريان دارد. اين صداي كمك خواستن در اصل نه از زبان امام حسين(ع) كه از درون كوفيان برآمده. اين كوفيان بودند كه نياز به كمك داشتند و امام براي ياري به آنها قدم پيش گذاشت. امام آمد و به كوفيان ياد داد كه بميريد و از مردن نترسيد. همين باعث شد بعد از نهضت عاشورا، انواع قيام‌ها مثل توابين شكل گرفت كه اصلا كوفيان مي‌رفتند كه بميرند.

جهل باعث شده كه ما نياز به كمك داشته باشيم اما باورمان نشود كه نياز داريم. گاهي ما فكر مي‌كنيم مثلا يك شب آمده‌ايم جايي براي خوشگذراني و بعدش مي‌رويم اما چون جاهليم فكر نمي‌كنيم كه در اين يك شب تمام انسانيت خودمان و آدم‌هايي كه دوستشان داريم را به باد مي‌دهيم. مثل همين كاراكترهاي اين نمايش كه قبلا براي خودشان كسي بوده‌اند اما انسانيت خود را به باد داده‌اند.

امروزه متأسفانه به‌خاطر همين جهل، يك فرهنگ تقليدي بين جوان‌هاي ما راه افتاده كه اگر مثلا فلان خلاف را انجام ندهند انگار قديمي هستند و از اطرافيان خود عقب افتاده‌اند؛ همين تهاجم فرهنگي كه هدفش همين انسانيت ماست. فرياد كمك‌خواهي انسانيت از پس اين جهل نمايان است و ما همه موظفيم پاسخي برايش داشته باشيم. بي‌تفاوت نباشيم. بي‌غيرت نشويم. همه اينها گوشه‌هايي از پيام اين نمايش مي‌تواند باشد.