در اين وانفسا كه بسياري از كودكان و نوجوانان ما به قهرمانان پوچ و خيالي هاليوود رو آوردهاند و در سر آرزوي اسپايدرمن و بتمن شدن را دارند، وظيفه حكم ميكند كه قهرمانان واقعي اين مرز و بوم را از زير غبار فراموشي بيرون آورد و به نسلي كه آنها را نديده نشان داد. انسيه شاهحسيني كسي است كه اين را درك كرد و رفت سراغ قهرماني كه در سن 22سالگي نشان داد «كوچك مردي بزرگ» است و برشي كوتاه از زندگي سردار هويزه، شهيد سيدحسين علمالهدي را در فيلم «زيباتر از زندگي» به تصوير كشيد. به مناسبت سالگرد شهادت آن شهيد بزرگوار و اكران عمومي اين فيلم سراغ انسيه شاهحسيني و سيدسعيد سيدزاده، كارگردان و تهيهكننده كار رفتيم و در كنار برادر شهيد يعني حجتالاسلام والمسلمين سيدحميد علمالهدي درباره زندگي اين قهرمان جبهههاي جنگ گفتوگو كرديم.
- حسين علمالهدي يكي از جوانان تحصيلكردهاي بود كه با سنوسال كم، قدم در جبههها گذاشت. چه چيزي باعث شد كه امثال علمالهديها در جبهه حاضر شوند و آنطور جانفشاني كنند؟
حميد علمالهدي: نفس معنوي حضرت امام(ره) در اوايل انقلاب و كار فرهنگياي كه ايشان از سالها قبل با سخنرانيها و رفتار خود شروع كردند كه سرانجام آن هم انقلاب اسلامي شد، تحول شخصيتي مهمي در جوانان ايجاد كرد. بلافاصله بعد از آن هم كارخانه انسانسازي ديگري به نام دفاعمقدس ايجاد شد. جالب اين است كه استكبار و صدام قصد انهدام جمهوري اسلامي را داشتند اما فرصت زيبايي را براي جوانان ما ايجاد كردند. در نامههايي كه حسين داشته خيلي ردپاي شعرهاي اقبال را ميبينيم كه در يكي از آنها اين شعر بود؛ «وادي عشق بسي دور و دراز است ولي/ طي شود جاده صد ساله به آهي، گاهي» واقعا هم جوانان ما با نفس قدسي حضرت امام(ره) و معنويتي كه در اين مسير كسب كرده بودند رهصدساله را يك شبه پيمودند.
شهيد علمالهدي شخصيتي داشت كه سعي كرده بود از دوره نوجواني خودش را بسازد و در موقعيتهاي مختلف به دنبال اين بود كه ببيند تكليفش چيست؟ براي همين با آغاز جنگ، او در جبههها حاضر شد و مدام دنبال اين بود كه ببيند چه كاري روي زمين مانده است؛ در جلساتي كه دكتر چمران و رهبر انقلاب حضور داشتند حاضر ميشد و در عين حال برنامههاي راديويي خود را داشت. آن زمان حسين بيشتر يك نيروي فرهنگي بود؛ يعني معلم بود، برنامه راديويي داشت، نويسندگي ميكرد و كلاسهاي تفسير نهجالبلاغه او را كه همه ميدانستند.
خيليها آن زمان با او مخالفت ميكردند و ميگفتند كه شما بايد بماني و هدايت فكري جنگ را برعهده داشته باشي ولي او به اين جمله بسنده كرد كه «من تا الان درباره نهجالبلاغه حرف زدهام و حالا ميخواهم به نهجالبلاغه عمل كنم.» او خودش را محو اميرالمؤمنين(ع) كرد و معتقد بود كه صحنه جنگ دقيقا ميداني است كه از جهت امتحان، موردنظر مولاي متقيان است و ميتوان ايمان خود را آنجا محك زد.
- ما شهداي زيادي داريم كه هم چهره مشهورتري دارند و هم مردم بيشتر آنها را ميشناسند و با ابعاد زندگي آنها آشنا هستند؛ چرا فيلم زندگي شهيد حسين علمالهدي؟
انسيه شاهحسيني: خود من اگرچه در تهران زندگي ميكنم اما خانه دوم من بيابانهاي هويزه است؛ يعني جايي كه بچههاي راهياننور آنجا ميروند و اردوها آنجا برگزار ميشود؛ آن دشتهايي كه خوشبختانه همانطور مانده است و اگر آنجا قدم بزني هنوز پوكهها را ميبيني و به اصطلاح نظامي هنوز منطقه آلوده است.
من خودم در آن منطقه حضور داشتم و مظلوميت واقعي رزمندگان را آنجا ديدم و اين چيزي است كه ما تا الان در هيچ فيلمي آن را واقعا نداشتهايم. ما به عنوان كارگردان، فيگورهاي مظلوميت را از بازيگر بيرون كشيدهايم اما واقعا آن را از نزديك و ملموس نداشتهايم. از نظر من هم حسين علمالهدي واقعا مظلوم و تنها بود و در شرايط بحراني هم تنها ماند و جنگيد.
ببينيد وقتي يك رزمنده نيروي پشتيباني دارد مثل بچهاي است كه مادرش عقبتر ايستاده و به او ميگويد برو و بازي كن؛ بنابراين هركاري هم بچه بكند باز چشمش به مادرش است. ارتش و نيروهاي پشتيباني دقيقا حكم آن مادر را براي گردان بچههاي هويزه داشتند. اما همان موقع كه حسين و يارانش منتظر كمك بودند توپخانه متوقف شد و ارتش آن زمان كه وظيفه پشتيباني را داشت آنها را تنها گذاشت، آن هم مقابل دشمني كه روز چهاردهم شكست خورده، بنيصدر آنها را يك روز نگه داشت و بعد روز شانزدهم با تمام قوا در حال پيشروي بود.
چنين آدمهايي كه در شرايط حسين علمالهدي قرار گرفتهاند خود به خود شخصيت دراماتيكي دارند. از طرف ديگر در هويزه همه حسين علمالهدي را ميشناختند. در خانهها كه ميرفتيم يك عكس امام و رهبري بود و بعد هم عكس علمالهدي. در خود شهر هم كه اسم اكثر خيابانها علمالهدي است كه شمارهگذاري شده است. آن زمان كه تصميم به ساخت فيلم گرفتيم به آقاي سيدزاده گفتم كه آنقدري كه هويزه علمالهدي را ميشناسد تهران و ساير شهرها هيچ شناختي از اين شهيد ندارند. من نزديك به 3سال درباره اين شهيد تحقيق كردم و هر خانهاي كه سر ميزديم و ميفهميدند كه ميخواهيم از اين شهيد فيلم بسازيم به صورت عجيبي از ما پذيرايي ميكردند و انگار شخصيت سياسي مهمي پا به خانهشان گذاشته است. همه مردم شهر از حسين علمالهدي خاطره داشتند؛ مثلا يكي از پيرمردها آمده بود و ميگفت كه من يك روز گاريام خراب شده بود و حسين علمالهدي وقتي آن وضعيت را ديد خيلي سريع كمك كرد تا گاري را درست كنم.
از حسين علمالهدي هزاران نوع از اين خاطرهها هست كه مستقيم با مردم در ارتباط است. همين مسئله هم باعث شده بود كه او را به چشم يك رزمنده نبينند؛ آن هم مردم شهري كه هر روز توسط صدام سمپاشي رواني ميشدند و صدام با القاي اين مسئله كه ما همه عربزبان هستيم ميخواست كه در ايران پايگاه داشته باشد و آن هم هويزه بود.
حسين و يارانش تنها نيروي رزمي نبودند بلكه بايد كار فرهنگي و عمليات رواني هم انجام ميدادند بدون اينكه از آرمانهاي خود كوتاه بيايند. حسين علمالهدي يك الگوي مناسب براي وزراي امروزي است كه بايد بدانند كه چطور براي رضاي خدا جهاد كنند و در مسائل مختلف كمك باشند. نايستند تا حتما حكم و يا دستوري بگيرند و بعد كار را انجام دهند بلكه هر جا احساس نياز بود آنجا بدون منت و دور از بازيهاي سياسي حاضر باشند و كار كنند و باز همينطور اين چرخه ادامه پيدا كند. بنابراين مهمترين ويژگي حسين علمالهدي ملي بودن او است. حسين واقعا بدون شعارزدگي كارها را انجام ميداد و هرجا كه به او احتياج بود حاضر ميشد. همه اين مسائل در كنار تقواي بالاي حسين بود كه برگرفته از نهجالبلاغه بود. او واقعا همه جزئيات كلام اميرالمومنين را در زندگي شخصي و نظامي خود پياده كرد. من فيلم را براي همدورهايهاي حسين علمالهدي نساختهام بلكه آن را براي جواناني ساختهام كه امروز متاسفانه از روي آشنانبودن با دفاع مقدس و بسيجيان و پاسداراني كه جانفشاني كردهاند روي آنها تيغ كشيدهاند و اين مسائل را مربوط به گذشته ميدانند و معتقدند ديگر دوره آنها گذشته است.
- آقاي سيدزاده شما هم با اين نظر خانم شاهحسيني موافقيد؟
سيد سعيد سيدزاده: كاملا هدف ما از ساخت فيلم «زيباتر از زندگي» نشان دادن روحيه شهيد علم الهدي و فرهنگ او به نسل جوان است. اگر الان فرهنگ علمالهدي و خيلي ديگر از شهداي دفاع مقدس حاكم بود ما شاهد اين رفتارهاي زننده در بعضي از جوانها نبوديم. آن زمان فقر يك فخر بود. همه حتي اگر هزاران تومان هم پول داشتند باز خود را مثل سادهترين و فقيرترين مردم جامعه نشان ميدادند تا هم از ريا و فخرفروشي دور باشند و هم اينكه واقعا تفاوتي بين خود و ساير مردم احساس نكنند. اما حالا قضيه برعكس شده است؛ همه به دنبال تخريب ديگري هستند و فخرفروشي را الگوي خود قرار دادهاند. خب، از جواني كه چنين رفتاري را از پدر و مادر خود ديده و جامعه هم به اين سمت ميرود نميتوان انتظار داشت كه با فرهنگ ايثار و سادهزيستي آشنا باشد و به آن عمل كند.
- با اين تفاصيل نقش و اهميت سينماي دفاع مقدس اين وسط چيست و چطور ميتوانيم با اين ابزار، جوانان را با فرهنگ درست آشنا كنيم؟
سيدزاده: در آن دوره هشت سالهاي كه ما پشتسر گذاشتيم و دنباله انقلاب بود اگر شاهد دغدغه بچههاي جوان و نوجوان بوديم به خاطر نفس امام(ره) بود و اينكه همه داشتند از تاريكي به سمت نور حركت و راه جديدي را براي اسلام و ايران باز ميكردند. همان اوايل جنگ بود كه من يك روز با آقاي محسن رضايي صحبت ميكردم كه ايشان ميگفت از 15روز بعد از پيروزي انقلاب جنگ را به ما تحميل كردند؛ درگيري از بحث جداييطلبان آغاز شد و اين يعني ايجاد سدي در مقابل موج خروشان ملت ايران. اين كارشكنيها از كردستان شروع شد ولي هنوز هم ختم نشده و ما هنوز هم در حال جنگ هستيم. اين نكتهاي است كه رهبر معظم انقلاب هم بارها به آن اشاره كردهاند. خب حالا اين جوانان نياز به الگو دارند و قهرمانان دفاع مقدس كه آن زمان جلوي اسكتبار ايستادند بهترين الگوها هستند. اگر فرهنگ حاكم بر جبههها و آن اخلاصي كه آن زمان وجود داشت الان هم ترويج شود ما بسياري از مشكلات اخلاقي و سياسي و اقتصادي كه شاهد آن بوديم را هرگز نخواهيم داشت. الان ما كمبود سلاح و توپ و تانك نداريم؛ حتي كمبود پول هم نداريم. الان مهمترين مسئلهاي كه با آن مواجه هستيم نبودن فكر و فرهنگ ايثار و شهادت است. البته متأسفانه تا اسم شهادت به ميان ميآيد ما ياد كشته شدن باگلوله ميافتيم در حالي كه در روايات متعدد داريم كسي كه با شناخت واقعي خدا هم از جهان برود، شهيد است. الان ما هم دوربينهاي خوب داريم، هم كارگردانها و تهيهكنندههاي خوب اما كسي سراغ فرهنگ جبهه نميرود. اين تا حدي به برخي مديران عرصه فرهنگ كشور هم برميگردد كه از فرهنگ جبهه استقبال نميكنند و گيشه براي آنها مهمتر از هر چيزي است. شما ببينيد كه چطور فيلمي مثل شيار143 مورد استقبال قرار گرفت؛ اين نشان ميدهد كه مردم تشنه فرهنگ جبههها هستند.
ما هم در زيباتر از زندگي تلاش كرديم فرهنگ شهيدي را به نمايش بگذاريم كه واقعا سمبل مقاومت و نماد مردمداري بوده است. رهبر انقلاب در سخناني ميگويند كه دفاع مقدس، دريايي است كه هر قدر از آن برداريد باز عمق آن كم نميشود و ميتواند دنيا را سيراب كند. ما دريايي از رزمندگان جبههها را داريم كه امروز در گوشه گوشه اين كشور دارند زندگي ميكنند. شما اين روحيه جهادي را مثلا در رفتارهاي آقاي هاشمي، وزير بهداشت ميبينيد كه من هر بار او را ميبينم واقعا حس ميكنم يكي از فرماندهان جبهههاست كه كار ميكند. يا در شهرداري، فرهنگ جبهه توسط آقاي قاليباف دنبال ميشود كه حركت و الگوي جهادي را، ايشان نشان دادند. ما هر جا جهادي كار كرديم و كارمان براي اسلام و انقلاب بود كار پيش رفت. اين به معني تعهد و تخصص است كه حتما بايد داشته باشيم. اين تعهد در كنار تخصص لازم و ملزوم يكديگر هستند. هنگامي كه ما فيلم «شب به خير فرمانده» را ساختيم از شدت گرما من و خانم شاهحسيني به مزار شهداي هويزه رفتيم تا هم از سايهاي كه داشت استفاده كرده و هم اينكه اداي احترامي به آنها كنيم. بعد از نماز ديدم كه خانم شاهحسيني حال عجيبي داشت و وقتي علتش را جويا شدم ايشان گفت كه «از شهدا خواستهام كه اگر فيلم شب به خير فرمانده فيلم آبرومندي شد برايشان يك كار جديد توليد كنيم.» همين هم شد و واقعا به بركت شهداي هويزه كه مظلومانه در اينجا هستند ما توانستيم فيلم شهيد علمالهدي را تهيه و آماده پخش كنيم كه اگرچه سختيهاي زيادي داشت اما به نظرم كار مناسبي براي شهدا شد.
شاهحسيني: مظلوميت حسين علمالهدي واقعا هم در زندگي او موج ميزند و هم در شناختي كه مردم از او دارند. سينما واقعا قاب كوچكي است كه نميتواند همه واقعيتهاي زندگي نهتنها حسين را بلكه دفاع مقدس را نشان دهد. چرا جوان ما آنقدر بيگانه است؟ چون واقعيتها را نشان نداديم و نتوانستيم آنطور كه امثال شهيد علمالهديها هستند آنها را نشان دهيم. من هنگامي كه درباره او تحقيق ميكردم با همسنگرهاي او هم آشنا شدم؛ كساني كه زماني زندگي خود را داشتند. حتي يكي از ياران حسين علمالهدي از قاچاقچيهاي آن منطقه بود كه يك روز حسين او را ديد و با هم به چادر فرماندهي رفتند. همرزمها تعريف ميكردند كه وقتي دو نفري بيرون آمدند اصلا آن كسي كه از اشرار بود عوض شده بود و بعد هم كه شهيد شد. خود من نزديك به 500 صفحه فيلمنامه نوشتم كه شايد بتوانم تنها گوشهاي از زندگي حسين علمالهدي را نشان دهم كه متاسفانه مجبور شدم آن را كم كنم. اين براي من سخت بود و انگار داشتم حسين را قطعه قطعه ميكردم. خب با اين همه محدوديت چطور ميتوانم حسين علمالهدي را نشان دهم و به مخاطب بگويم كه حسين علمالهدي در تقوا زبانزد بود، در رشادت زبانزد بود، در علم، در درايت، در ولايت و خيلي زواياي ديگر زندگي و مهمتر از همه مظلوم بود كه آن طور عقبه او خالي شد و تنها وسط ميدان جنگ ايستاد و سرانجام هم شهيد شد. با اين محدوديتها نميشود از حسين علمالهدي گفت اما با همين سينما و همين ابزار ميتوان قهرمانان را به جوانان نشان داد و به آنها گفت كه تا چند سال پيش مرداني بودند كه از دنيا و مافيها گذشتند و مقابل دشمن ايستادند. كاري كه غرب براي اسطورههاي فرضي و خيالي خود ميكند ما واقعا براي قهرمانان واقعي خود كه شهدا هستند نميكنيم. اين از مديريت فرهنگي شروع ميشود تا كمترين عاملين اجرايي كه حاضر نميشوند براي شهدا خرج كنند و از جان و دل مايه بگذارند. فكر ميكنند نياز جامعه ما نشان دادن روابط دختر و پسر در فيلمهاست و لباسها و خانههاي آنچناني را به تصوير كشيدن. واقعا اينطور نيست؛ نمونههاي عكس اين قضيه فراوان است. شما ببينيد كتاب «من زندهام» خانم معصومه آباد را، با اينكه آنجا هم محدوديت بود و نميشد همه رنجهايي كه يك زن در شرايط اسارت و جنگ ميكشيد را گفت اما واقعا مورد استقبال جوانان قرار گرفت. براي همين بود كه من هم هدفم را نسل جوان قرار دادم تا نشان دهم كه علمالهديها كه بودهاند و چطور زندگي كردند و اميدوارم هر چه زودتر فيلم زيباتر از زندگي به سريالي تبديل شود تا همه ابعاد زندگي شهيد را نشان دهد، جوانان، آن موقع است كه واقعا ميتوانند قهرمانان را از شبهقهرمانان غربي تمايز دهند.
- اگر بخواهيم از نزديك به شهيد علمالهدي نگاه كنيم چه ويژگياي او را از بقيه ممتاز كرده و باعث شده بود كه اينطور در دل مردم منطقه هويزه بنشيند؟
حجتالاسلام علمالهدي: حسين از همان ابتدا نقشهاي محوري داشت؛ مثلا در محل كه بوديم بچهها هميشه دور او جمع ميشدند و بعد هم آنها را ميبرد مسجد. در مدرسه فعاليتهاي ضدشاه داشت. بعد در دانشگاه هم همينطور؛ يعني حسين كه بچه اهواز است تا وارد دانشگاه مشهد ميشود چند نفر دوست پيدا ميكند و در 6ماه اول دهها دوست از همه رشتهها داشت كه پس از مدتي هم شد رابط بين دانشجويان، بازاريها و روحانيون مشهد. كل زماني هم كه حسين در هويزه بود و شايد 40روز هم نشد خدمات و كارهايي كه انجام داد خيلي عظيم و بزرگ بود. در آن مدت به تربيت نيرو پرداخت و دانشجويان پيرو خط امام هم بهخاطر دوستياي كه با او داشتند به اين منطقه آمدند. آن زمان مهمترين كاري كه حسين كرد اين بود كه هزار نفر از عشاير را براي بيعت با امام به جماران برد كه اين كار تأثير عجيبي در مردم آن منطقه داشت و بعد همه آنها نيروي انقلاب ميشوند. آن زمان هويزه در محاصره نيروهاي عراق بود و واقعا به معجزه شبيه بود اين اتفاق. خاطرهاي كه از آن ديدار به جا مانده اين است كه صادق آهنگران هم از آن جلسه مطرح شد. آقاي آهنگران نميخواست كه جلوي امام(ره) بخواند ولي با اصرار حسين و اعتماد به نفسي كه او داد شروع به خواندن كرد و امام(ره) آنجا گفت كه اين صدا را در جبههها تقويت كنيد كه بعد از آن شاهد شهرت آقاي آهنگران بوديم. هفته بعد از ديدار عشاير با امام هم حسين در 16دي سال 59 در عمليات نصر شهيد شد و نشان داد كه چطور ميشود با سن كم و عمل به قرآن و نهجالبلاغه كارهاي بزرگ و مؤثر انجام داد.
يك روايت كوتاه
قصه فيلم «زيباتر از زندگي» تنها روايتي از 45روز زندگي شهيد سيدحسين علمالهدي است كه او و مردم هويزه را در محاصره نيروهاي عراقي نشان ميدهد. اين فيلم بيشتر درباره رفتار شهيد علمالهدي با مردم هويزه صحبت ميكند و اينكه چطور او در مواقع حساس حضور دارد و برايش حتي گل پياز هم مهم است. نقش شهيد علمالهدي را در اين فيلم حامد كميلي بازي كرده است كه انسيه شاه حسيني كارگردان فيلم درباره انتخاب وي اينطور ميگويد: «ما افراد زيادي را براي اين نقش درنظر داشتيم كه متأسفانه چهره آنها مناسب نبود و به شهيد نميخورد . از طرف ديگر كساني كه چهرهاي شبيه به شهيد داشتند بازيگر نبودند تا اينكه حامد كميلي را براي اين نقش درنظر گرفتيم». كميلي درباره حضورش در اين فيلم گفته بود كه «مدتي بود تصميم گرفته بودم كار متفاوتي انجام دهم. احساس كردم بايد در انتخابهايم تجديدنظر كنم. زماني كه سيدسعيد سيدزاده فيلمنامه اين كار را به من داد گفت جواب نده، بخوان، برويم هويزه به ما جواب بده. زماني كه وارد هويزه شده و با فضا آشنا شدم بيشتر دوست داشتم اين نقش را ايفا كنم. اميدوارم توانسته باشم گوشههايي از زواياي پنهان اين شخصيت بزرگوار را به تصوير بكشم». تحقيقات اين فيلم از سال ۸۷ و از درون خانواده حسين علمالهدي آغاز شده است. براي نوشتن فيلمنامه آن از خاطرات چوپانان و بيابانگردان دشت هويزه، اسرا، فرماندهاني مانند علي شمخاني، محسن رضايي، احمد غلامپور و صادق آهنگران كه از دوستان حسين علمالهدي بوده استفاده شده است.
اين فيلم كه از چهارشنبه 10ديماه اكران شده است در سي و يكمين جشنواره فيلم فجر منتخب دريافت سيمرغ در بخش سينماي دفاعمقدس شد و توانست سيمرغ بهترين جلوههاي ويژه ميداني و نيز عنوان بهترين فيلم را در بخش نگاه ملي اين جشنواره كسب كند. سيدسعيد سيدزاده، تهيهكننده فيلم با اشاره به مشكلات اكران فيلم ميگويد: «با وجود آنكه اين فيلم يك فيلم ارزشي است و در حوزه دفاعمقدس ساخته شده است متأسفانه نهادها و سازمانها كه بايد از آن حمايت كنند، حمايتي نداشتند و همين مسئله هم باعث شد كه اكران عقب بيفتد. اميدوارم مسئولان كاري نكنند كه تهيهكنندگان و فيلمسازان از ساختن فيلمهاي ارزشي خسته شوند. آنها بايد به جاي مچگيري، دستگيري كنند».
امام جماعت 15ساله
هر كجا كه قدم ميگذاشت مثل نخ تسبيح همه دلها را به دور خود جمع ميكرد و همه با وجودش يكدل ميشدند. در 15سالگي همه جوانان شهر را گرد خود جمع كرد و راهپيمايياي وي عليه حكومت شاه راه انداختند كه سرانجام منجر به دستگيري او شد. همان زمان او را به بند نوجوانان بزهكار انداختند. اول او را مسخره ميكردند كه تو با اين سر و وضع چه جرمي انجام دادي كه آوردنت اينجا؟ ولي همانها كه مسخرهاش ميكردند چند روز بعد به امامت حسين علمالهدي نماز جماعت برپا كردند و سپس كلاسهاي قرآن داير شد. مسئولان زندان كه از اين وضع به هراس افتاده بودند او را به بند بزرگسالان فرستادند و شكنجهاش كردند. برادر شهيد حسين علمالهدي از دوران زندان حسين گفت كه «آن زمان بزرگسالان و كودكان از ديد مأموران ساواك يكسان بودند براي همين حسين را هم شكنجه كردند تا اسم دوستان خود را بگويد اما حسين با زيركي شروع ميكند به فحش دادن به مأمور ساواك و او را عصباني ميكند. مأمور ساواك آنقدر عصباني ميشود و حسين را ميزند كه سؤال خود را فراموش ميكند و ديگر پيگير دوستان او نميشود».
نظر شما