وارد مغازه كه ميشويد انبوهي از لباسها و جنسهاي آمادهشده، در مغازه جا خوش كردهاند. نوروز اصغرزاده نيز ساده و بيريا پشت ميز كارش نشسته و با دقت درباره رنگي كه ميخواهيد و قابليت رنگپذيري جنسي كه بايد رنگ شود، توضيح ميدهد. البته اينجا فقط دفتر كار و دريافت و تحويل سفارشهاست. كارگاه اصلي او در طرقبه قرار دارد، آن هم با نام «رنگرزي الوان»، به اين معني كه مشتري هر جنسي كه بياورد، چه طبيعي و چه مصنوعي، چه از جنس كاموا و چه ابريشم، چه از پاكستان و چه افغانستان، همه را رنگ ميكنند. حاج نوروز رنگرزي را هنري ميداند كه خدا در اختيارش گذاشته و بابت اين شغل خدا را شاكر است و ميگويد: «هنري كه من اكنون در مشهد دارم، به گمانم حتي در تهران نيز كسي آن را نداشته باشد. من بهكار رنگرزي افتخار ميكنم».
روزهاي سختي كه شيرين شد
نوروز اصغرزاده متولد 1311 است و زندگي پر فراز و نشيبي را تا اين روزهاي هشتاد و اندي سالهاش سپري كرده است. وقتي كه كودك بوده، مادرش از دنيا ميرود و او بهدست «مادراندر» (يعني نامادري) بزرگ ميشود، البته يك مادراندر خوب كه هنوز هم خدابيامرزيهاي حاج نوروز پشت سرش است. مادراندري كه او را بزرگ كرده، در كار، حامياش بوده، او را داماد كرده و خلاصه هر كاري از دستش برآمده برايش انجام داده است.
حاج نوروز از همان وقتي كه حواسش به دنياي پيرامونش جمع ميشود و در پي ساختن زندگي برميآيد، دانسته كه فقط خدا را دارد و امام رضا (عليه السلام) را و ديگر هيچ. او روزها نزد استاد يزدياش كار ميكرده و شبها براي ورزش به باشگاه ميرفته و شام آمادهشده در خانه را ميخورده و ميخوابيده. تا اينكه كمكم با توكل به خدا و كوشش، از همين كارها پولي جمع ميكند و خانهاي در بلوار طبرسي به ارزش 12تك توماني ميخرد. هيچكس نيز از خريد خانه خبر نداشته حتي پدر كه در وضعيت مالي سختي روزگار را به سر ميبرده است. روزي حاج نوروز پيش او ميرود و ميگويد: من يك خانه خريدهام. پدر كه باورش نميشده، ميگويد: برو بچه، تو كجا و خانه خريدن كجا؟! تا اينكه پسر كليد خانه را نزد پدر ميبرد و ميگويد: اين هم كليد خانهاي كه گفته بودم. پدر پس از كمي اطلاعات گرفتن و ديدن كليد با خوشحالي ميگويد: ميشود خانهاي را كه خريدهاي ببينم؟ حاج نوروز قبول ميكند و به راه ميافتند و بعد با همان كليد در خانه را براي پدر باز ميكند. پدر از شدت شادماني همان جا دستش را به سوي آسمان بلند ميكند و ميگويد: خدايا به اين بچهام خير بده كه ما را از كرايهنشيني خلاص كرد.
همان توكل و كوشش مابقي زندگي حاج نوروز را هم ساخت، خدا به او كار و باغ و همسر و 5پسر و يك دختر و حج و خيلي چيزهاي ديگر داد.
خانوادهاي رنگرز
پدر حاج نوروز رنگرز بوده است. او هم از روي علاقهاي كه به اين كار داشته و هم بهدليل احتياجي كه مردم به اين شغل داشتند، به رنگرزي روي آورده و امروز، نهتنها خودش بلكه 2پسر و حتي همسرش نيز در اين كار هستند. كارگاه حاجنوروز در طرقبه است و حاج خانم، ناظر كار افراد در همان كارگاه است؛ يعني وقتي پسران به كارگاه ميروند، حاج خانم را نيز با خود ميبرند، بعد برايش يك صندلي ميگذارند و چاي درست ميكنند. حاج خانم با نظارت بر امور كارگاه، به آنها ميگويد كه براي توليد هر رنگ، از كدام ماده و به چه مقدار بايد استفاده شود. تركيب رنگ در رنگرزي اهميت زيادي دارد و رنگهاي درآمده از كارگاه الوان حاج نوروز، اين روزها حاصل نظارتهاي همسرش است.
حاج نوروز، آنقدر از خوبيهاي همسرش ميگويد كه حيف است بعضي از آنها بازگو نشود. حاج خانم اين روزها 65سالگياش را سپري ميكند و هنوز كه هنوز است، هم به وظايف همسرياش به خوبي عمل ميكند و هم عهدهدار مسئوليتهاي كارگاه است. حاج نوروز ميگويد: «خانم من بركت زندگيام است. هم خانمام است و هم سرورم. يك موقع فكر نكنيد جلوي شما دارم اين حرفها را ميزنم، نه. اينها را بيغرض ميگويم. خودش تمام اين حرفها را ميداند چون هر روز از خوبيهايش به او ميگويم. خدا همسر خوب را هم براي من و هم براي بقيه مردها با عمر طولاني زنده نگه دارد. الهي آمين».
ماجراي وارد شدن او به رنگرزي اينطور است كه وقتي 7ساله بوده، يك استاد رنگرزي را با نام حاج ابوالقاسم رباني، جوانمردي از سرزمين يزد، پيدا ميكند و پادوي او ميشود. بعدها كه كار را بهتر ياد ميگيرد، نزد پدر ميرود و كارش را به شكل حرفهاي ادامه ميدهد. الان 75سال است كه حاجنوروز در همين مغازه مشغول كار رنگرزي است و با تمام فراز و نشيبهاي روزگار، كار خود را حفظ كرده است.
روزگار پهلواني مردي كه دين را مهم ميداند
اصغرزاده همسر زندگياش را صرف رنگرزي نكرده بلكه روزگار پهلواني نيز داشته و هنوز تقديرنامهها و مدالهاي وزنهبرداري آن زمانهايش را در خانه نگهداري ميكند. او از همدورهايهاي مرحوم تختي و نامجو و برومند بوده است. در آن روزگار، اصغرزاده در رشته وزنهبرداري بهعلت وزن كمتري كه داشته، معمولا در استان خراسان نفر اول ميشده است.
حاج نوروز اصغرزاده شخص مهمي بوده و هست، ولي خودش، اعتبارش را به مدالها و شغل ناياب اين روزهايش نميداند. او معتقد است كه اهميت افراد به دينداريشان است. دين مهم است و گرنه مدال را كه ميشود، بهدست آورد.
مغازهاي كه هنوز مشتريهاي رنگارنگ دارد
شايد بهنظرتان برسد اصغرزاده مشتري خاصي نداشته باشد و مردم ديگر اين روزها به سراغ رنگهاي طبيعي نيايند؛ ولي اينطور نيست. رنگرزي الوان هنوز مشتري خودش را دارد. هم مردم عادي و البته قديميشناسهاي مشهد بهسراغ اصغرزاده ميآيند و هم كساني كه كارگاههاي كوچك و بزرگ پارچهبافي و توليد زيپ و دكمه و... دارند. اوج فروش و شلوغي اين كارگاه نيز زمان عيد است. وقتي كه دوخت لباسهاي نوي شب عيد زياد ميشود و ميزان كار پارچهبافان و خياطان و كارگاههاي ديگر افزايش مييابد، فروش الوان نيز زياد ميشود، به همينخاطر گاهي اوقات حاج نوروز و همسرش در عيد فرصتي براي سفر پيدا نميكنند زيرا اگر كارگاه خالي بماند، كار نيز ناقص ميشود. مگر آنكه پسران تمام مسئوليت كار كارگاه را بهعهده بگيرند و اين دو كاركشته رنگرزي زماني براي استراحت و سفر بيابند. البته محرم هم مشتري و قصه خودش را دارد زيرا رنگ مشكي خريدار پيدا ميكند و اتفاقا كارها معمولا به شكل فوري بايد فراهم شود؛ اگر زمان بگذرد ديگر رنگهاي مشكي عزاداري بهكار نميآيد.
علاوه بر اين هر چند وقت يكبار از طرف مدارس دانشآموزان را به مغازه حاج نوروز ميآورند تا از مردي كه عمرش را بر سر اين كار گذاشته و تجربياتش در رنگرزي و شناخت رنگهاي طبيعي و شيوه تركيب آنهاست، نكاتي را بياموزند. اصغرزاده در همين ديدارها برايشان ميگويد كه رنگ طبيعي و گياهي هيچگاه از بين نميرود، حتي كمرنگ هم نميشود. پس ثابت و ماندگار است و همين مسئله عامل جذب يكسري از مشتريان جديد و قديم او است تا حدي كه گاهي اين رنگها صادر ميشود و قاليهاي حرفهاي همچنان از همين رنگهاي طبيعي استفاده ميكنند.
رنگ طبيعي از مواد طبيعي گرفته ميشود. پوست جوز (گردو)، برگ توت، برگ انار، برگ سنجد و... هر كدام رنگ خاص خود را دارند؛ مثلا با جوشاندن برگ سنجد رنگ طوسي بهدست ميآيد و با جوشاندن برگ جوز، رنگ شتري. از ريشه از پوست گرفتهشده درخت زردآلود نيز رنگ كرم ايجاد ميشود. البته اين تركيبها و بهدست آوردن رنگهاي خاص، كاري كاملا حرفهاي است كه بيش از هر چيز تجربهاي طولاني ميطلبد.
در قديم، خم رنگرزي شبيه تنور نانواييها بوده است كه به جاي 2متر، حدوداً 6متر عمق داشته. هر رنگ در يك خم قرار داشته و رنگرزها، كارهايي حتي با وزن 10من را شب داخل خم خاصي ميانداخته و صبح با چوب بيرون ميآوردهاند و آن را كنار ميگذاشتهاند تا خشك شود. البته استفاده از خم قوانين خاص خودش را داشته است؛ مثلا اگر رنگ نيلي ميخواستند، جنس را بايد براي شب دوم نيز مجددا وارد خم ميكردند كه تا صبح بماند و بعد دوباره آن را خشك ميكردند.
بازاري كه كساد شد
از حدود 25سال پيش كه قاليهاي مصنوعي توليد شد، كم كم رنگرزي نيز از بين رفت و رنگرزهاي مشهد شغل خود را تغيير دادند. گرچه كساني كه ارزش رنگ گياهي را خصوصا در بافت قالي ميدانند، هنوز به سراغ رنگهاي طبيعي ميآيند. اين رنگهاي طبيعي (خلاف رنگهاي مصنوعي جديد) با وجود هرگونه شستوشويي ثابت ميمانند و تجاري بهحساب ميآيند و حتي به ديگر كشورها صادر ميشوند.
اصرار بيجا ممنوع!
بعضيها ميگويند حاج نوروز سنش بالا رفته و ديگر زود عصباني ميشود. ولي ماجرا اين نيست. گاهي اوقات مشتريان، اين رنگرز خوشاخلاق را عصباني ميكنند زيرا سالها تجربه به او آموخته بعضي از رنگها براي جنسهايي خاص، درست از كار در نميآيد ولي هر چه اين را براي مشتري توضيح ميدهد، باز هم مشتري ميگويد: حالا شما رنگ بزن، ميشود. بعد حاجي از روي اجبار كار را ميپذيرد ولي رنگي از آب درميآيد كه نه مشتري ميخواسته و نه حاج نوروز. همين باعث ميشود كه هر دو از درست نشدن كار دلخور شوند. انصاف آن است كه مشتري نيز به تجربه رنگرز كهنهكار اعتماد كند وگرنه براي حاج نوروز مهربان، رنگ، رنگ است و كالا، كالا.
باورهايي كه حال حاجي را خوب كرده است
حاج نوروز معتقد است كه كارش، كار توكل بر خداست و اين خداست كه روزي ميرساند. توكل آنقدر جايگاه مهمي در زندگي او دارد كه خاطرش هست حتي يكبار در هواپيما نشسته بود كه يكي از مسافران خلبان را ميبيند و با تعجب از او ميپرسد: شما هواپيما را حركت ميدهيد؟ خلبان ميگويد: پناه بر خدا، خداست كه اين هواپيما را به حركت درميآورد. گرچه من آنجا مينشينم ولي پرواز كار خداست.
او چندبار حين صحبتهايش تأكيد ميكند كه همه بايد بدانند، هرچقدر هم فعاليت كنيم ولي باز هم خداست كه روزي ميرساند. اگر دستمان را به خدا دهيم، هيچگاه خوار و ذليل و درمانده نخواهيم شد. خدا كه باشد، ديگر دغدغهاي نخواهيم داشت. او حتي اين فكرش را به ديگران نيز آموزش ميدهد؛ مثلا براي جوانها ميگويد كه به رنگ پوست همسرانتان نگاه نكنيد، از خدا بخواهيد كه دلش صاف و شفاف باشد. آدمي كه قلب پاك داشته باشد، به همهچيز ميرسد، زيرا از خدا كمك خواسته و خدا در دنيا و آخرت به او كمك ميكند.
تنها آرزوي اين روزهاي حاج نوروز، ايمان و عاقبت به خيري است. او معتقد است كه وقتي انسان حتي بعد از هزاران سال زندگي، آخرش بايد كوله بار سفر زندگي دنيا را ببندد، چه توشهاي بهتر از قلبي پاك و بيريا؟
آدمهاي رنگي
گرچه اصغرزاده عمري مشغول رنگ كردن لباسها و وسايل ديگران بوده ولي خيالتان راحت باشد، او آدمها را رنگ نميكند و معتقد است كه آدمها خودشان رنگي هستند و نيازي به رنگ كردن ندارند!
اگر اصغرزاده سرحال و پرتوان در اين سن هر روز بر سر كار خود حاضر ميشود، بيش از هر چيز به اين دليل است كه بيكار نماند و كار مردم را نيز راه بيندازد. او روزهاي جوانياش را سخت كار ميكرده و معتقد است كه جوانان امروز هم بايد در زماني كه توانايي فكري و بدني بالايي دارند، كار كنند تا زندگي خود را بسازند و گرنه به قول او: «عمر گرانمايه زودگذر است، خدايا چه كنم؟»