آنها ميگويند ملتي دارند بهصورت خودجوش فرهنگ مهرباني را در جامعه گسترش ميدهند. پس لطفا يادداشتها را بخوانيد و اگر شما هم در چنين شرايطي قرار گرفتهايد يا از اين جنس مهرباني مردم عكس داريد، نوشته و عكستان را برايمان بفرستيد تا در روزنامه منتشر كنيم. حتي اگر كسي را ميشناسيد شماره تماساش را بدهيد تا گزارشي از آن شخص و تلاشي كه براي جا انداختن فرهنگ مهرباني در جامعه ميكند تهيه كنيم.
بياييد تمرين مهرباني كنيم
دكترعليرضا شيري:متخصص مهارت هاي ارتباطي
مهربانبودن و مهربانيكردن موضوعي است كه همه ما بارها آن را تجربه كردهايم؛ اينكه يك نگاه مهربان هنگام اضطراب و ناراحتي تا مدتها در خاطرمان مانده يا هزاران خاطره ديگر كه نقش خوشي را در ذهنمان به يادگار گذاشته، خود نشان از تأثير شگفتآور مهرباني و مهربانيكردن است. من يادم ميآيد زماني كه در دانشگاه تبريز براي دانشجويان تدريس ميكردم، بعد از كلاس ماندم و به سؤالات تك تك دانشجويان پاسخ دادم. با توجه به اينكه شب هم پرواز داشتم، حتي فرصتي نبود كه بتوانم شام بخورم. دانشجويان هم كه متوجه خستگي بيش از حد من شدند، از چلوكبابي برايم غذا تهيه كردند و آن را پاي پرواز بهدست من رساندند. اين مهرباني آنها برايم بسيار جالب بود. ولي در اين فكر بودم كه چطور اين غذا را داخل هواپيما نگهداري يا استفاده كنم كه مهماندار به من كمك كرد و با روي خوش و گشاده، قاشق و چنگال مناسبي براي من و همسرم آوردند. خب طبيعي است در اين هنگام تعارف كنيم كه خانم مهماندار هم با ما غذا بخورد اما وي در مقابل تعارف ما گفت: «همسرم منتظرم است. دوست دارم حتما شام را (با وجودي كه ساعت نزديك 12شب بود) با ايشان ميل كنم». خب اين يكي از به يادماندنيترين خاطرات من است چون 3اتفاق خوب پشت سر هم افتاد. يكي اينكه دانشجويان تا اين اندازه به ياد استادشان بودند و حتي با هزينه شخصي برايش غذا تهيه كردند، دومي رفتار خوب و دلنشين مهماندار هواپيما و سومي تأكيد خانم مهماندار براي همراهي همسرش براي صرف شام؛ ولو ديرقت و شب هنگام.
بنابراين ميتوان گفت با توجه به اينكه گاهي احساس ميكنيم رفتارهاي خشن و بيتفاوتيها در جامعه رو به رشد است، بايد مراقب باشيم كه اين موضوع مرزهاي ذهني ما در هم نشكند. چون قدرت يك انسان سالم در انزجار از بياخلاقي، ممكن است كمكم به بياخلاقي محض تبديل شودكه اين مكانيسم رواني كاملا جدي است؛ زيرا حجم اخبار و اطلاعات منفي وقتي براي افراد افزايش پيدا كند، فرد كم كم نسبت به آن اتفاقات بيتفاوت ميشود. بنابراين تزريق اخبار خوب به مردم (البته نه اميدهاي واهي) همچنين رفتارها و اخلاق خوب باعث ميشود كه اولا جامعه تا حدزيادي سالم بماند و ثانيا آدمها احساس كنند خودشان هم ميتوانند توانايي انجام اين كارها را بهدست آورند. نمونه آن هم اين است كه وقتي در يك سايت اعلام ميشود لطفا هر كس واقعه خوب و قشنگي در هر قشري از مردم (كاسبها، كارمندان يا...) ديده براي ما هم تعريف كند، مردم آنقدر استقبال كردهاند كه تاكنون 30شماره از آن منتشر شده كه موارد زيادي از اين نقل قولها را در برگرفته.
با خواندن اين مطالب درمييابيم كه چه آدمهايي با چه بضاعتهاي متـــوسطي مـــوجب چــه اتفاقـات قشنگي شدهاند و اتفاقا اين كارها در زماني انجام شده كه افراد با مشكــلات زيادي در كشور مواجه بودهاند.
بنابراين رسانهها، بهويژه رسانههاي جديدتر مانند شبكههاي ارتباطي مجازي مختلف هم ميتوانند در اين خصوص مؤثر باشند و كاري كنند كه اتفاقات خوب و قشنگ توسعه پيدا كند. البته درست است كه گاهي مغز نسبت به اتفاقات منفي سوگيري بيشتري دارد چون ميخواهد بيشتر احتياط كند ولي ما ميتوانيم بهتدريج به مغزمان خوراك بدهيم؛ مثلا فرض كنيم اگر در گوشهاي از يك مجله يا در يك كليپ در تلويزيون به اتفاقات جالب، ساده و همراه با خلاقيتي اشاره شود كه حرف نويي هم دربرداشته باشد،آن را براي ديگران تعريف كنيم.
گاهي ميتوان با يك كار خيلي كوچك و قشنگ تأثير زيادي بر اطرافيان گذاشت؛ مثلا اگر موقعي كه براي خودمان نان خريدهايم، يك نان هم به همسايهمان بدهيم. باور كنيد همين اتفاق كوچك تأثير خوبي بر همسايه ما ميگذارد.
در واقع بهتر است خود افراد آموزش ببيند كه اتفاقات خوبي را رواج دهند كه انجام آنها بسيار هم ساده است. ضمن اينكه بدانيم حتما مجبور نيستيم بهدنبال اتفاقات خاص، پيچيده و عجيبوغريب باشيم. همين مشكل را ما در مورد نخبهگرايي هم داريم. گاهي ميتوان گفت حتي آن نجاري كه خلاقيتي به خرج داده كه ميتواند ايستايي و مقاومت يك صندلي را چندين برابر كند هم ميتواند در كار خودش نخبه به شمار برود. يا دوبلوري كه ميتواند خلاقيتي در كارش داشته باشد كه در يادها بماند هم به نوعي نخبه بهحساب ميآيد.
بنابراين در ترويج كارهاي خوب هم بررفتارهاي عجيب و غريب متمركز نشويم كه شايد فقط سالي يكبار در كشور اتفاق بيفتد بلكه به اين باور برسيم كه همه شجاعت امتحان كارهاي خوب را داشته باشند. ضمن اينكه نبايد حتما هنگام مهرباني كردن توقع جبران داشته باشيم. نبايد فكر كنيم اگر من فلان مهرباني را كردم چند جاي ديگر مشكلم بايد حل شود. قرار نيست ما طبق «تو نيكي ميكن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهدباز» متوقع باشيم كه اگر كار خوبي بكنيم بايد بلافاصله جواب آن را بگيريم. به اين ترتيب ما هميشه از خدا و دينمان هم طلبكار خواهيم بود! درصورتي كه ما خوبي ميكنيم چون فكر ميكنيم اگر من خوبي نكنم پس چهكسي اين كار را انجام دهد؟
در واقع ما هدفمان بايد مهرباني كردن باشد نه كاسبي! افرادي مانند مولوي و ساير بزرگان هم كار خوب نميكنند كه جايي آن را پس بگيرند بلكه خوبي و مهرباني ميكنند بهخاطر خود خوبي و مهرباني، نه با چشمداشت و توقع بسيار.
ژيان و باجناق كوچه ما
محمدمهدي حاجيپروانه
استارت هشتم يا نهم بود كه ديگر زور باتري تمام شد. ژيان سبزرنگ «حاج عليآقا» بالاخره جلوي سرماي هوا كم آوردهبود و موتور خستهاش روشن نشده بود اما اين مشكل اصلي نبود. برف سنگين ديشب، هنوز پاكسازي نشده بود. برفهاي وسط كوچه، زير چرخهاي ماشينهاي قبلي كوبيده شده بودند، اما ارتفاع برفهاي كنار معبر باريك، زياد بود. حتي بالاتر از گلگير ژيان حاج عليآقا. آنقدر كه ماشين خسته، انگار بين ديوارهاي سفيد، زنداني شده باشد. حاج عليآقا از ماشين پياده شد. نفس عميقي كشيد كه بخارش توي آن سرما، همه صورتش را پوشاند. نگاهي به كوچه خالي و خلوتي سر صبحاش انداخت و بعد هم نگاهي به من كه آن طرف خيابان، منتظر سرويس مدرسه ايستاده بودم و بين آن همه بافتني و شال و كلاه، فقط 2 تا چشمم پيدا بود. از نگاهش ميشد فهميد كه توي دلش دارد ميگويد: «كاش لااقل جاي اين پسربچه 12-10ساله همسايه روبهرويي، يه مرد پيدا ميشد دستي به اين ماشين بزنه». بعد نااميدانه، يك تكه لنگ پارچهاي از ماشينش درآورد و شروع كرد به كنار زدن برفهاي جلوي چرخهاي ژيانش. هرچند ثانيه يكبار، دستهايش را ميبرد جلوي دهانش و «ها»يي ميكرد تا بخار گرمش، كمي دستان يخزدهاش را گرم كند اما فايدهاي نداشت.
كمكم نااميد شد و رفت تكيه داد به ماشينش و چشم دوخت به سر كوچه تا مگر ماشيني يا آدمي پيدا شود و به داد او و ژيانش برسد. انتظارش البته چند دقيقهاي بيشتر طول نكشيد و«جواد» پسر جوان «عاليه خانم» كه داشت با ماشينش ميرفت سر كار، توي كوچه حاج عليآقا را ديد و كنار زد و پرس و جويي و بعد، يك فكر تازه.
جابهجايي ژيان از ميان آن كپه برف يخ زده، كار يك نفر و 2 نفر نبود. جواد رفت و يكي يكي زنگ چندتايي از همسايهها را زد. جوانهاي همسايه هم ظرف چند دقيقه آمدند پايين براي كمك. منتها كسي سراغ هل دادن ماشين نرفت. جواد، شهروز، حامد و بابك، پايههاي ثابت گل كوچيك توي كوچه، حالا 4 طرف ژيان را گرفتهبودند تا غول كوچك و خسته حاج عليآقا را جا به جا كنند. چند تا «يا علي»، ژيان را از ميان ديوار سفيد و يخي دور و برش نجات داد و آورد وسط كوچه. حالا نوبت روشن شدن ماشين بود. حاج علي آقا نشست پشت فرمان و دنده ماشين را با جلو و عقب كردن، گذاشت روي دو. جوانها به 3 شماره ژيان را هل دادند روي معبر يخ زده كوچه و 30-20 متري هل دادند تا بالاخره «بله» را از موتور خسته ژيان گرفتند.
ماجراي ژيان حاج عليآقا از همان روز بين اهالي محل معروف شده بود. ژياني كه با كمك چهارتا جوان، از جايش بلند شده بود و پرواز كرده بود وسط كوچه؛ ژياني كه البته هيچ وقت براي حاج عليآقا ماشين نشد اما بهانهاي شد تا چند ماه بعد از آن اتفاق، جواد برود خواستگاري خواهر خانم حاج عليآقا و باجناق او شود.
ما به شما خوشبينيم
كامران بارنجي
1- بر خلاف همه موتورسوارها روي تلق بزرگ جلوي موتورش كاغذي چسبانده و روياش (احتمالا با خط خودش) نوشته: «خدايا شكرت!»
2- بر خلاف همه پاركينگدارهاي مدعي روي تابلويي با خط خوش نوشته: «احتمالا بهخاطر عجله مجبوريد جلوي درب پاركينگ پارك كنيد، در اين صورت لطفا شماره تلفنتان را پشت شيشه ماشين بگذاريد.»
3- در مغازهاش نه هشداري درباره دوربين مداربسته داده و نه چندين و چند نفر «بپا» گذاشته كه با حركات مدام چشمشان ملت را متوجه حواس جمع بودن مغازهدار بكنند بلكه گوشهاي ته مغازه خيلي ريز خطاب به مشتريانش نوشته:«بركت زندگي ما از حضور شماست، از اينكه به ما اعتماد داريد از شما متشكريم.»
4- همين كه از جلوي مغازهاش رد شوي كافي است تا برچسب قرمز رنگش چشمت را بگيرد: «لطفا، با لبخند وارد شويد.»
5- عصر گرماي تابستان است، از آن روزهايي كه حتي هرم خورشيد كم سو هم حتي كلافهات ميكند. داخل تاكسي كه ميشوي خنكي اتاق ماشين همه خستگيات را ميپراند. راننده خوش برخوردتر از بسياري از هم صنفانش تحويلت ميگيرد:«خوش آمديد.»
احتمالا شما هم اگر بخواهيد مثل من مثالهايي از اين دست بزنيد بايد كمي فكر كنيد. ميدانم سخت است. اصلا انگار هر چقدر كه فكر ميكنيد ياد پرخاشگريها، بيقانونيها و رفتارهاي ناهنجارشان ميافتيد. اما اشكالي ندارد. در پس ذهن شما هم حتما كساني هستند كه ردپايي از مهرباني به جا گذاشتهاند. فقط كافي است آن را از گوشه ذهنتان بيرون بكشيد تا يكبار ديگر به يادشان لبخند بزنيد. «مردم نازنيني» كه انگار آمدهاند حال ما را خوب كنند. كساني كه اصلا حال خودشان هم نبايد به خوشي، رويي كه نشان ميدهند باشد، اما دلشان نميخواهد با يك حركت، روز عده ديگري را خراب كنند.
نوشته بالايي را به دل نگيريد. بعضي وقتها ماها چيزهايي مينويسيم كه كمي هم غلو دارد. ميدانم خيلي از شماهايي كه اين يادداشت را ميخوانيد هم انسانهاي «نازنيني» هستيد. فقط نميدانم چرا همه خوبيهايتان را بروز نميدهيد. چرا داد نميزنيد كه شماها هم بلديد مثل همه آنهايي كه نشان ميدهند چقدر مهرباناند، مهربان باشيد. چرا همه خوبيهايتان را نگه ميداريد براي ايامي مثل محرم ياماه مباركي مانند رمضان. ديدهايد كه آدمها طي اين دوماه چقدر عوض ميشوند. اصلا قيافهها تغيير ميكند. همه ميخواهند هر چه كه دارند رو كنند تا در خوبي سبقت بگيرند. خب چه اشكالي دارد همه ما در تمام ايام سال همين قدر دوست داشتني باشيم. همين قدر لبخند را بهصورت شهروندانمان بنشانيم؟ ها؟ اصلا اگر حوصلهاش را نداريد، بياييد مثل همه آدمهايي كه در بالا مثالشان را گفتم يك كاري از آن جنس بكنيد تا حال اطرافيانتان خوب شود. مثلا يك جمله شاهكاري بنويسيد و جلوي درب ورودي مغازه، راهروي آپارتمان، داخل ماشين يا بالاي سرتان در محل كار بزنيد. باور كنيد اين كار معجزه ميكند. باور كنيد با همين كار شما هم از آن حال خوب كنهاي درجه يك جامعه ما ميشويد.
يكي بود، يكي هست
زهرا صالحي زاده
هر روز همين داستان است. هر روز مرد جوان كه از خانه خارج ميشود در خيابان محل زندگياش، مادر و دختر كوچكي را ميبيند كه نشستهاند كنار هم، روي يك تكه مقوا، كنار پيادهرو. جلويشان يك ورق كاغذ است كه رويش نوشته «جهت تحصيل». مرد كه نزديكشان ميشود، زن و بچه به رسم خودشان- يا چيزي كه ما بيشتر در فيلمهاي هندي ديدهايم- كف دستها را ميچسبانند به هم؛ جلوي صورتشان ميآورند و سرشان را مياندازند پايين؛ يعني «كمك»، «كمك ميخواهيم». هر روز صحنههاي تكراري. هر روز آب از ناودان خانهاي در خياباني ميريزد توي پيادهرو. زن دستفروش محله كه درحال رفتن به مقر ثابتش است، نميتواند گارياش را از روي دستانداز هميشگي خيابان عبور دهد. وقتي مرد توي رستوراني محقر نشسته تا غذايش را بخورد، سگ بيصاحبي آن اطراف هست كه از روي گرسنگي و بوي غذا نزديك رستوران شود و آدمهايي هستند كه با ديدن اين اتفاقها هي سرشان را به اين طرف و آن طرف تكان دهند. اينها گوشههايي از تصاوير كليپي فوقالعاده است كه اين روزها در شبكههاي اجتماعي دست بهدست ميشود. مرد جوان اين كليپ، گرفتار اما شاد است.
مصداق اين جمله كه «مهرباني كردن در حق ديگران، اول حال شما را خوب ميكند، بعد حال ديگران را». او هر روز لبخندزنان اسكناس كم بهايي به بچه ميدهد، با مهرباني سر گاري را ميگيرد و با عشق روي دستگيره در خانه همسايه فقيرش كيسهاي از ميوه ميگذارد... محبت مداوم در مقابل اتفاقهاي تكراري، چيزي كه ما اغلب از انجام دادنش طفره ميرويم. كمك ميكنيم، مهرباني ميكنيم، اما 2بارمان، 3بار نميشود. محبتمان تكرار نميشود. قصه اين كليپ شايد اين باشد. اينكه محبت (مثل انرژي!) از بين نميرود. حرام نميشود. فقط از فردي به فرد ديگر منتقل ميشود. اينكه اگر محبتات را به كسي تكرار كني، دانهدانه محبت تو جمع ميشود، توي دل او. جمع ميشود، جمع ميشود. جمع ميشود تا اينكه دل او انباشته ميشود از محبت تو. و وقتي انباشته شد، دلش از شادي ميتركد براي تو و همه آن محبتها بر ميگردد بهخودت. جمله زيبايي هست كه ميگويد: «بايد دنيا را كمي بهتر از آنچه تحويل گرفتهاي تحويل دهي... خواه با تربيت فرزندي خوب، خواه با ساختن يك باغچه سرسبز و يا اينكه حتي فقط يك نفر، با بودن تو سادهتر نفس بكشد...» آخر كليپ وقتي مرد جوان قصه به جاي هميشگي مادر و بچه ميرسد، وقتي به ناودان ميرسد و وقتي به زن گاريچي ميرسد آدم ياد اين جمله ميافتد و مو به تنش راست ميشود. بچه كنار مادرش نيست. آب ناودان توي پيادهرو نميريزد و زن گاريچي مثل هميشه نيست. بچه مدرسهاي شده و با لباس مدرسه ميآيد. زير آب ناودان كسي، گلداني گذاشته تاسيراب شود و زن گاريچي چي با لبخند به مشتريها چيزي بيشتر از پولشان ميدهد. مهرباني شهر را گرفته و دل همه را انباشته كرده. حتي دل آنهايي كه همهاش سر تكان ميدادند. راستي ميدانيد آدمها تا مو به تنشان راست نشود،تاثير مهرباني را باور نميكنند.