هادی مرزبان تاکنون 9نمایشنامه از اکبر رادی به صحنه برده است؛ به عبارتی به طور متوسط تقریبا هر 3 سال یک نمایشنامه. این یعنی مرزبان انتخاب کرده به سبک و سیاق متون رادی، کار کند و بخش اعظم عمر حرفهای خود را به این نوع نمایشها اختصاص بدهد.
با این همه گویی انتخاب نمایشنامهای که ابتدای دهه 50 نوشته شده، برای اجرا در سال 1386 آن هم با همان شکل و ساختار، حتما دلایلی دارد که حتما باید از خود مرزبان در بارهشان پرسید. این گفت و گو نتیجه کنجکاوی ارضا نشدهای در باره اجرای مو به موی نمایشنامهای است که با همه ارزشها و قابلیتهای تکنیکی و محتوایی نزدیک به 40سال از مخاطبان امروز خود عقبتر است.
- آقای مرزبان! چه چیزی در نمایشنامه لبخند باشکوه آقای گیل دیدید که تصمیم گرفتید آن را در این برهه زمانی به روی صحنه ببرید؟
- این نمایشنامه نهمین اثری است که من از آقای رادی اجرا میکنم و علاقه من به متون او به سال 1362 و آشنایی ما با هم برمیگردد. من در آن سال از نزدیک با ایشان آشنا شدم و به آثارشان علاقه دارم. اصولا محملی بهتر از آثار رادی برای بیان افکار و ایدههایم در تئاتر پیدا نکردهام. در نتیجه معمولا آثار ایشان را کار میکنم. از دیگر نمایشنامهنویسان، چه داخلی و چه خارجی هم کار کردهام اما بیشتر کارهای من از متون رادی بودهاست.
- چرا؟ مثلا چه چیزی در نمایشنامه لبخند باشکوه آقای گیل شما را جذب کرد؟
- آن جامعه شناختی و ریزبینی و نگاه کاوشگر و شکافنده لایههای اجتماع را دوست دارم. او دردهای اجتماع را خوب میشناسد و با مشکلات مردم آشناست. بیعدالتی را میبیند و به آن حساس است و این نقطه مشترک ماست. پس چه بهتر که من آثار ایشان را به روی صحنه ببرم. بهعلاوه اینکه من شخصیت رادی را دوست دارم. همیشه گفتهام رادی استاد من بوده و هست و برای من حکم معلمی را داشته که جامعه را به من شناسانده است.
- این نمایشنامه از کارهای قدیمی اکبر رادی است؟
- بله، این متن این استثنا را دارد که برخلاف دیگر کارهای رادی که به قول دوستان هنوز جوهر متن خشک نشده من آنرا اجرا میکنم، یکبار سال 1351 یا شاید هم 1352 توسط رکنالدین خسروی کارگردانی شده است. متاسفانه من آن اجرا را ندیدهام. لبخند باشکوه آقای گیل از کارهای قدیمیآقای رادی است، ولی انگار برای همین امروز نوشته شده است.
- از این منظر هم به متن نگاه کردهاید که چه چیزی برای مخاطب حدود 40 سال پس از خودش دارد؟
- ما در این اثر فروپاشی یک اشرافیت را میبینیم و به نمایش گذاشته شدن اشرافیتی در حال اضمحلال. آقای گیل 6 فرزند دارد، که هیچکدام عاقل و سر به راه نیستند. چه آن یکی که از سوربن دکترا دارد، چه دختری که روانشناس است.
زنش دچار بیماری روحیاست و خودش هم مبتلا به سرطان! و با این همه این اشرافیت در حال اضمحلال باز دارد به زیردستانش آسیب میرساند. سیاهی و سپیدی، خوبی و بدی، فرشته و اهریمن از زمان حضرت آدم بوده و همچنان خواهند بود. فقط در زمانهای مختلف رنگ عوض میکنند.
- نمود عینی چنین اشرافیتی در جامعه امروز ما به چه شکلی و کجاها دیدهمیشود؟
- نباید من به شما بگویم. شما خودتان باید ...
- من میپرسم چون چنین اشرافیتی را نمیبینم!
-کمیبیشتر دقت کنید! من معتقدم خواهید دید. زیاد هم هست. فکر میکنید اختلاف طبقاتی در جامعه ما از بین رفته است؟ شما نمیبینید آدمهایی را که با سیلی صورتشان را سرخ نگاه میدارند و آنهایی را که از بس که دارند نمیدانند چگونه بخورند؟! باید همیشه به امید تساوی در بهرهمندی از امکانات بود.
از نظر دینی و مذهبی هم که به این مسئله نگاه کنیم، میبینیم باید به روز موعود امیدوار باشیم. از هر منظری که به این ماجرا نگاه کنیم، میبینیم مجبوریم که امیدوار باشیم! این است که میگویم این نمایشنامه برای همه زمانها نوشته شده است.
- فاصله طبقاتی را قبول دارم. اما فضای نمایش درباره اربابهاست...
- ولی هنوز هم ارباب داریم.
- بله، ولی آنها...
- ولی آنها شکلشان عوض شده است. این نمایشنامه در زمانی نوشته شده که فئودالیسم در حال فروپاشی بود. اربابها از ده به شهرها میرفتند تا کارخانهدار شوند! اما ارباب، ارباب است. مگر فرقی دارد؟ اسمش تغییر میکند. میشود: آقا، یا مهندس و دکتر که از این نوع دکتر و مهندسها کم نداریم.
- میخواستم بگویم، نمایش شما بورژوا را نشان میدهد، آن هم در دهه 50؟!
- نه. شما بورژوازی را میبینید. مردمی که پشت درها ایستاده و از سرما میلرزند را به نمایش اضافه کردهام که بورژوازی را ببینید. بورژوازی که بخشی از آن فقر فرهنگی است، چون آنهایی که به داخل خانه میریزند، به تحریک نورالدین، اتاق کسی را غارت میکنند که به نسبت بقیه، مهربانتر است و نگاه انسانی به همه زیردستانش دارد. این نمایش زمانی نوشته شد که فئودالیسم داشت از بین میرفت و کارخانهدارها و تکنوکراتها و ... جای آن را میگرفتند. میبینید که فقط شکل ماجرا عوض شده است.
- با این دیدگاه تا آخر دنیا، میتوان این نمایش را همین طور اجرا کرد؟
- نه. این طور نگاه نکنید. آیا مردههای بی کفن و دفن، هملت، اتللو و... فقط برای زمان خاص خودشان نوشته شدهاند؟ درام حاصل تاثیر نویسنده از چیزی است که به تمام زمانها و مکانها ارتباط پیدا میکند. فقط در دورههای مختلف شدت و ضعف دارد.
- بله مفاهیم و مضامینی هستند که شاهکارها به آنها پرداختهاند. اما چرا شما این اثر را بازخوانی نکردید و یا با برداشتی آزاد از آن، نمایشی امروزیتر ارائه ندادید؟
- من هیچ وقت چنین کاری نمیکنم. ایشان هم اجازه نمیدهند یک واو نمایشنامهاش جابجا شود. من بعد از 9کار مشترک و حدود 24 سال دوستی و همکاری، احساس میکنم ایشان آنقدر به من لطف داشته باشند که کمی نمایشنامه را تغییر بدهم، اما من هم آنقدر به ایشان ارادت دارم که به نمایشنامهاش لطمه نزنم.
- سبکها و شیوههای جدیدی در اجرای نمایش ابداع شده است. بسیاری از شاهکارهای نمایشنامهنویسی هم با این متدها اجرا شدهاند، اما شما همچنان اصرار دارید به روش کلاسیک خودتان ادامه بدهید. دلیل خاصی دارد؟
این مربوط به ظرف و مظروف است. مثلا ممکن است در نمایشی اصلا احساس نکنم نیاز به دکور دارم و بدون هیچ ابزاری آن را به صحنه ببرم. اما در نمایشی که همه جزئیات آن به شدت اهمیت دارد و روی همه آنها تاکید شده، دخل و تصرف نمیکنم. از طرفی من تماشاگری را در نظر میگیرم که قبلا کارهایی از من دیده و میداند آقای رادی چگونه مینویسد و من با چه سبک و سیاقی آثار ایشان را اجرا میکنم. من این مخاطب را هم در نظر میگیرم.
- همه چیز در این نمایش رئال است و ما ناگهان دو صحنه متفاوت میبینیم. یکی حرکات موزون فروغالزمان و دیگری استفاده از فلاشر در صحنهای که برای بردن وسایل اتاق جمشید میآیند...
- در صحنهای که از فلاشر استفاده کردم، قصدم این بود که توجه مخاطب را به این صحنه جلب کنم و به نوعی بر او تاثیر مضاعف بگذارم. چون در این صحنه همانطور که گفتم شاهد فقر فرهنگی روستاییهایی هستیم که برای بردن لوازم جمشید میآیند...
- فکر نمیکنید مخاطب گیج میشود؟
- نه؛ میبیند که اتفاقی در حال وقوع است. فلاشر باعث میشود حرکات را آبستره ببیند و بر صحنه متمرکز شود. در مورد حرکات موزون هم در متن نمایشنامه حسی از نگاه فروغ وجود دارد که نمیتوان آن را اجرا کرد.
بنابراین برای نشان دادن آن نور تغییر میکند. فروغ حرکاتی انجام میدهد که گویای احساس اوست و بعد هم به یاد میآورد که طاهر از طبقه او نیست بنابراین لگدی نثارش میکند و میرود.