جواد دليري در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد با تيتر«ماموريت خطير اصلاحطلبان» آورد:
جنبش اصلاحات در مقياس جهاني از زماني آغاز شد كه روشنفكران، سوداي ساختن «بهترين جهان ممكن» را از سربه در كردند و فروتنانه و واقعبينانه، تنها به ايجاد يك «جهان بهتر» رضايت دادند. آشكار است كه فاصله ميان «بهترين جهان ممكن» تا «جهاني بهتر»، فاصله بين مطلق انگاري تا واقعنگري است. براين اساس، الگوي نويني از كنش روشنفكري ظهور يافت كه با باور عميق به مقوله «اصلاحات»، التزام اصولي به «روشهاي» اصلاحگرانه را از بندندان باور داشت.
بر اين اساس آنچه «روش اصلاحي» را بيش از روشهاي ديگر ممتاز و متمايز ميكند، پايبندي به اصل پايهيي مسالمتجويي و سازشگري و سرسپاري به آرمان صلحطلبي و آرامشخواهي است. معتقدان به روشهاي اصلاحي، برخلاف جزميون كه به سازشناپذيري، ابرام و افتخار ميكنند، همواره آمادهاند تا در سايه عقلانيت حسابگر و در چارچوب حفظ منافع جمعي با رقيب به گفتوگو، چانهزني و دادوستد همت كنند، چرا كه مشي معقول و متوازن اصلاحطلبان، نخست ريشه در بنيانهاي فكري اصلاحات دارد و دوم به مقتضاي روشهاي اصلاحي است. به همين دليل خصلت آرامشطلب، صلحجو، تدريجي و مفاهمهيي اصلاحات، تبعات و اثرات فرخندهيي در پي خواهد داشت كه به خودي خود بستري فراهم ميآورد تا به جاي تكيه بر سرعت اصلاحات، تمامي تاكيدها، مصروف عمق و غناي اصلاحات شود.
اين جنبش پيش از آنكه وسوسه تحقق سريع آرمانهاي اصلاحي را در سرداشته باشد،بايد دغدغه استقرار اين آرمانها را در اعماق وجدان عمومي تودهها داشته باشد. جايگزيني عمق اصلاحات به جاي سرعت اصلاحات، هم آرايش پيشبرندگان و نيروهاي اثرگذار اصلاحات را تغيير ميدهد و هم گستره و دامنه بسط آن را افزونتر ميكند .علاوه بر اين، روشهاي مدني، سطح مطالبات عمومي را در سقفي معقول و ميزاني موزون باقي نگه ميدارد. تزريق مطالبات متراكم و در پارهيي موارد غيرواقعي، آسيب محتملي است كه در مسير جنبشهاي اصلاحي همواره به كمين نشسته كه در اين صورت با تحول در زبان اصلاحات، تحول در گفتمان عمومي اصلاحطلبي را ميتوان دنبال كرد و به مجموعه حجيم از مطالبات ملي دامن زد، جنبشهاي اصلاحي، غاياتي كوتاه و به دست آمدني دارند و مطالباتي معقول و متوسط ميطلبند.
تصديق هويت مستقل و مستمر اصلاحات از ديگر فوايد و بركاتي است كه بر روشهاي اصلاحي مترتب است. پايبندي به روشهاي اصلاحي، جنبش اجتماعي اصلاحات را از توليت يك دولت خاص رهايي خواهد بخشيد و آن را در موضعي استقلالي و در حلقه استمرار جنبش تاريخي اصلاحات خواهد نشاند. جنبش اصلاحطلبي، پديده و مقولهيي نيست كه حاصل نضج يك نهادسياسي باشد بلكه ريشه در شكوفايي آگاهي و شكفتگي وجدان قومي يك ملت دارد. در اين ميان «روش»هايي كه آدميان در تمشيت امور خود برميگزينند، آرام آرام، رنگ خود را بر «بينش»ها و «باور»هايشان خواهد نشاند. چندان مهم نيست كه برزبان كنشگران سياسي ـ فرهنگي، شعار مدنيت جاري باشد يا نباشد! آنچه اهميتي مضاعف و مكرر دارد «روشي» است كه اين كنشگران در ابلاغ و اجراي آرمانهاي خود دارند. تغيير روشها، به تحول گفتمان بينشي خواهد انجاميد. از اين جهت ميتوان اولويت مهم اصلاحطلبان را بازشناسي و سپس التزام وسواسگونه به روشهاي اصلاحي و شيوههاي كنش مدني دانست.
بر اين اساس هم اينك كل جبهه اصلاحطلبان دست به دست يكديگر دادهاند تا سرمايه گراني را كه به دلايل مختلف دستخوش يغما شد در انتخاباتي ديگر احيا كنند. اصلاحطلبان به برپا داشتن عمارت اصلاحات براساس تجربيات انتخابات خرداد ٩٢به انتخاباتي چشم دوختهاند كه از خرداد ٨٤ به اين سو دچار آسيب شده بود. خاتمي، هاشمي و يارانشان زير عنوان و علم «ماموريت اجماع » شانههاي خود را زير اينبار خطير خم كردهاند. بر آگاهان سياست پوشيده نيست كه زنده كردن و نشاط دادن به فضاي حزبي سهلتر از حياتبخشيدن به اصلاحات نيست اما گو اينكه اصلاحطلبان در راهي بيبازگشت، آينده اصلاحات را تنها در گرو پويايي انتخابات ميبينند و هيچ مجرا و معبري جز راي مردم براي عبور از پيچ و خمهاي مسير اصلاحات نميبينند و چنين است كه به ما ميگويند صندوق راي تابوت راديكاليسم است. اين نكته را اما نبايد فراموش كنيم كه سخن گفتن از آينده هر پديدهيي، نشان بروز همزمان تعليق و تعلق است حتي اگر آن پديده، اصلاحات باشد. پرسش از «فردا»، سوال امروز اصلاحطلبان است. فقط هنگامي سوال از سرنوشت، درصدر سوالات ذهني كسي خواهد نشست كه او در آستانه كهولت و مرگ قرار گرفته باشد.
هيچوقت نبوده است كه پرسش از سرنوشت، از خاطر آدمي زدوده شده باشد اما زمان و زمينه كهولت است كه اسباب آن را فراهم ميآورد تا اين پرسش، از تمامي پرسشهاي ذهن آدمي پيشي بگيرد و اصالت و اعتباري مضاعف پيدا كند و امروز سوال از سرنوشت، سوال اول اصلاحطلبان است. آيا اصلاحات در فصل سرد كهولت ايستاده كه پرسش از سرنوشت، آينده و فردا به اصليترين پرسش آن مبدل شده است؟ اصلاحات ايراني حتي اگر در ايام كهولت و پيري هم نباشد، نشانهها و علايم رواني ايام پيري را از خود بروز ميدهد: از يك سو حس منتشر اضطراب در برابر آينده و سرنوشت آزارش ميدهد؛ و از سوي ديگر به خاطرات فخيم و فاخر روزگار جوانياش دلبستگي و سرسپاري و پايبندي دارد.
از يك طرف احساس تعليق ميكند و از طرف ديگر به ايام سرخوشياش تعلق خاطر دارد. شيوع نشستهاي مختلف با عنوان آينده سياسي ايران و نيز تشكيل و برگزاري همايشها و كنگرههاي حزبي در ميان اصحاب اصلاحات، آميزهيي از همين تعليق و تعلق است. لحن و طعم آنچه در نشستها و همايشها از جمله نشست روز پنجشنبه به كار گرفته ميشود، گوياي حس و حال كسي نيست كه به برزخ پس از مرگ ميانديشد و در انديشه جمع حسنات و خيرات است. از زندگي دل نبريده و با نشاط و خلاقيت، بيگانه نمانده است. تنها چيزي كه به دامانش چنگ زده، «بازسازي تشكيلات و انسجام سازماني» است. گويي يقين دارد كه آنچه روزگار جوانياش را تباه كرد، بيبهرهگي از انضباط سازماني بود. اين بيگمان در چنان عارضه و نقيصهيي دخيل بود اما بيشك همه ماجرا نبوده و نيست. اهل اصلاح، در ظاهر به آينده مي انديشند اما به واقع به گذشته نظر دارند. به ترسيم فردايي نو همت ميكنند و به زيستن با تجربيات ديروز خود سرخوش هستند، بر اين اساس همايش روز پنجشنبه يك اتفاق مهم و رويدادي ارزشمند است كه ميتواند گامي مهم در جهت تشكيل جبهه واحد اصلاحات يا به تعبيري پارلمان اصلاحات باشد.
بدون ترديد در اين مسير شكل برگزاري، وزن شركتكنندگان و مسائل حاشيهيي همايش آنچنان اهميت ندارد كه لفظ برگزاري همايش مهم و اثرگذار است. ميان پير بودن و احساس پيري كردن فاصلهيي شگرف است و اين حقيقت دارد كه اصلاحات را تا زمان پيري فاصلهيي است دراز. آنچه هست احساس پيري است كه در جان پارهيي از فعالان سياسي رسوب كرده. چاره اين عارضه را جاي ديگري بايد جست. مايه مباهات نيست اما تقديرجامعه سياسي ايران آن است كه تحولات بيش از آنكه بر مدار احزاب و تشكيلات شكل بگيرد برحسب افراد و خلاقيتهاي بازيگران عرصه قدرت صورت ميپذيرد. بر توسعه تشكيلات و سازماندهي حزبي هر قدر فضيلت و ضرورتي بار باشد، فضيلت پيراستن اردوي اصلاحات از افرادي كه معيار تصميمهايشان بر مدار اصلاحات نيست، اولي و اشرف است. خاتمي و دوستانش درست هنگامي گامهاي تازه خود را براي غبارروبي از چهره اصلاحات و شفاف كردن مسير آينده برميدارند كه استراتژيستهاي اصولگرا در تريبون و رسانه خود آشكارا فراخوان مصادره اصلاحات ميدهند. دغدغه مرزباني اصلاحات هرچند با تاخير در ذهن بزرگان احيا شده اما اتفاقي مبرم و راهگشا است، اصلاحات براي اثربخشي در باقيمانده عمرحكومتي خود ناگزير از تكيه بر اقدامهايي است كه راه سودجويي را بر فرصتطلبان ببندد. همايشهايي به مانند گردهمايي روز پنجشنبه، تدبير و گامي نخستين در اين راه است؛ راه پايين آوردن تابلوي اصلاحطلبي از پيشاني جريانهايي كه قرابتي با آن ندارند.
ما همه فداییان پیامبریم
حسین شمسیان در روزنامه كيهان نوشت:
ما عاشق پیامبر اسلامیم و جانمان را به پیشگاه آسمانی او تقدیم میکنیم.ما شارلی نیستیم و از شارلی و حامیانش متنفریم. از همه کسانی که به مقدسات میلیاردها مسلمان توهین میکنند بیزاریم. از کسانی که کوردلانه چشمشان را بر روی هزاران هزار کشته توطئههای شوم غرب میبندند و بر روی خون آنها رقص مستی میکنند متنفریم. چگونه میتوان مسلمان بود و از کنار توهین به ساحت مقدس «رحمت للعالمین» گذشت!؟ اصلا چگونه میتوان انسان بود و به خود اجازه داد قلوب و احساسات دیگران را با توهین به مقدسات آنها جریحهدارکرد؟
این روزها که غرب در سودای به راه انداختن «جنگهای صلیبی جدید» با نمایش ترور و گروگانگیری راه را برای تروریستهای رسانهای و اجارهایاش باز میکند، میلیونها مسلمان از ملیتها، نژادها و مذاهب مختلف با ابراز خشم و انزجار نسبت به این اقدامات موهن، عشق خود را به پیامبر نور و رحمت ابراز میدارند و جانشان را به پیشگاه او تقدیم میکنند. آنها باور دارند، آمریکا، که پدرخوانده داعش و القاعده و طالبان و دیگر گروههای وحشی تکفیری است، میکوشد با تسلیح و تجهیز آنها و با اجرای سناریوهای گوناگون، چهره نورانی اسلام را در برابر چشمان مشتاق حقیقت در جهان مخدوش کند. حتی اگر در این راه چند نوکر خود را قربانی کند.
درباره دور جدید «اسلامستیزی» آشکار غرب، چند نکته را میتوان یادآور شد:
1- پس از حوادث ساختگی یازده سپتامبر، جورج بوش رئیسجمهور وقت آمریکا در یک سخنرانی رسمی، صراحتا از شروع دور جدید جنگهای صلیبی سخن گفت و به تهدید کشورهای اسلامی پرداخت! متعاقب این سخنان و با بزرگنمایی دروغین نقش مسلمانان در آن حوادث، ائتلافی از ریزهخواران و نوکران آمریکا ساخته شد و عراق و افغانستان زیر چکمههای منادیان صلح! به خاک و خون کشیده شدند. آنها از آن نمایش تروریستی و از نفرتپراکنی علیه اسلام عزیز نهایت کینهتوزی و جنایت را به صحنه آوردند و مسلمانان بیشماری را در سراسر جهان به قتل رساندند. ولی این همه هدف آنها نبود...
2- راستی چرا غرب و به ویژه صهیونیست جهانی تا این حد به سناریوسازی و مبارزه با اسلام نیاز دارد!؟چرا باید گاه و بیگاه شاهد یک عملیات نمایشی با نام و نشان مسلمین باشیم؟ غرب از هزینههایی که در این راه میکند، چه فایدهای میبرد؟ آنها با این کار میکوشند از بروز چه رخدادی جلوگیری کنند؟ چرا در حالیکه میدانند توهین به پیامبر بزرگ اسلام، احساسات و عواطف آنها را جریحهدار کرده و احتمال بارش خشم مسلمانان را در پی دارد، باز هم به این عمل کثیف دامن میزنند و هر از چندی نوکری از نوکرانشان را به آن وا میدارند؟ پاسخ این سؤالات را باید در هراس غرب از«عالمگیر شدن اسلام» جستجو کرد. براساس آمار رسمی و علیرغم همه نفرتپراکنیهای رسانهای غرب، نام زیبای پیامبر ما یعنی «محمد» پرطرفدارترین و پرتکرارترین نام در همه جهان است. اروپا به سرعت در حال گرایش بیش از پیش به اسلام است و پیشبینیهای متعدد حکایت از آن دارد که تا یک دهه آینده، ترکیب جمعیتی این قاره به نفع مسلمین تغییر میکند. این شواهد و دهها سند و مدرک دیگر حاکی از آن است که اسلام جای خود را در دل مردم باز کرده و هیچچیز مانع پیوند دلهای آگاه با این آیین آسمانی نیست و به قول حضرت امام(ره) «دنیا تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدی(ص) است» این نفوذ و این گرایش به طور طبیعی با امپراطوری غرب ناسازگار است و طبیعی است که آنها نیز همچون فرعون که در هراس از تولد «موسی» به کودککشی روی آورده بود، به اسلامستیزی و اسلامهراسی روی بیاورند.
3- برای رسیدن به این هدف شوم و ایجاد رعب در دل مردم، باید همچون روزگار جاهلیت و همچون ابوجهل و ابوسفیان رفتار کنند. آن روزها کافی بود تا صدای آسمانی پیامبر به گوش مردم گم کرده راه برسد تا طریق هدایت بیابند. بتپرستان برای جلوگیری از این کار به آنها توصیه میکردند که پنبه در گوشهایشان بفشارند! امروز نیز چنین است. غرب میداند که ابلاغ سخنان پیامبر نور و رحمت، کار خود را میکند و مردم را به آیین اسلام متمایل میسازد. پس میکوشند چهره نورانی او را مخدوش کنند. آنها میکوشند مردم خبردار نشوند که او همان کسی است که حقوق زنان و دختران را به رسمیت شناخت و آنها را از زنده به گور شدن به کمال انسانی و الهی رساند، خبردار نشوند که او همان کسی است که با کارگران و فرودستان همنشین بود و زندگیاش را با فقیرترین مردم همسطح میکرد، خبردار نشوند که او همان کسی بود که فرمان میداد اسیران را نکشید، او همان کسی بود که علمآموزی را عبادت میدانست و با جهل و خرافه مبارزه میکرد و... بدیهی است همین که مردمان غرب در عصر استیلای رسانههای صهیونیستی از وجود چنین موجود نازنینی با خبر شوند، فوج فوج به اسلام میگروند و وعده الهی محقق میشود که «یدخلون فی دینالله افواجا» و این یعنی شکست تمام ایسمها و ایدئولوژیهای دروغینی که باعث تسلط اقلیت ظالم و اشرافی بر اکثریت محروم و پا برهنه جهان است.
4- برای اینکه به خیالخام خودشان به این هدف شوم برسند و مردم از او نشانی نیابند و برای اینکه به آنها بگویند اسلام آئینی نیست که به فلاح و رستگاری منجر میشود، سناریوسازی میکنند، مانند یازده سپتامبر و مانند شارلی ابدو. آنها به دروغ خود را آزادیخواه و حامی آزادی بیان و عقیده میدانند و در مقابل ما را مخالف آزادی بیان و عقیده!. برای اثبات آزادیخواهیشان، در توهین به مقدسات اسلامی هیچ مرزی نمیگذارند و قائل به آزادی مطلق هستند! اما توجه ندارند که تناقض رفتارشان، خیلی زود آنها را رسوا میکند. به عنوان نمونهای ساده از این تناقضات، در سال 2009 میلادی، یکی از کاریکاتوریستهای شارلی ابدو بدلیل توهین به «عواطف و مقدسات» اخراج میشود. فکر میکنید او چرا و به چه جرمی اخراج شد؟ او فقط یک لطیفه درباره پسر سارکوزی نخستوزیر فرانسه نوشته بود. وقتی پسر سارکوزی با یک دختر ثروتمند یهودی ازدواج کرد، او نوشت:«این پسر به زودی مدارج ترقی را طی خواهد کرد» همین جمله کافی بود تا وی به جرم توهین اخراج شود! این است معنی آزادی بیان فرانسوی! آزادی بیان فرانسوی یعنی میشود به مقدسترین گوهر ارزشمند برای مسلمانان جهان توهین کرد اما اگر پروفسور روبرت فوریسون، دانشمند هشتاد و چند سالهای که محققی مشهور و شناخته شده است، کتابی علمی و تاریخی در موضوع هولوکاست نوشت باید او را زندانی کرد و حتی در روز روشن در خیابان کتک زد تا دیگر کسی به هولوکاست مقدس بیاحترامی نکند!
5- این آزادی بیان دروغین آن قدر مهوع و غیرقابل باور است که هیچکس،حتی خود غربیها هم باور نمیکنند! از یک سو ژست مبارزه برای آزادی آنها مسخره و خندهدار است و از دیگر سو اعتقاد و دم زدن دروغینشان از این آزادی. وقتی نتانیاهو، اولاند، مرکل، براون و... به عنوان نمایندگان باغ وحش غرب و حامیان اصلی تروریست سازمان یافته در جهان، در صف اول راهپیمایی آزادی یا همان سیرک بزرگ پاریس حضور می یابند، جای هیچ تردیدی باقی نمیماند که همه حرفهای آنها در حمایت از آزادی دروغ است. آنها سالهاست با حمایت از گروههای تکفیری و تروریستی، پاسخ مردم بیگناه مسلمان در آسیا و آفریقا را با گلولههای آتشین میدهند، پس چگونه یک شبه حامی آزادی بیان شدهاند!؟ این لطیفه آنقدر نچسب و غیر حقیقی است که صدای «پاپ» را هم درمیآورد. پاپ دو روز پیش گفته بود: «آزادی بیان حدودی دارد. نمیتوان به اعتقادات دیگران بیاحترامی کرد و آن را به مسخره گرفت». پاپ همان روز با اشاره به یکی از دستیارانش که کنارش ایستاده بود، گفته بود: «اگر دکتر گاسپارو کلمه زشتی در مورد مادر من به کار ببرد، میتواند انتظار داشته باشد که مشتی حواله او خواهد شد. این طبیعی است کاملا طبیعی» این سخنان پاپ نشان میدهد که حتی در آیین مسیحیت نیز آزادی بیان دارای حد و مرز است.
6- اما با این مدعیان دروغین آزادی چه باید کرد؟ در هنگامهای که غرب با توهین به پیامبر اسلام درپی به راه انداختن جنگ اعتقادی و نمایش چهره خشن از اسلام است چه باید بکنیم؟ آنها با امپراطوری رسانهای خود سالهاست مفهوم تروریست را همچون بسیاری از مفاهیم دیگر از جایگاه حقیقی خود خارج کردهاند و سپس با استخدام «تروریستهای فرهنگی»، با ظاهری شیک و آکادمیک، به جای گلوله، نفرت و کینه شلیک میکنند. سالهاست میکوشند مسلمان را مساوی تروریست معرفی کنند. چرا!؟ تا در چنین روزی هیچ مسلمانی از ترس اینکه تروریست نامیده شود، جرات واکنش نداشته باشد. اما، این روزها و مخصوصا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از بادی که کاشته بودند طوفان درو کردهاند. مسلمانان به پیروی از پیامبرشان، مظهر رحمت و عاطفه و مهربانیاند. همچون او، با پیروان دیگر ادیان، با آنها که عقیدهاشان را محترم میشمارند و به مقدساتشان توهین نمیکنند، به صلح و صفا زندگی میکنند،حقوقشان را محترم میدانند و جان و مالشان را محفوظ میشمارند. هر روز و هر ساعت آیین آسمانی او را با همه زیباییها و شیرینیهایش بیشتر و بهتر معرفی میکنند تا به کوری چشم خفاشان شبپرست، نور او روز به روز بیشتر در عالم منتشر شود و جهان را روشن کند. اما حساب ابوجهلها و ابولهبها جداست! حساب آنها که مقدساتمان را هدف نفرتپراکنی مسموم خود قرار میدهند جداست. به یقین هر مسلمان آزادهای و هر مومن معتقد به پیامبر(ص)، آرزومند هلاکت سلمان رشدی خبیث و دیگر کسانی است که راه او را میروند. اجرای حکم الهی و انسانی امام راحل(ره) در باره او و درباره دیگرانی که پا در راه او گذاشتهاند، آرزویی است که در دلها زنده است و اگر چند صباحی به تأخیر افتاده، چیزی عوض نمیشود و به یقین صاعقه مرگ بر سرآنها باریدن خواهد گرفت. پس با افتخار میگوئیم که ما فداییان پیامبریم، با روحمان، با جانمان، با همه هستی و آبرویمان. هم در ترویج آییناش میکوشیم و هم پاسخ یاوهگویان خبیث را میدهیم.
بازي سينوسي آمريكا در مذاكرات هسته اي
روزنامه رسالت در ستون سرمقاله خود نوشت:
بازي سينوسي آمريكا و ديگر اعضاي 1+5 در سلسله مذاكرات هسته اي ،مقوله اي نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن عبور كرد. در رصد هوشمندانه مذاكرات هسته اي به كرات با اين بازي پارادوكسيكال و سينوسي مواجه هستيم. اين فراز و نشيب رفتاري غرب( كه مسلما تصادفي نيست!) چگونه قابل تحليل و ارزيابي است؟ چرا آمريكا حداقل تا كنون قدرت اتخاذ تصميمي تعيين كننده ،شفاف و واقعي را در مذاكرات هسته اي نداشته است ؟دليل تغيير رفتار آمريكا در مذاكرات هسته اي تعيين كننده وين، مذاكرات مسقط و ...چه بوده است ؟
ساده سازي صورت مذاکرات هسته اي، هيچ گاه مترادف با ساده بودن مذاکرات نيست. همسان سازي اين دو مقوله در ضمير ناخودآگاه ما سبب مي شود که هيچ گاه درک صحيح و جامعي نسبت به آنچه پاي ميز مذاکرات مي گذرد پيدا نکنيم. چينش متغيرهاي ثابت و مستقل در کنار يکديگر و ارتباط دومينو واري که ميان مقولات اختلافي ( چه از جنس حقوقي و فني و چه از جنس سياسي) برقرار است موجد پازل هزار تکهاي است که چينش نادرست يا عدم چينش يک قطعه از آن مي تواند کل تصوير نهايي را مخدوش جلوه دهد. آقاي سيد عباس عراقچي، معاون وزير امور خارجه کشورمان در اظهارات اخير خود در ژنو، مذاکرات هسته اي را به حل مکعب روبيک تشبيه کرده است . در مکعب روبيک وقتي مهرهاي در کنار مهرهاي ديگر قرار ميگيرد، ديگر مهرهها هم تکان ميخورند و بايد اين مهرهها آنقدر بچرخند که در کنار يکديگر مرتب شوند.
فارغ از آنچه از سوي عضو ارشد تيم مذاکره کننده هسته اي کشورمان مورد تاکيد قرار گرفته است، لازم است به نکاتي در خصوص مذاکرات ژنو و به طور کلي مذاکرات حساس فعلي و پيش رو ( مخصوصا مذاکرات بهمن ماه و اسفندماه) اشاره کنيم:
1- پيچيدگي مذاکرات هسته اي، در دو بعد "پيچيدگي ذاتي" و "پيچيدگي اکتسابي" مذاکرات قابل بررسي است. اعضاي 1+5 علاقه وافري نسبت به تاکيد و تقويت جنبه ذاتي پيچيده بودن مذاکرات دارند! اين در حالي است که درصد عظيمي از پيچيدگي مذاکرات از نوع اکتسابي و معلول زياده خواهي و ادعاهاي دروغين اعضاي 1+5 بوده است. در جريان مذاکرات مسقط، طرف آمريکايي " مکعب روبيک" مذاکرات هسته اي را که در حال چينش و تکميل نهايي بود را يک تنه بر هم زد و ديگر اعضاي 1+5 نيز رفتاري عملي در راستاي مواجهه با اين اقدام وقيحانه طرف آمريکايي صورت ندادند. با اين حال در جريان مذاکرات وين( مذاکراتي که به تمديد دوباره توافقنامه ژنو منجر شد)، بار ديگر اين مکعب تا آستانه چينش دوباره پيش رفت اما تلفيق سه مولفه " زياده خواهي"،"واگرايي" و " انفعال" در ميان اعضاي 1+5 سبب شد تا معادله بار ديگر به نقطه صفر باز گردد. از اين رو طرف آمريکايي و ديگر اعضاي 1+5، قرباني پيچيدگي مذاکرات هسته اي نيستند، بلکه تشديد کننده آن محسوب مي شوند. در چنين وضعيتي ژست مقامات آمريکايي مبني بر اينکه " ما سخت براي رسيدن به نتيجه کار مي کنيم"،چيزي جز يک شانتاژ سياسي و تبليغاتي محسوب نمي شود. چينش مکعب روبيک هسته اي ، متغيري وابسته به رويکرد غرب پاي ميز مذاکره است. رويکردي که تا کنون نه تنها مطلوب نبوده است، بلکه نشانه اي دال بر عهد شکني واشنگتن و متحدان آن بوده است.
2- هم اکنون در آستانه مذاکرات هسته اي حساسي که طي دو ماه آتي( تا اسفند ماه سال جاري) صورت خواهد گرفت، تيم مذاکره کننده هسته اي کشورمان به صورتي مصمم و جدي در صدد " بازچيني ميز مذاکرات هسته اي" بر آمده است. چنانچه منابع رسمي گزارش داده اند، مذاکرات هشت ساعته وزراي خارجه ايران و آمريکا که در چند نوبت صورت گرفت، بسيار فشرده، صريح و جدي بود به گونه اي که همه موضوعات بار ديگر مرور و آخرين مواضع ردوبدل شده است. "بازچيني ميز مذاکرات" هرگز به معناي " بازتعريف مذاکرات هسته اي" نيست. بازچيني ميز مذاکرات هسته اي در ذيل تاکتيک " ساده سازي صورت مذاکرات" جهت تسلط بر ميز مذاکره تعريف مي شود.
اساسا بازتعريف مذاکرات هسته اي و تغيير خطوط قرمز و يا گنجاندن مفاد خارج از حوزه هسته اي در دل مذاکرات امکانپذير نخواهد بود. در يک کلام مي توان عنوان کرد که غرب به دنبال "بازتعريف مذاکرات هسته اي" از طريق تغيير خطوط قرمز جمهوري اسلامي ايران است. خواسته اي که در جريان مذاکرات حساس و سرنوشت ساز وين 6 و وين 8 ( دو مذاکره اي که منجر به تمديد يکباره و دوباره توافقنامه موقت شد) مانع از امضاي توافق نهايي شد .
در بازچيني مذاکرات هسته اي، نه امکان تغيير خطوط قرمز وجود دارد و نه امکان بازي با ثوابت و اولويتها. آنچه در بازچيني ميز مذاکرات اصالت و موضوعيت دارد، بازي هوشمندانه در همان قالب و چارچوب ثابت و تعيين شده است. در اينجا " شيوه بازي" تغيير مي کند نه " قواعد بازي" .
3- مقامات آمريکايي از طريق رسانه هاي خود بازي پيچيده و وسيعي را با هدف اقناع افکار عمومي در خصوص رفتار سينوسي و زيگزاگي خود پاي ميز مذاکرات صورت داده اند. اين در حالياست که کاخ سفيد از طريق اصرار و پافشاري بر ادعاهاي دروغين و انحرافي در حوزه فناوري هسته اي صلح آميز کشورمان و طرح خواسته هاي نامعقول و خارج از محدوده مذاکرات و از آن
مهم تر، بي تعهدي نسبت به توافقات شفاهي و اوليه صورت گرفته و تغيير مواضع ناگهاني اصلي ترين نقش را در ايجاد وضعيت فعلي داشته است. کارشکني هاي آمريکا و فرانسه
(ديگر عضو زياده خواه 1+5) درست زماني تشديد مي شود که مقوله " رفع همه تحريمها" از سوي جمهوري اسلامي ايران روي ميز مذاکرات قرار مي گيرد. موضوعي که گويا واشنگتن و ديگر اعضاي 1+5 علاقه اي نسبت به بحث در مورد آن ندارند!
ايالات متحده آمريکا و فرانسه هر دو تخصص ويژه اي در عدم تبديل شدن " تفاهم اوليه" به " توافق نهايي" دارند! سوابق کاخ اليزه در مذاکراتي که به امضاي توافق موقت ختم شد و همچنين رويکرد مستمر آمريکا در بر هم زدن ميز مذاکرات و ممانعت از مکتوب شدن توافقات شفاهي و اوليه صورت گرفته خود بيانگر اين حقيقت است. در اينجا، تنها و تنها يک " تصميم واقعي" مي تواند مذاکرات را از روند فعلي خارج کند، تصميمي که تنها بايد از سوي اعضاي 1+5 و در راس آنها آمريکا صورت گيرد. اين تصميم واقعي، "به رسميت شناختن حقوق حقه هسته اي ايران" و "داشتن اراده سياسي لازم براي امضاي توافق نهايي"
مي باشد. در مذاکرات اخير وين، اعضاي 1+5 اراده لازم را براي امضاي توافقنامه نهايي نداشتند. هر اندازه زمان مي گذرد، پروسه مذاکرات طولاني تر و بر ضريب فرسايشي آن افزوده مي شود. بنابراين چينش نهايي مکعب روبيک هسته اي ، مرهون و معلول اراده واقعي غرب و اتخاذ تصميم واقع بينانه از سوي آمريکا و متحداتش است. تا زماني که اين تصميم اتخاذ نشود،
پيچيده سازي عامدانه مذاکرات هسته اي به تنها تاکتيک واشنگتن و هم پيمانانش در قبال ايران تبديل خواهد شد. در چنين شرايطي غرب بايد اين نکته را درک کند که مذاکره جمهوري اسلامي ايران با آنها بر سر بحران ساختگي و تصنعي مربوط به پرونده هسته اي کشورمان سقف زماني محدودي خواهد داشت.
سبک جعلی یا جعل سبک
احمد غلامی . سردبیر در روزنامه شرق نوشت:
در عرصه سیاست سالهای پس از انقلاب، معمولا نیروهای رقیب با مبدا قراردادن تاریخ استقرار و استمرار جمهوریاسلامی، یکدیگر را اصیل یا جعلی خطاب میکنند. از مجلس هفتم و بهخصوص از سال١٣٨٤ به بعد، اصولگرایان خود را مثل اعلای سیاستورزان اصیل میدانستند. احمدینژاد بر این باور بود که نفس حضورش، محکی است که اصل را از جعل متمایز میکند. اما دیری نگذشت که همه چیز آشکار شد. حالا حدودا دوسال پس از پایان دولت احمدینژاد، شاهد آنیم که جعل و اصل جا عوض میکنند و در بر پاشنه دیگری میچرخد. گئورگ زیمل، جامعهشناس آلمانی، در مقالهای با عنوان «در باب سبک» مدعی است آنچه از هرنظر، خط مشی و رفتار اشخاصی خاص را به سبک ویژه آنها تبدیل میکند، چیزی است بهنام «جعل». زیمل، سبک هنرمندانی مثل داوینچی یا میکلآنژ را ناشی از ویژگیهایی میداند که جاعلان از مجموع ویژگیهای آثار آنها انتخاب کردهاند. برخلاف تصور رایج، خیلی وقتها رفتارها و خط مشی اصیل بر اثر جعل به وجود میآید یا به بیان سادهتر، اصالت بسیاری از امور بهواسطه مقایسه آنها با نمونهای جعلی محک میخورد و به اثبات میرسد. در کنار بزرگان دین، سیاست و فرهنگ، همواره آدمهایی بودهاند که روایات یا احادیث و نقلهایی را به نام آنها جعل کردهاند اما از این هم شگفتتر، ظهور شخصیتهایی کاملا جعلی در عرصه تاریخ است. شخصیتهای جعلی را نباید با اشخاص دروغین اشتباه گرفت. آدمهای جعلی، موجوداتی خیالی نیستند، وجود دارند؛ اما رفتار و کردارشان فاقد استقلال لازم است.
آنها در عمل رویه آدمهای دیگر را جعل میکنند و البته بعد از گذشت مدتی که ماهیت جعلی عملکردشان آشکار میشود، درست همانطور که زیمل میگفت، ناخواسته به عدهای اصالت میبخشند. آدمهای جعلی جالبی در تاریخ سیاسی ما به چشم میخورند. اتفاقاتی که اکنون در تاریخ رخ میدهد، بدون الگو نیست. مثلا در قیاس با امیرکبیر و میرزا آقاخان نوری که هر دو شخصیتهای اصیلی هستند، نمونههای جعلی بسیاری را میتوانیم پیدا کنیم. از قضا همین نمونههای جعلی هستند که به هرکدام از این دو تن اصالت میدهند. این است که امیرکبیر به نمونه اصیل سیاستمدار پیشرو و به همین منوال میرزاآقاخان به نمونه اعلای سنتگرایی و صوفیمنشی تبدیل میشود. لازم به توضیح است که همیشه در هر وضعیت سیاسی این احتمال هست که آدمهایی بیپیشینه و تازه از راهرسیدهای فضا را به تسخیر خود درآورند.
در بین دولتهای پس از انقلاب، سرآمد بهکارگیری چنین سیاستی بیتردید محمود احمدینژاد بود. وی در بسیاری از حوزهها، حتی حوزههایی که در مسیر حرکتها و تصمیمگیریهایش اندک تاثیری نداشتند، کسانی را بر مسند کار نشاند که هیچ شناسنامه و تاریخی نداشتند. شاید در نتیجه همین سیاستهای احمدینژاد باشد که حالا وزیران، مدیران و دولتمردان دولت پس از او، نه فقط اشخاصی کارآمد و کاردان و باسابقه، که «اصیل» نیز جلوه میکنند. معیار و محک «جعل» و «اصل» یا در فرازونشیبهای تاریخی به دست میآید، یا با اتفاقاتی مثل انتخابات تعیین میشود. در ایامی نهچندان دور، همین که کار دولت اصلاحات خاتمه یافت، نیروی سیاسی تازهای سر برآورد که اصلاحات را مبتنی بر اصولی جعلی قلمداد میکرد و داعیه آن داشت که دولت جدید بر طبق اصولی اصیل -و نه جعلی- زمام امور را به دست گرفته است. ولی اصولگرایان غافل از این بودند که سیاست اصیل را با رجال جعلی نمیتوان پیش برد. این است که در آستانه انتخابات مجلس، اصولگرایان از احتمال ظهور مجدد احمدینژاد دیگر به ذوق نمیآیند و حتی در اصولگرایی او شک میکنند. از نتایج بهکارگرفتن آدمهای جعلی در دولت قبل، یکی هم اینکه هماینک سیاستمداران و مدیران «باسابقه»، با صفت تازه «اصیل» و «شناسنامهدار» شناخته میشوند.