اصلاً كسي كه از شرق تهران به غرب ميرود، انگار به يك شهر جديد وارد شده و جايي را نميشناسد و همينطور برعكس. پس ممكن است بارها از ما آدرس بخواهند و به نظر ميرسد شهروندان نوجوان اين شهر هم لازم است محله و اطراف محل زندگيشان را بشناسند؛ هم بهخاطر خودشان و هم براي اينكه بتوانند به ديگران آدرس درست بدهند.
در شهرهاي ديگر هم وضع همينطور است، بهخصوص شهرهايي كه پرمسافر هستند و يا محل عبورند. در اين شهرها هم نوجوانان ممكن است بارها با آدمهايي روبهرو شوند كه از آنها آدرس ميخواهند. آدرس درست دادن به يك مسافر يا كسي كه راه را نميداند، يك كمك بزرگ و يك رفتار خوب شهروندي است.
* * *
1. با دوستت از مدرسه برميگردي. يك نفر كه در خيابان سردرگم مانده از شما آدرس ميپرسد. دوستت شانههايش را بالا مياندازد و تو اول فكر ميكني آدرس را ميداني. كمي مكث ميكني، دورو بر را نگاه ميكني و بالأخره يك آدرس فرضي ميدهي.
بعد كه او رفت، همانطور كه در خيابان بيخيال راه ميروي ذهنت درگير آدرسي ميشود كه از تو پرسيده بود. به دوستت ميگويي من آدرس اشتباهي دادم. ميشنوي: «ول كن بابا، از يه نفر ديگه ميپرسه.» اما تو هنوز نگراني. اين فكر تا شب در ذهنت راه ميرود و فردا تصميم ميگيري ديگر تا مطمئن نباشي به كسي آدرس
ندهي.
2. اهالي بعضي از شهرهاي ايران به آدرس اشتباهي دادن معروفند. مسافراني كه به اين شهرها مراجعه ميكنند، خاطرات زيادي از گم شدن در خيابانها دارند!
آنها گاه كلاً از محدودهي آدرسي كه ميخواستند پرت شدهاند و به يك مسير ديگر رفتهاند و گاه اين اتفاق افتاده كه نيمي از يك روز سفر را، در خيابانها دورخودشان گشتهاند و وقتي آدرس اشتباهي گرفتهاند، در خوشبينانهترين حالت، گم نشدهاند، اما يك مسير مستقيم و كوتاه را از يك بيراههي طولاني رفتهاند. بعضي از اهالي اين شهرها در صفحههاي اجتماعيشان مينويسند كه اين كار برايشان لذت بخش است و بعضيهايشان اين كار را نميپسندند. همين!
3. يك روز وقتي اميرعلي از مدرسه برميگشت، خانمي از او آدرس پرسيد. اميرعلي، نشاني دقيق را ميدانست، اما چون حوصله نداشت به او آدرس نداد و گفت كه نميدانم. به خانه كه رسيد مادر از او خواست كيفش را بگذارد و برود چند تا نان بخرد. او مدتي در صف نان ايستاد و موقع برگشتن همان خانم را ديد كه هنوز دنبال آدرس ميگردد و البته آدرس را اشتباهي آمده است.
درحالي كه به آن خانم كه همسن مادرش بود نان تعارف ميكرد پرسيد: «هنوز پيدا نكردين؟» آن زن پاسخ داد: «گفتن تو اين خيابونه!»
اميرعلي گفت: « اين آدرس اشتباهه!» البته خجالت كشيد بگويد آدرس را بلد بوده، اما با دقت آدرس درست را نشان آن زن داد و با خيال راحت به خانه برگشت. در راه به اين فكر كرد كه چهقدر از وقت آن زن بيهوده هدر رفته است و تصميم گرفت بيحوصلگيهايش را با بقيهي مسائل قاطي نكند.