ناصر پیران در ستون سرمقاله روزنامه ايران با تيتر« فتح کوبانی، آغاز راهی جدید»، آورد:
کوبانی در همه ماهها قلب مبارزه با داعش بوده است یکی از حیاتیترین شاهرگهای نبردی که مبارزان سوریه و عراق مشترکاً علیه تکفیریها آغاز کردهاند.
شهر کوچک کوبانی که اعراب به آن عینالعرب هم میگویند به چشم و چراغ کردهایی که برای بازپسگیری آن از داعش به معنای واقعی کلمه به آب و آتش زدند، تبدیل شد. این نقطه استراتژیک در شمال سوریه، چسبیده به مرز جنوبی ترکیه واقع است. نقطهای که به لحاظ جغرافیای جنگی از موقعیتی ژئواستراتژیک برخوردار است. این شهر کوچک 16 سپتامبر بود که مورد تهاجم و محاصره داعش قرار گرفت. تروریست ها زودتر از آنچه تصور می شد بر شهر استیلا یافتند تا کفه ترازوی نبرد را به نفع خود سنگین سازند. اما اکنون با پایمردی مبارزان سوری و عراقی در جبهه نبرد در کوبانی، داعش صحنه را ترک کرد و در میانه زمین و زمان معلق مانده است.
داعش اینک با نگاه به وضعیت دشوار خود در موصل، دیگر پایگاه امنیتش در منطقه، راه های گریز را بر خود اندک می بیند.
در اهمیت نبرد کوبانی باید پیش از هرچیز نگاهی به دو سوی این نبرد داشت: در یک سوی این نبرد، گروهی متجاوز قرار دارد که زنان را به بردگی می کشاند، باغها و مدارس و خانه ها را ویران می کرد و بیرحمانه با هرچه زیبایی، تمدن، نجابت و بالاتر از همه زندگی می جنگید. آنان با هر نوع تفکری بیگانهاند. آنان مردم بی دفاع را می کشند و نام آن را شجاعت میگذارند.
تکفیریهای حاکم بر کوبانی دیروز فراتر از زبان خون حرفی برای گفتن ندارند. آنان در قرن بیست و یکم زندگی می کنند، می دانند چگونه باید از شبکه های اجتماعی استفاده کنند و مجهز به سلاح های مدرن هستند و حتی شاید از درجات علمی برخوردار باشند اما به لحاظ ذهنی به دوره ای از تاریخ بشریت تعلق دارند که در آن سادیسم پنهان موج می زند و سوزاندن انسان ها با روغن داغ و در آوردن چشم آنها برایشان یک تفریح است.
اما در سوی دیگر این نبرد، مدافعان و نجات دهندگان کوبانی؛ زنان و مردانی متعهد هستند که به گسترش مبارزه برای رهایی از بندهای خرافات و تعصبات و آنچه با عوام فریبی به اسم دین و وطن پرستی انجام میشود و در یک کلام هر آنچه کرامت انسانی را زیر پا نهد پایبندند.
مدافعان و نجات دهندگان کوبانی فقط به خاطر آنچه به آنها تعلق دارد نمیجنگند. آنها مقابل گروهی پایمردی و ایستادگی می کنند که دشمن پیشرفت، تمدن، آزادی، روشنگری، تفکر و باز هم می گویم: کرامت انسانی است. می دانم این روزها در محافل دانشگاهی و ژورنالیستی غرب هیچ کدام از اینها بدون پوزخند دنبال نمی شوند. اما این نشان می دهد که تا چه حد این محافل از درک این مسائل که درست پیش چشمشان رخ میدهد، ناتوانند.
شاید غرب آنچه را که در کوبانی رخ داده نادیده بگیرد. اما فتح کوبانی پیروزی سرنوشتسازی در نبرد بزرگ زمان ما است. فتح و ظفری که بی شک می تواند راه آزادی موصل و فروپاشی بساط قدرت تکفیریها را هموار سازد.
- سپاه و جبهه امت اسلامي
رمضان شريف مسوول روابط عمومي كل سپاه در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
بيترديد «انقلاب اسلامي ايران» به رهبري معمار كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني (ره) با گفتمان منحصر به فرد خود، تاثير شگرفي در تحولات جهان معاصر داشت؛ يكي از مختصات اين گفتمان، «وحدت امت اسلامي» و نشان دادن ضرورت توجه و تمركز مسلمانان به «دشمن مشترك» يعني «صهيونيسم بينالملل» به سركردگي امريكا و رژيم صهيونيستي بود. در طول ٣٦ سالي كه از پيروزي انقلاب اسلامي ميگذرد همواره تقابل معناداري بين انقلاب اسلامي و دشمنان آن در جريان بوده است و در اين راستا، در آغاز بخش عمدهاي از طراحيهاي دشمن براي مقابله با انقلاب و نظام، در بسترهاي امنيتي و نظامي تعريف و عملياتي شد و در مراحل بعدي توسعه آن به حوزههاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي در دستور كار اتاقهاي فكر سلطه و صهيونيسم قرار گرفت.
امام خميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي با دورانديشي و تدبيري حكيمانه يكي از نمادهاي اصلي براي حفاظت از انقلاب اسلامي و دستاوردهاي آن در ساختار نظام مقدس جمهوري اسلامي را سپاه پاسداران انقلاب اسلامي قرار دادند و در حقيقت با طراحي و تاسيس اين نهاد انقلابي و مردمي دژ مستحكمي را براي ناكامي طرحريزيهاي دشمن و در واقع صيانت از انقلاب اسلامي و دستاوردهاي آن بنا كردند. شروع فعاليتها و نقش آفرينيهاي سپاه پاسداران اين نهاد را يك نهاد شناخته شده براي تمامي افكار عمومي معرفي كرده است.
شناسنامه سپاه با ايثار، شهادت و عمل به تكليف همراه بوده است و كارنامه و عملكردش گوياي موفقيتها و توانمنديهاي گوناگون در عرصههاي مختلف است. سپاه به عنوان يك نهاد كاملا مردمي كه برخاسته از متن جامعه انقلابي و اسلامي است همواره با آرمانهاي اين انقلاب و مردم همزاد و همراه بوده است و اگر چنين نبود ايثار و شهادت نيز در آن معني پيدا نميكرد. همگان به خوبي اين حقيقت را درك كردهاند كه نوع عملكردها در هر سازماني يا منفعت طلبانه است يا ايثارگرانه. عملكردي كه همراه با محاسبات مادي باشد در آن هيچگاه رنگ ايثار و فداكاري و روحيه سلحشوري و شهادتطلبي و حس تكليفگرايي به چشم نميخورد. اما وقتي با نهادي مثل سپاه روبهرو ميشويم سراسر كارنامهاش آكنده از عطر شهادت و ايثار است.
اگر ما امروز، شاهد شهادت سرداراني چون «اللهداديها»، «تقويها»، «تهراني مقدمها» و ديگر سرداران دلاور و غيرتمند از سپاه پاسداران انقلاب اسلامي هستيم خود گوياي اين واقعيت است كه سپاه يك نهاد «آرمانخواه» و «تكليفگرا» است كه با گذشتن از علايق مادي، تمامي داشتههاي خود را به اذن و هدايت «ولي» در راه خدا و خدمت به مردم وارد ميدان كرده و بهترين و عزيزترين سرمايهها و نيروهاي خود را نيز سپر بلاي اسلام و ملت عزيز ايران ساخته است. سپاه در عمر پربركت سي و چند ساله خود بحرانهاي بسياري از سرگذرانده است ولي هرگز ذرهاي از خط مشي كه امام بزرگوار و مقام معظم رهبري ترسيم كردهاند خارج نشده و در عمل به فرامين ولي فقيه و رهبري معظم، كوچكترين ترديدي به خود راه نداده است. اگر امروز اللهداديها در سوريه و تقويها در عراق به شهادت ميرسند، حجت و نشانه واضحي از استمرار «پاسداري» از انقلاب اسلامي است.
سپاه در كارنامه خود، فصلهاي گوناگوني به ثبت رسانده است كه دوران خطير، سرنوشت ساز و كمنظير كنوني هم از جمله فصلهاي جديد آن است. فصلي كه در آن سپاه براساس رسالت ذاتي و تجارب ارزشمند خود، نقش غيرقابل انكاري در توانمندسازي كشورهاي مسلمان براي حفظ جغرافيا و ارزشهاي حياتي آنان داشته است؛ به گونهاي كه براي جوانان مسلمان تبديل به «الگويي الهامبخش» و براي جهان اسلام پديدآورنده مقدمه شكلگيري «جبهه امت اسلامي» شده است.
... در عين حال آنهايي كه با تحليلهاي گوناگون در تلاش هستند تا عملكرد سپاه را مورد سوال قرار دهند، از واقعيتهايي كه در «عمق استراتژيك ايران اسلامي» ميگذرد ناآگاهند و نميدانند در اتاقهاي فكر و نهادهاي امنيتي قدرتهاي غربي درباره اين منطقه چه طراحيهايي صورت ميگيرد، در واقع آنها از اين مساله بيخبر هستند كه تمامي طرحها و برنامههاي دنياي سلطه و استكبار براي به زانو درآوردن ايران اسلامي است و اگر ما در خط مقدم جبهه با آنان روبهرو نشويم بايد با پرداخت هزينههاي سنگين به مقابله با آنها در درون مرزهاي خود بپردازيم!
كساني كه سپاه را با معيارهاي سياسي و اقتصادي ميسنجند بدانند سخت در اشتباهند؛ چون سپاه در عمل و با آگاهي، دورانديشي و قاطعيت اثبات كرده با وجود تمامي فرصتها هيچ گاه خود را وارد بازيهاي بيحاصل نكرده است و از روحيهاي كه از ابتداي شكلگيري در درون خود رشد داده مجاهدانه صيانت كرده است و همچنان در وادي شهادت و ايثار قدم ميزند و به چيزي جز عمل به تكليف در جغرافياي ايران و جهان اسلام نميانديشد.
- نبرد یکپارچه
سیدمحمدعماد اعرابی در ستون سرمقاله روزنامه كيهان نوشت:
سال 1967 بود که انتصابی معنادار در دستگاه اجرایی ایالات متحده رخ داد، انتصابی که شاید تا آن زمان اولین و آشکارترین نمونه از یک «ارتباط آمریکایی» در ساختار پیچیدهای از قدرت بود: ژنرال رابرت مکنامارا وزیر دفاع جانسون -رئیسجمهور دموکرات ایالات متحده- به ریاست بانک جهانی منصوب شد. مکنامارا واضع طرح مفتضحانه بمباران ویتنام شمالی و وزیر جنگ شکستخورده ایالات متحده در ویتنام بود که حالا در منصبی تازه و در ظاهری کاملا متفاوت مشغول به کار میشد.
کارشناسان و اقتصاددانان آمریکایی اما تحلیلی دقیق و جالب توجه از این انتصاب داشتند: «به نظر میرسد میتوان نتیجه گرفت که ژنرال مکنامارا وزیر جنگ سابق آمریکا، سرخورده از تحمیل شکست نظامی به ویتنام این بار در جنگ با کشورهای در حال توسعه، طرح گرسنگی هلاکتبار آنان را در بانک جهانی پی میگرفت.»(COEHM, 2005, p.364) در واقع نبرد ایالات متحده با ویتنام و کشورهای جهان سوم از حالت نظامی به اقتصادی تغییر فاز داده بود و حالا بانک جهانی -همچون بسیاری از نهادهای بینالمللی دیگر- به عنوان بازویی برای سیاست خارجی آمریکا عمل میکرد.
این امر آنقدر برای صاحب نظران مشهود بود که جان پرکینز اقتصاددان آمریکایی گفت: «جنایاتی که اکنون امپریالیسم نوین با زیرکی بسیار و حیلهگری مرتکب میشود معادل همان جنایات بیشرمانه نظامی است که قبلا در ویتنام مرتکب شده بود. آسیای جنوب شرقی به ما آموخت که توان ارتشها محدود است. لذا، اقتصاددانان با تهیه طرحی مناسبتر، به خواستههای این امپریالیسم نوین پاسخ دادند.»(John Perkins, 27December2005)
سال 1988 بود که مقامات ایالات متحده با صراحت درباره پیوستگی راهبردهای نظامی و اقتصادیشان اظهار نظر کردند، شاید اتفاقی باشد اما این تاریخ درست مصادف با پایان جنگ تحمیلی عراق به ایران بود. «کمیسیون راهبرد یکپارچه دراز مدت دفتر ریاست جمهوری [آمریکا]»(PCILTS) در این سال اعلام کرد: «ما [...] باید به مناقشه کم شدت بسان جنگی که منحصر به وزارت دفاع نمیشود بنگریم. در بسیاری از مناقشات، ایالات متحده آمریکا نه فقط به پرسنل و ادوات جنگی وزارت دفاع که نیز به دیپلماتها و متخصصان اطلاعاتی، متخصصان سموم شیمیایی کشاورزی، بانکداران و اقتصاددانان [...] و حرفهایهایی از دهها و دهها نوع دیگر نیازمند است.»( COEHM, 2005, p.364) این عبارت بیانگر نبردی یکپارچه در تمامی حوزهها است که بنابر ارزیابی میدان نبرد از فازی به فاز دیگر منتقل میشود. بر همین اساس بود که مشاور ارشد شورای روابط خارجی آمریکا در سال 1388 اقدام آشوبگران خیابانی در ایران را بخشی از جنگ نیابتی آمریکا علیه ایران تحلیل کرد.
ولی نصر به abc news گفت: «من فکر میکنم همه در منطقه (غرب آسیا) میدانند که یک جنگ نیابتی در منطقه میان عناصر ضد ایرانی مورد حمایت ایالات متحده با ایران جریان دارد، درست مثل گروههای مخالف داخل ایران.»(Vali Nasr, 22May2007) این نبرد اما فاز دیگری هم داشت که در قالب سندی سری با عنوان «سیاه» توسط جرج بوش به تصویب رسیده بود. این نکته را اولین بار در سال 1388 روزنامه تلگراف چاپ لندن منتشر کرد: «رئیسجمهور، انجام عملیاتی با عنوان «سیاه»(Black) را توسط سازمان سیا با هدف تغییر رژیم ایران به تصویب رسانده است.
آقای بوش یک سند رسمی مبنی بر حمایت از سازمان سیا برای ایجاد یک کمپین تبلیغاتی و شایعهپردازی به قصد بیثباتسازی و نهایتا سرنگونی حکومت روحانیون را امضا کرده است. این طرح شامل تخریب اقتصاد ایران با دستکاری نرخ ارز و معاملات مالی بینالمللی است.»(The Telegraph, 27May2007) بنابراین رویدادهایی نظیر مسدودسازی ارتباطات مالی بین بانکی(swift)، نوسان نرخ ارز و ... که امروز اثرات مشهود و ملموسی بر در هم ریختن اقتصاد ایران داشته و همچنان نیز ادامه دارند دست کم در سال 1388 به تصویب رئیسجمهور جمهوریخواه ایالات متحده رسید و اکنون رئیسجمهور دموکرات آمریکا نیز با رعایت همان نقشهراه به سیاستگذاری در قبال ایران میپردازد. در واقع این اقدامات بخشی از یک برنامه جامع در سیاست خارجی ایالات متحده علیه ایران اسلامی است، سیاستی خودبرتر پندارانه که به دنبال تأمین منافع نظام سرمایهاش دیگران را رعیت و شایسته هر برخوردی میداند.
شاید روح حاکم بر چنین سیاستگذاری خارجی را بتوان در این جملات مایکل لدین استاد انستیتو امریکن اینترپرایز یکی از مهمترین اندیشکدههای مشاور وزارت امورخارجه آمریکا جستجو کرد: «هر ده سال یکبار، یا چیزی شبیه این، آمریکا باید به یک کشور بند کند و پرتش کند به سینه دیوار، فقط برای آنکه به دنیا نشان دهد ما با کسی شوخی نداریم.»(Michael Ledeen, 10 April 2003) لدین به خوبی میداند در این سیاست فرقی میان کشورهای هدف نیست، خواه ایران باشد و یا عربستان؛ پس میگوید: «ما خواهان ثبات در ایران، عراق، سوریه، لبنان و حتی عربستان سعودی نیستیم؛ سؤال اصلی نه لزوم یا عدم لزوم بیثباتی (در این کشورها) که چگونگی ایجاد بیثباتی است.»( Michael Ledeen, January 2002)
این نبرد یکپارچه و همهجانبه گاه در فاز اقدامات مسلحانه نظیر کودتای نوژه و جنگ تحمیلی؛ گاه در فاز بیثباتسازی حاکمیت مرکزی نظیر گروهکهای تجزیهطلب و آشوبهای خیابانی؛ گاه در فاز فرهنگی نظیر پروژه جذب و هضم و استحاله از درون و گاهی در فاز اقتصادی نظیر کاهش قیمت نفت، نوسانات نرخ ارز و ... خود را نشان میدهد، به عبارتی تمامی این اقدامات، رویدادهایی مشاهده پذیر از یک سیاست خارجی واحد و پایدار با هدفگذاریهای خرد و کلان است. با این حساب منطقی به نظر میرسد اگر مذاکرات هستهای را نیز در چنین چیدمانی از سیاست خارجی ایالات متحده و به عنوان نبردی در فاز دیپلماسی قرار دهیم. بر این اساس، فضای مذاکرات نه با چند دقیقه قدم زدن که حتی با کیلومترها پیادهروی نیز عوض نخواهد شد.
در پایان شاید بد نباشد به انتصاب دیگری در ساختار اجرایی ایالات متحده اشاره کنیم. انتصابی که در دو هفته گذشته اتفاق افتاد و در آن دیوید کوهن معاون خزانهداری آمریکا و طراح تحریمهای اقتصادی ایران به عنوان معاون سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (CIA) منصوب شد.(ایرنا؛ 20دی1393) آیا این انتصاب میتواند در مسیر عکس سال 1967 نشانهای از تغییر فاز دیگری در سیاستگذاری ایالات متحده باشد؟
- محکومیت ظریف یا رحیمی؟
صادق زیباکلام . استاد دانشگاه تهران در ستون سرمقاله شرق نوشت:
نیازی به یکمطالعه میدانی وسیع نبود؛ حتی یکنظرسنجی ساده و ابتدایی هم میتوانست نشان دهد برای بسیاری از مردم، قدمزدن آقای ظریف با جان کری در جریان مذاکرات هستهای، خیلیخیلی بیشتر حایزاهمیت بود تا خبر محکومیت معاوناول رییس دولت سابق. به همین دلیل هم برخی اصولگرایان به جای پرداختن به موضوع محکومیت آقای رحیمی، به موضوع محکومیت بسیار مهمتر حرکت دکتر ظریف پرداختهاند.
درست قضیه هم همین بود. نه به واسطه آنکه مردم اینگونه فکر میکنند بلکه به واسطه آنکه اساسا از نظر مصالح و منافع ملی هم این دوخبر دارای وزن و اهمیت بسیار متفاوتی هستند. دومی اساسا اهمیتی نداشت. یکی از مسوولان ارشد دولت گذشته مرتکب خطایی بسیار جزیی شده، دادگاه رسیدگی را صورت داده و او را مجرم شناخته است. حکم محکومیت نیز به وی ابلاغ شده و عنقریب به زندان خواهد رفت. اموالی را هم که از بیتالمال برده بود ظاهرا بازگردانده شده و نگرانی از این بابت نیست. از نظر سیاسی هم این خبر، وزن چندانی ندارد. یعنی فیالواقع به اصولگرایان، ارتباط چندانی پیدا نمیکند که آنها مجبور شوند موضوع مهم و حیاتی قدمزدن ظریف با کری را کنار بگذارند و بروند سر وقت موضوع پیشپاافتاده محکومیت آقای رحیمی. اساسا معاون اول احمدینژاد، ارتباط چندانی با اصولگرایان پیدا نمیکند!
خود احمدینژاد و آن هشتسال هم به اصولگرایان ربطی ندارد چه رسد به معاون اول ایشان. دلایل زیادی وجود دارد که رحیمی اساسا ارتباطی با مدیریت اصولگرایان بر کشور در سالهای٨٤ تا ٩٢ پیدا نمیکند. اولین و مهمترین آن، این بود که او ٢٠سال پیش در دولت آقای هاشمیرفسنجانی استاندار کردستان بوده است. بنابراین اگر قرار است کسی پاسخگوی محکومیت آقای رحیمی باشد، رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام است که چندسال پیش، رحیمی را استاندار کرده بود. از نظر اصولگرایان، اینکه آقای رحیمی پولهایی را که غیرقانونی برداشت کرده بود به چه افرادی و در کدام نهاد داده و آن پولها برای چه اهدافی هزینه شدهاند، خیلی مهم نیست. مهم آن است که چرا آقای هاشمیرفسنجانی، بیستوچندسال پیش پای این فرد را به قوهمجریه کشور باز میکند؟ تازه همه اینها در صورتی است که روی طرح موضوع استعفای آقای رحیمی اصراری وجود داشته باشد. اما با توجه به اینکه اساسا این موضوع نه از نظر سیاسی، نه اقتصادی و نه بعد اجتماعی اهمیت چندانی ندارد و مردم هم به آن توجهی نکردهاند، بنابراین اصولگرایان نیز خیلی به آن نپرداختند. از دید آنان همانطور که گفتیم مساله بااهمیت روز، این بوده که چرا آقای ظریف چند دقیقهای با همتای آمریکایی خود، مذاکرات را در حالت قدمزدن و نه در پشت یک میز، دنبال کرده است؟ موضوع بعدی حایز اهمیت، باز از دید اصولگرایان این بوده که با توجه به اینکه ناشر هفتهنامه «شارلیابدو» دولت فرانسه است، چرا ظریف در این شرایط به آن کشور رفته تا حقوق قانونی ملت ایران را بر سر مساله هستهای به غرب دوباره گوشزد کند.
... و البته نسبت به هرگونه توهین به اعتقادات مسلمانان بهصورت مستقیم هشدار دهد؟ واقعا هم انسان وقتی بدون جهتگیریهای سیاسی به موضوعات مهم کشور مینگرد و فقط هم مصالح و منافع ملی را ملاک قرار میدهد، ذرهای تردید برایش باقی نمیماند که آنقدرها هم موضوع هستهای برای کشور اهمیتی ندارد. معلوم نیست چرا دولت آقای روحانی اینقدر روی حل پرونده هستهای تاکید گذاشته و برای آن اولویت قایل شده است؟ موضوع هستهای و تبعات آن نه تاثیری روی اقتصاد کشور دارد، نه مناسبات ما با ایالاتمتحده، اتحادیه اروپا و قدرتهای دیگر دنیا را تحتتاثیر قرار میدهد، نه وضعیت رابطه با همسایگان منطقهای را عوض میکند و نه هیچگونه تاثیر دیگری بر وضعیت کشور دارد. به همین دلیل، مسوولان در دولت قبلی خیلی روی مذاکرات هستهای و پیشرفت آن تاکیدی نداشتند. مهم نه بازکردن گره ١٠ساله پرونده هستهای است و نه محکومیت معاون اول دولت سابق. اتفاقا مردم این را در رأیای که در ٢٤خرداد٩٢ دادند کاملا شفاف به نمایش گذاشتند اما کو چشم بینا؟!