حسین شریعتمداری در ستون سرمقاله روزنامه كيهان با تيتر«سخن از کت و عینک نیست» نوشت:
1- روز جمعه آقای روحانی رئیسجمهور محترم در مراسم تجلیل از مدالآوران بازیهای آسیایی و پارا آسیایی بار دیگر منتقدان دولت را به باد انتقاد گرفت و ضمن متهم کردن آنان به همصدایی با دشمنان، خطاب به ورزشکاران پرسید؛ «اگر کسی - درمسابقات- با طرفداران حریف همصدا شود، برای شما قابل قبول است؟» و در توضیح بیشتر گفت «اگر آنجا ورزشکار ایرانی پیروزی به دست نیاورد، حریفان کف بزنند و کسی با آنها همصدا شود، آیا این موضوع نزد ایرانیان قابل قبول است؟ هیچکس نمیپذیرد تا تحت پوشش انتقاد برای حریف کف بزند»!
درباره این اظهارنظر آقای دکتر روحانی که معطوف به منتقدان هستهای بود و دیروز در جشنواره فارابی نیز به گونه دیگری تکرار شد، گفتنی است؛
اولا: ایشان تلویحا میفرمایند که در مذاکرات هستهای یکسالو چند ماهه اخیر، تیم هستهای کشورمان بازنده و پیروزی با 5+1 بوده است، «اگر آنجا که ورزشکار ایرانی پیروزی به دستنیاورد و...»!
ثانیا: ایشان کدام منتقدی را میتوانند آدرس بدهند و دستکم یک نمونه - تاکید میشود فقط یک نمونه - بیاورند که برای پیروزی حریف کف زده و گروه 5+1 را تشویق کرده باشد؟! و این در حالی است که همه شواهد مستند و موجود حکایت از آن دارد که منتقدان برخلاف اظهارات آقای روحانی، در همه موارد - بدوناستثناء- زیادهطلبی، باجخواهی و قانونشکنی حریف را به شدت محکوم کردهاند، آیا نمونهای غیر از این سراغ دارند؟!
ثالثا: فقط نیمنگاهی به انبوه پرحجم اخبار و گزارشها، به وضوح نشان میدهد که مقامات رسمی و رسانههای حریف هربار بعد از هر مذاکره، به خاطر امتیازات نقدی که دریافت کردهاند، برای جناب دکتر روحانی و تیم هستهای کشورمان کف زده و نرمش بیجای منجر به امتیازدهی آنان را ستودهاند! و در همان حال به منتقدان، با اهانتآمیزترین عبارات و اظهارنظرها حمله کردهاند.
رابعا: با توجه به نکات یاد شده و ضمن پوزش از رئیسجمهور محترم، ایشان در تمثیل مورد اشاره خویش، صورتمسئله را تغییر دادهاند و حال آن که باید میپرسیدند و یا باید از ایشان پرسید؛ اگر در یک مسابقه فوتبال، یکی از اعضای تیم کشورمان، چندین بار متوالی به دروازه خودی گل بزند! واکنش منطقی و عاقلانه تماشاگران و منتقدان چه خواهد بود؟ و چه باید باشد؟ آیا غیر از این است که از سرمربی میخواهند بازیکن خطاکار و یا غیرحرفهای را «تعویض»! کند؟! اما اگر معلوم شود خطای بازیکن مورد اشاره به علت راهنماییها و راهکارهای غیرحرفهای و غلطی بوده است که خود سرمربی به وی ارائه کرده بود، از تماشاگران و منتقدان چه انتظاری هست؟ آیا انتقاد - و حتی نه اعتراض- به سرمربی کمترین و ابتداییترین حقی نیست که بایستی تماشاگران و منتقدان دلسوز از آن برخوردار باشند؟! بدیهی است در هیچیک از دو حالت یاد شده- که حالت سومی هم ندارد- هیچکس حریف را تشویق نمیکند، که نکرده است و البته هیچکس هم برای بازیکنی که به دروازه خودی گل میزند و سرمربی که به وی راهکارهای خطا میدهد، کف نمیزند و نباید بزند!
2- این واقعیت اگرچه تلخ و ناگوار است ولی متأسفانه قابل انکار نیست که انتقاد اخیر رئیسجمهور محترم از منتقدان- بازهم با عرض پوزش- به دولت ایشان باز میگردد. زیرا جناب روحانی و برخی از دولتمردان ایشان بودهاند که طی یکسال و چند ماه گذشته، برای پیروزیهای حریف کف زدهاند! و بیآنکه امتیازی بگیرند، حریف را پس از هر امتیازی که دریافت داشته است تشویق کردهاند و بدیهی است این تشویقهای نابجا با «تحقیر»! هرچند ناخواسته دولت و ملت ایران همراه و همزاد بوده است که برشمردن موارد آن به درازا میکشد ولی به عنوان تازهترین نمونه میتوان به تسلیم ایشان در برابر زورگویی و خواسته غیرقانونی آمریکا اشاره کرد که از صدور ویزا برای آقای حمید ابوطالبی به عنوان نماینده رسمی ایران در سازمان ملل متحد خودداری کرده بود و جناب رئیسجمهور با عقبنشینی آشکار، آقای خوشرو را به جای او معرفی کرد. این عقبنشینی در حالی است که آقای روحانی در تبلیغات انتخاباتی خود بر حفظ اعتبار و حرمت پاسپورت ایرانی تأکید کرده بود و باید پرسید، آیا تن دادن به بیاحترامی آمریکا نسبت به پاسپورت ایرانی آنهم در مقیاس خودداری از صدور ویزا برای نماینده رسمی رئیسجمهور کشورمان که در تاریخ سیو چند ساله انقلاب سابقه نداشته است، تشویق حریف به این حرمتشکنی در سطوح دیگر نیست؟! اوایل سال جاری، پلیسامنیت نروژ در اقدامی غیرقانونی، 64 تن از دانشجویان ایرانی را که به تحصیل در رشتههای فناوری هستهای مشغول بودند، اخراج کرد. دولت حافظ حرمت پاسپورت ایرانی چه واکنشی نشان داد؟! و...
3- آقای دکتر روحانی در دفاع از اقدام نابجای راهپیمایی ظریف و کری نیز متأسفانه صورت مسئله را تغییر داده و میفرمایند؛ «این که بگوئیم یک دیپلمات تند راه رفت یا کتش کج بود، عینکش چه طور بود که حرف نشد، باید به دیپلماتهای شجاعمان افتخار کنیم».
که ضمن تقدیر از زحمات شبانهروزی دیپلماتهای محترم کشورمان، باید از جناب روحانی پرسید، غیر از خود شما چهکس دیگری به «کج بودن کت آقای ظریف»! یا «فلانطور بودن عینک» ایشان انتقاد کرده است؟! چرا به جای پوزش از ملت به خاطر اقدام نابجای وزیر محترم امور خارجه که اهانت به حیثیت نظام و مردم بود، صورت مسئله را به گونهای تغییر میدهید که بتوانید با استناد به آن منتقدان را مسخره کنید و از کنار این حرکت ناشایست که مفهومی جز مسخره کردن ملت نداشت، بیپاسخ عبور کنید؟! قدمزدن آقای ظریف با جان کری در ژنو که بلافاصله روی آنتن رسانهها رفت برخلاف آنچه جنابعالی میفرمائید یک اقدام بشردوستانه! نبود، بلکه دقیقا همانگونه که دشمنان نیز - برای آن کفزدند و هورا کشیدند- به مفهوم آن بود که؛ علیرغم نظر انقلاب و نظام و مردم ایران که با ارائه هزاران سند غیرقابل تردید، آمریکا را قاتل صدها هزار ایرانی بیگناه، غارتگر ثروت ملی ایرانیان، حامی آشکار تروریستها، طراح و مجری دهها توطئه و... میدانند، دولت جنابعالی هیچ مانعی برای دوستی صمیمانه با آمریکا در میان نمیبیند! این اقدام بیآنکه آقای ظریف بداند و یا بخواهد، دهنکجی به انقلاب و نظام و مردم و مخصوصا صدها هزار شهیدی است که خون پاکشان به دست آمریکای جلاد بر زمین ریخته شده است... کت و عینک آقای ظریف در کدام نقطه این ماجرا مطرح بوده است که حضرتعالی به آن اشاره میفرمائید؟!
و یا حضور وزیرخارجه محترم در پاریس، آنهم دقیقا در حالی که دولت فرانسه نمایش زشت حمایت از کاریکاتور موهن علیه رسولخدا(ص) را برپا کرده و برای چاپ این کاریکاتور موهن مبلغ یک میلیون یورو به نشریه شارلی کمک مالی کرده بود، چگونه قابل توجیه است؟ و کدام «عقل سلیمی» که حضرتعالی به آن اشاره فرمودهاید میتواند این حرکت را تائید کند.
4- و بالاخره، این نکته نیز گفتنی است که معمولا کسانی به هنگام مناظره یا احتجاج بر «بدیهیات» تأکید میکنند که قصد دارند، منتقد خود را به انکار آن موضوع یا امر بدیهی متهم کنند. مثلا کسی که در جریان یک مناظره یا مباحثه میگوید «آقایان باور بفرمائید که الان روز است» به طور آگاهانه یا ناخودآگاه این گزاره را به مخاطبان القاء میکند که گویی طرف انتقاد کننده، این امر بدیهی را منکر شده و روز روشن را «شب»! میداند! متأسفانه بخشی از سخنان رئیسجمهور محترم - حتی اگر ایشان نخواسته باشند نیز- میتواند مصداق نکته فوقالذکر باشد، از جمله این که «ما نیاز به آزادی داریم که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی که سر میدهیم، بخشی از آن مربوط به آزادی محیط دانشگاه است» و باید پرسید؛ مگر در دانشگاهها آزادی وجود ندارد؟! و...
روایت روحانی از موانع بومیسازی علم
محمدرضا عزیزی در روزنامه ايران نوشت:
اسلامی و بومی کردن علوم انسانی در ایران، زاییده ذهن اندیشه گرانی است که دو کارکرد کارا بودن و توانایی طرح و حل مسأله را از این علوم توقع دارند. وقتی بیش از دو میلیون دانشجو در رشتههای متعدد علوم انسانی در دانشگاههای کشور تحصیل میکنند و میلیونها نفر نیز در همین رشتهها فارغالتحصیل شدهاند، کاملاً طبیعی است که پرسیده شود خروجی این همه دانشجو و فارغالتحصیل چه بوده؛ اگر اینها در رشتههای جامعهشناسی، حقوق، روانشناسی، ادبیات و... تحصیل کردهاند، مسائل و مشکلات ما در این حوزهها تا چه اندازه حل شده است؟ و... همچنان که اگر در کشور 5 میلیون پزشک داشته باشیم یا 5 میلیون نفر فقط در رشتههای مهندسی تحصیلکرده باشند، انتظار تفاوتها و پیشرفتهای چشمگیرتری در حوزههای سلامت و مهندسی داشتن نیز طبیعی بود.
رئیس جمهوری روز گذشته و در مراسم قدردانی از برگزیدگان جشنواره خوارزمی همین نگرانی را بار دیگر مطرح کرد. رئیس جمهوری با انتقاد از فهم نادرست از مفهوم بومی و اسلامی کردن علوم اجتماعی و انسانی پرسید: «آیا در زمینه علوم انسانی دنیا هیچ آورده و دستاوردی ندارد؟ مقصود بومی و اسلامی کردن علوم انسانی این نیست که غیر از این بوم و سرزمین دانش مربوط به انسان و اجتماع در سرزمین دیگر نیست.» روحانی همچنین با رد این نظریه که علوم انسانی فقط در سرزمینهای اسلامی محقق شده است، گفت: «ابن خلدون یکی از متفکران اسلامی است که در تقسیمات جغرافیایی امروز متعلق به یک کشور اروپایی است. واقعیت این است که حکمت، دانش و علم مرز نمیشناسد و در اسلام و سخن پیامبر اسلام(ص) توصیه شده است که باید به دنبال علم رفت زیرا علم گمشده ماست.»
در شهریور ماه 1388 نیز رهبر معظم انقلاب در جمع استادان، اعضای هیأت علمی، نخبگان و رؤسای دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی نکات مهمی را درباره وظیفه خطیر دانشگاهیان و استادان دانشگاهها برای استمرار و جهش در حرکت علمی کشور مطرح کردند. ایشان با اشاره به تحصیل حدود دو میلیون دانشجو از سه میلیون و نیم دانشجوی کشور در رشتههای علوم انسانی تأکید کردند: این مسأله نگرانکننده است زیرا توانایی مراکز علمی و دانشگاهها در زمینه کار بومی و تحقیقات اسلامی در علوم انسانی و همچنین تعداد استادان مبرّز و معتقد به جهانبینی اسلامی رشتههای علوم انسانی در حد این تعداد دانشجو نیست.
حضرت آیتالله خامنهای همچنین با تأکید بر پرهیز از افزایش تشکیلات در بخشهای مربوط به مسائل علمی خاطرنشان کردند: باید به جای افزایش تشکیلات، تشکلها و سازمانهای موجود را تقویت و کارآمد کرد و در وزارت علوم و دیگر مراکز، از انسانهای عالِم، انقلابی، شجاع و خوشفکر بهره گرفت. معنای این سخنان رهبر معظم انقلاب توجه به ارتقای کیفیت محتواهای آموزشی و در نتیجه اعتبار بخشی به مدارک علمی بود.
در پی این رهنمودها بود که شورای تحول در علوم انسانی برای بررسی و آسیب شناسی سرفصلهای آموزش علوم انسانی تشکیل شد تا چهار هدف اسلامی کردن، بومی سازی، روزآمدی و کارآمدی در چهار عرصه تبیین مبانی و مفاهیم فلسفی و اصولی علوم انسانی، استادان دانشگاه، دانشجویان و پایاننامهها را محقق کند. این اتفاقات نشان میدهد با وجود اینکه در سالهای گذشته، اهداف و خواستهها روشن بوده اما همچنان، عملکردها بر مدار کج فهمی و بدفهمی چرخیده و نمونههای آن، گسترش کمی دانشگاهها و مراکز جذب دانشجو و در کنار آن نگاه امنیتی به دانشگاهها و تفکیک جنسیتی دانشجویان و... در دولت گذشته بوده است. در واقع در حق هدف و آرمان اسلامی و بومی شدن خسرانی جدی صورت گرفته است. حاصل بد فهمی و تفسیر نادرست از مقوله اسلامی شدن و بومی شدن علم، این بوده که به تفاسیر اسلامی و دینی از مباحث و سرفصلهای علمی، وجهی حکومتی، دستوری، قالبی و تنگ نظرانه و غیر علمی داده که کمترین تأثیر این نوع ارائه، دلزدگی و وازدگی دانشجویان از علمی است که آمیخته با مباحث اسلامی باشد.
افزایش انتظار از دستگاه قضا
نعمت احمدی . حقوقدان در ستون سرمقاله روزنامه شرق آورد:
پسلرزه حکم صادره علیه معاوناول محمود احمدینژاد و نامهنگاریهای پس از آن، حادثهای است در تاریخ معاصر ما که آیندگان پیرامون آن خواهند نوشت. آنچه در نامه آقای رحیمی و خطاب به آقای احمدینژاد آمده است هرچند مطالبی بود که جسته و گریخته در باور عموم هم همین مطالب نمود داشت و باور همه بر این بود، اما شنیدن آنها از زبان نزدیکترین یارویاور و همراه رییس دولت گذشته حداقل بهصورت مکتوب برای ثبت در تاریخ، سندی قابلتوجه و بحث است، اما نکته اصلی را در پرونده آقای رحیمی باید به قوهقضاییه ربط داد و وصل کرد.
دستگاه قضا نشان داد در مقابله با فساد عزم و اراده جدی دارد و دانهریز و دانهدرشت نمیشناسد، این حرکتی بس قابلتوجه در تاریخ حقوق کشور است که معاوناول قوهمجریه را با همه بستگی و سابقه، بهپای میز محاکمه کشاندند.
میماند موضوع تقلیل حکم بهوسیله دیوانعالی کشور که برابر اصل ١٦١ قانوناساسی، مسوول نظارتبر اجرای صحیح قوانین در محاکم است، نه مرجع رسیدگیکننده ماهوی.
بگذریم از این موضوع که باید حقوقدانان پیرامون آن اظهارنظر کنند. بههرحال قوهقضاییه با این پرونده توقع جامعه را به واقع بالا برد یا بهتر بگویم با این رسیدگی توقع بحق و بجا را در جامعه ایجاد کرد که به دیگر دانهدرشتها هم برسید، هماکنون عمده مبالغ معوقات بانکی در دست چند نفر شناختهشده است که سالها پیش با دلار ارزانقیمت وجوهاتی را که متعلق به مردم است در قالب طرح و وام از سیستم بانکی دریافت کرده و به انباشت ثروت پرداختند، اما از پرداخت اصل مبلغ خودداری میکنند.
در خبرها آمده بود که چند صرافی از محل تبدیل ارز، میلیاردها سود بهدست آوردند و این موضوع رسانهای هم شد.
پرسش این است؛ آیا وقت آن نرسیده که با این پرونده برخورد شود و مابهالتفاوت قیمت ارز دریافتی از چندصرافی شناختهشده پس گرفته شود؟ در نامه محمدرضا رحیمی به پرداخت پول به ١٧٠ کاندیدای مجلس هشتم اشاره شده است و اسناد و فتوکپی چکهای پرداختی به کاندیداهای نمایندگی مجلس هشتم به گفته آقای رحیمی ضمیمه پرونده است. پرسش این است: وقتی منشا وجوهاتی که به نمایندگان مجلس هشتم داده شد در پرونده آقای رحیمی معلوم و مشخص است که از چه محل و منشا و مکانی است، همین رأی نباید مبنا و مستند برخورد با ١٧٠نفری باشد که من غیرحق مالک مبالغی شدند که منشا غیرقانونی دارد؟
گشتوگذاری در رسانهها داشته باشیم؛ مفاسدی که خبر آن در مطبوعات و سایتها آمده است از خروج ارز و طلا به ترکیه تا خروج ٢٢میلیارددلار ارز به کشورهای حاشیه خلیجفارس، موضوعی که همین چندروزقبل رسانهای شد؛ موضوعاتی از قاچاق کالا و ارز تا سوخت و... از انحصار واردات و صادرات توسط افراد خاص. نگاهها هماکنون به سوی قوهقضاییه معطوف است. حصار وابستگیها و تعلقات شکسته و برخورد تا دومین مقام قوهمجریه رسیده است، مهم این است.
سرنوشت سياست رفاقت
روزنامه اعتماد نوشت:
در جايجاي پاسخ آقاي رحيمي به احمدينژاد بارها به كلمه دوستي و رفاقت برميخوريم. از جمله اينكه: «مرا با شما دوستي و رفاقت ديرينهايست كه مربوط به سالهاي اخير نيست... همواره حق رفاقت بجا آوردهايم و در برخي مواقع هم اختلاف ديدگاههايمان مانع از تداوم رفاقتهايمان نشد،... و من به خاطر تداوم دوستي با او (احمدينژاد) ازخودگذشتگيها كردهام و تا امروز كه بيانيه دوپهلويش را در دفاع از خودش ديدم». اگر نيك بنگريم سياست در ايران حالت بدوي و رفيقبازانه دارد، و اين ويژگي منشأ بسياري از نابسامانيهاي موجود در سياست ايران است. سياست مدرن نه خانوادگي است و نه رفاقتي، بلكه به طور اصولي حزبي است. نتيجه سياست رفاقتي اين ميشود كه به خاطر گل روي رفيق فلان كار را انجام ميدهيم يا انجام نميدهيم. بهمان حرف را ميزنيم يا نميزنيم. اگر انتقادي داريم به خاطر رفاقت ديرينه از طرح آن پرهيز ميكنيم.
در اين نگرش سياست به امري شخصي تبديل ميشود كه نسبتهاي فاميلي يا رفاقتي در آن مهم ميشود. در اين سياست معتمدترين افراد، برادران و فرزندان و رفقاي سياستمدار هستند. وقتي رييس دفتر ميخواهيم انتخاب كنيم، به ناچار بايد فرد مورد اعتمادي را در سياست برگزينيم و اين كسي نيست جز برادر، فرزند يا رفيق. روابط نسبي و خويشاوندي و رفاقتي مقدم بر روابط سببي (سبب در سياست و نه در خانواده) و همفكري يا همحزبي ميشود. در اين سياست اصل بر اعتماد نهادي شده است. در اين سياست افراد برحسب تحقق منافع و ديدگاههاي مشترك يكديگر را پيدا نميكنند، بلكه برعكس آنان يكديگر را از پيش پيدا كردهاند، روابط جداييناپذيري با هم دارند و سياست محل و مكان مناسبي براي تامين و تعريف منافع مشترك ميان اين گروه فاميلي يا رفاقتي است. در سياست مدرن، حتي دو برادر يا پدر و فرزند لزوما در يك نگرش سياسي طبقهبندي نميشوند، زيرا سياست متاثر از ساختار خانواده نيست، بلكه سياست عرصه رقابت عمومي ميان نهادهايي فراتر از خانواده مثل سنديكاها، انجمنها و احزاب و... است و حضور در اين نهادهاي مدرن نيز لزوما ربطي به تعلقات خانوادگي ندارد، بلكه متاثر از علايق و تواناييهاي شخصي افراد است.
در سياست مدرن شكاف ميان يك گروه سياسي همراه با بداخلاقيهاي مرسوم و نارو زدن و نامردي كردن نيست. بلكه به صورت انشعاب حزبي است كه ميتواند حتي در صورت انشعاب، دوستيها و رفاقتهاي پيشين ميان افراد، كماكان برقرار باشد. ولي در سياست رفاقتي، همهچيز به انتظارات فردي و مردانگي و مروت خلاصه ميشود و جدايي دو طرف از يكديگر با كدورت و احيانا بدگويي و ناسزا و لعن و نفرين همراه است، زيرا چسبندگي دو طرف به يكديگر نيز برحسب رفاقت و تعلقات عاطفي و اخلاقي بوده است، در حالي كه در سياست مدرن، پيوستگي افراد برحسب تعلقات سياسي و برنامهاي است. وقتي كه نامه آقاي رحيمي را ميخوانيم متوجه ميشويم كه ساختار دولت احمدينژاد، مبتني بر همين نوع تعلقات اخلاقي و رفاقتي است. بدون اطلاع طرف، برايش حكم ميزنند چون رفيق است و بايد مرام گذاشت و پشت او را خالي نكرد، يا به صورت رفاقتي پس از ثبتنام، اعلام انصراف ميكنند.
يا به صورت رفاقتي پول ميدهند و پول ميگيرند. يا حتي در قالب اصلاحطلبانهاش رفاقتي و مرامي دنبال خطاي ديگران ميروند تا مبادا به نامرامي متهم نشوند! و در تمام اين رفتارها خير و منافع عمومي مغفول است. در حالي كه در جامعه مدرن چنين مفاهيمي در حوزه سياست از طرف مردم پذيرفتني نيست. حوزه سياست مربوط به خير و امر عمومي است و كنش و كوشش ما در اين عرصه بايد معطوف به تامين اين خير عمومي باشد و اگر مقامي را ميپذيريم بايد مدلل به تامين خير عمومي باشد و اگر استعفا هم ميدهيم همين طور. اگر سخني را ميگوييم يا برعكس سكوت ميكنيم بايد در اين جهت تعريف شود. در حالي كه در نامه آقاي رحيمي خطاب به احمدينژاد، اصليترين ايراد پاسخ مناسب نگرفتن نسبت به رفتارهاي رفيقانه ايشان است. ظاهرا آقاي احمدينژاد هيچگاه سعي نكرد به او بگويد، كه: آقاي رحيمي، در سياست رفيق و دشمن دايمي نداريم. شايد هم گفته آقاي رحيمي متوجه ماجرا نشده است. احتمال دوم قويتر است زيرا رفتار آقاي احمدينژاد معرف اين تفسير از سياست بوده است.
نظر شما