روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش با تيتر«بنبست مبارزه اداري با فساد»نوشت:
آقاي احمد توكلي در بيان انتقادات از جمله موارد فساد، نسبت به ساير همفكرانش نه يك گام كه چند گام جلوتر است. حتي در اين راه تا حدي دچار بياحتياطي هم ميشود و اتهاماتي را نسبت ميدهد كه پس از مدتي مجبور به عذرخواهي و حلاليتطلبي ميشود. اگرچه ويژگي مذكور در آقاي احمد توكلي مثبت تلقي ميشود و بايد به آن احترام گذاشت، ولي نگرش وي در مقابله با فساد و نارساييهاي نظام اداري تا حدي شخصي است و كمتر به مسائل زمينهاي فسادساز و ساختاري توجه ميشود. ترديدي نيست كه اگر ساختار هم اشكال داشته باشد، فرد نبايد اقدام به عمل مجرمانه و فساد مالي كند و اگر چنين كرد مسوول است، ولي فراموش نكنيم كه اگر فقط با فرد مبارزه شود كه معمولا هم يا مبارزه نميشود يا ناقص ميشود، مساله فساد حل نخواهد شد.
سقف اين نوع نگرش در مبارزه با مفاسد اقتصادي طرحي است كه اخيرا از سوي ايشان اعلام شده، يعني تشكيل سازمان مبارزه با مفاسد اقتصادي زيرنظر رييس قوه قضاييه است. چنين طرحهايي جز آنكه دولت به معناي عام را فربهتر و حتي ناكارآمدتر ميكند، هيچ نتيجه ديگري ندارد، حتي ممكن است فساد را تشديد كند. مگر سازمانهاي موجود براي مقابله با فساد از قدرت و اختيارات كافي برخوردار نيستند؟
كدام يك از فسادهاي موجود به دليل فقدان يك سازمان خاص رخ داده است؟ سازمان بازرسي كل كشور در همه نهادها و ادارات حضور دارد. نمايندگان مجلس قدرت نظارتي دارند. نهادهاي نظارتي در دولت به وفور وجود دارد. حراستها و وزارت اطلاعات نيز ابزارهاي زيادي براي برخورد با متخلفان دارند، و از همه مهمتر يك دادگستري مستقل، مهمترين ابزار رسمي در مبارزه با فساد است. كافي است اطلاعات مربوط به فساد اخير در وزارت ورزش را علني كنند تا ريشه فساد و عملكرد نارساي برخي از دستگاههاي نظارتي موجود روشنتر شود آيا ميخواهيد يك دستگاه ديگري غير از اين سازمانها در صف مبارزه با فساد ايجاد كنيد؟
به علاوه در چند دهه گذشته و از ابتداي انقلاب تاكنون، همه اين نهادها بودهاند ولي ابعاد فساد يكسان نبوده. به عبارت ديگر با وجود اين نهادها مقدار فساد فرق كرده و به ويژه در دولت اصولگراي آقاي احمدينژاد ركورد شكست. بنابراين عوامل ديگري در شكلگيري يا كاهش فساد موثر هستند و تشكيل يك نهاد يا سازمان جديد در بهترين حالت هيچ تاثيري بر كاهش فساد ندارد و در بدترين حالت فساد را اضافه هم ميكند. به علاوه اين سازمان ميخواهد چه كار كند كه سازمان بازرسي نميكند يا قضات انجام نميدهند. تمام وظايف رييس قوه قضاييه در قانون اساسي پيشبيني شده و نميتوان آن را زياد كرد، مگر از طريق اختيارات مذكور در اصل ١٧٦ مبني بر پيشگيري از جرم كه اين نيز لايحه جداگانهاي دارد و بايد از آن طريق عمل شود كه مشترك ميان قواست. خب شايد پرسيده شود كه پس چه بايد كرد؟ پاسخ اين است كه در ساختار فعلي جامعه ما كماهميتترين بخش ماجرا برخورد قضايي با متخلفان است.
بايد پيش از آن، اقدامات ديگر و لازمي را به مرحله اجرا گذاشت، برخي از اين اقدامات به شرح زير است: ١- آزاديهاي مطبوعاتي و رسانهاي؛ آقاي توكلي به دليل اينكه خودشان فردي رسانهاي هستند، احتمالا بايد بدانند كه نارساييهاي ساختار رسانهاي در ايران چگونه است. بدون داشتن رسانههايي مستقل و قدرتمند، ممكن نيست با فساد مبارزه كرد. ٢- دسترسي آزاد به اطلاعات؛ جامعهاي كه به اطلاعات دسترسي نداشته باشد، چگونه ميتوان از پشت پرده و زواياي پنهان ماجرا پردهبرداري و فساد را افشا كرد؟٣- شفافيت و پاسخگويي؛ شفافيت قراردادها، مكاتبات مرتبط با حقوق مردم، پاسخگويي كليه مسوولان قوا، شرط لازم مبارزه با فساد است. فساد فقط گرفتن رشوه يا اختلاس نيست. اگر شفافيت باشد، تاكنون معلوم ميشد كه فرآيند اخذ كارتهاي پايانخدمت برمبناي مدارك جعلي، چگونه بوده و چه دستهايي در آن دخالت داشتهاند. چون شفافيت نيست، باز هم شاهد اين اتفاقات خواهيم بود.
اگر شفافيت بود اسامي افرادي كه بورسيههاي غيرقانوني گرفتهاند منتشر ميشد و اينقدر اصولگرايان افراطي در مجلس عليه اين اقدام عمل نميكردند. شفافيت در امور مالي و مزايدهها و مناقصهها و... شرط لازم مبارزه با فساد است. همه اينها قانون هم دارد ولي اجرا نميشود. ٤- حضور نهادهاي مدني و ناظر به امور كشور، شرط لازم مبارزه با فساد است. ولي كيست كه نداند چنين نهادهايي نميتوانند شكل بگيرند يا به فعاليت آزاد متناسب با اهداف و كاركردهاي خود بپردازند. بنابراين اگر آقاي توكلي و يكي دو نفري كه در مجلس نسبت به فساد حساسيت نشان ميدهند، به جاي تاسيس يك سازمان جديد به اصلاح اين امور بپردازند، مطمئن باشند كه به سرعت فساد را در كشور كاهش خواهند داد، در غير اين صورت چند سال ديگر خواهند ديد كه يك سازمان با كلي بودجه و هزينه به ساير سازمانها اضافه شده بدون آنكه قدمي در كاهش فساد پيشرفت داشته باشيم. از طريق اداري و بوروكراتيك نميتوان فساد را ريشهكن كرد.
- بازشناسی چهره جریان ضد منافع ملی
دکتر علی بیگدلی کارشناس روابط بینالملل در روزنامه ايران نوشت:
چه عواملی باعث میشود یک جریان سیاسی براحتی در مسیر مخالف منافع ملی گام بردارد؟
براساس یک قاعده روشن سیاست خارجی منعکسکننده استحکام یا ضعف در سیاست داخلی است. بر این اساس دیپلماسی قدرتمند برایندی از پویایی و انسجام در سیاست داخلی است. بنابراین اگر در سیاست داخلی کجروی و ناهمواری بروز کند، به عنوان یک نقطه ضعف در سیاست خارجی منعکس خواهد شد. در شرایط فعلی یعنی دوران مذاکرات هستهای، میتوان مصادیقی از این واقعیت را مشاهده کرد. دو طرف میز مذاکره در داخل از یک مشکل واحد رنج میبرند. به عبارت دیگر همان طور که تندروها در داخل کشور ما با هر حرکت مثبت و سازنده دولت مخالفت میورزند و حاشیهآفرینی میکنند، طرف های دیگر نیز با همین مشکل روبهرو هستند.
یکی از دلایل بروز چنین واکنشهایی که باعث اخــــــتلال در مسیر سیاست های دولت می شود ، این است که جریان افراطی کشور ما، با نگاهی حزبی موفقیت های دولت را بر نمی تابند. چنانچه در امریکا دست جمهوریخواهان به دنبال پایان مدت باقی مانده حکومت اوباما بدون حل پرونده هستهای ایران هستند تا این پیروزی نصیب آنان شود تا از این طریق دموکراتها در انتخابات آینده برگ برنده ای نداشته باشند.
در داخل کشور ما نیز همین روند مشاهده میشود. از آنجا که سال آینده انتخابات مجلس را در پیش داریم، بخش تندروی منتقد دولت تلاش میکند با تخریب چهره دولت و زیر سوال بردن دستاورد های آن اقتدار ملی را تضعیف کند. در نقطه نظری دیگر، مسئله تأسف انگیز این است که برای بخشی از جریانات سیاسی کشور، منافع ملی معنای روشنی ندارد رفتار های این جریان که به نوبه خود نشان دهنده غیر همسو بودن این جناح با سیاست های کلان کشور است.
در شرایط فعلی که با افت شدید قیمت نفت مواجه هستیم و تندروها همچنان دنبال تثبیت فرآیندهایی برای ارتقای منافع حزبی خود هستند، بدون اینکه به منافع ملی توجه کنند. آنان میدانند که در صورت موفقیت دولت و بسامان رسیدن مذاکرات و امضای توافقنامه تا 24 مارس، جامعه از حالت انقباض خارج شده و قدم در مسیر انبساط اجتماعی خواهد گذاشت. این تحولی است که تندروها مخالف آن بوده وبر این پندارند جایگاه آنان در انتخابات آتی را تضعیف میکند.
اکنون باید تعریف روشنی از منافع ملی برای این جریان ها ارائه کرد. زیرا اکنون در بیشتر موارد منافع ملی فدای منافع جناحی شده و این کار را برای مدیریت اجرایی کشور آشفته میکند. زیرا در غیاب وجود تعریف دقیق، منافع مالی در یک غربت مفهومی قرار گرفته و مصالح حزبی و جناحی جای منافع ملی را گرفته است.
- سخنی از سر پند با خطیب جمعه تهران
محمدتقی فاضلمیبدی-عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در روزنامه شرق نوشت:
جمعهای که گذشت مطالبی از قول آقای احمد جنتی در خلال خطبههای نمازجمعه بیان و پخش شد که نهتنها خارج از عرف دیپلماسی، بلکه از اخلاق و سنت اسلامی بهدور بود. اظهار خرسندی از مرگ پادشاه سعودی و تبریک به مسلمانان که اکثرا از اهل سنت هستند با هیچ عقل و منطقی قابلتوجیه نیست. در این موضوع هم شکی نیست که برخی سیاستهای آلسعود در چندسال گذشته، در راستای وحدت دو کشور و حفظ منافع ملی ایران نبوده است؛ برخلاف دوران دولت اصلاحات و پیش از آن، که چالش قابلتوجهی میان دو کشور وجود نداشت و روابط میان دو کشور بهدلیل تدبیر روسای جمهور وقت، رابطه دوستانه و بهدور از چالش بود. در اینجا ذکر مطالبی چند لازم است:
١- با مرگ ملک عبدالله، مقامات ارشد نظام مانند آیتالله هاشمیرفسنجانی، رییس مجمعتشخیصمصلحتنظام، دکتر حسن روحانی، رییسجمهور و دکتر جواد ظریف، وزیر خارجه رسما تسلیت گفتند. علاوهبراین وزیر خارجه به نمایندگی از جمهوریاسلامی در این مراسم شرکت کرد. با وجود این، چه جای آن دارد یک روحانی که در مقام خطیب جمعه سخن میگوید و باید مسلمانان را به تقوا و اتحاد دعوت کند؛ بهگونهای سخن بگوید که ثمره آن، جز ایجاد اختلاف بیشتر میان شیعه و سنی و زیان و خسران برای منافع ملی ما نیست؟
٢- آقای جنتی ضمن تسلیت به آمریکا و رژیم اسراییل بهعنوان حامیان حکومت سعودی و تبریک به مسلمانان به کسانی در ایران تسلیت میگوید که به تعبیر ایشان از سر سفره پادشاه عربستان تغذیه میکردند. سوال این است که منظور آقای جنتی چهکسانی است؟ براساس کدام مدرک و سند سخن میگوید؟ یک خطیب نباید از روی عصبانیت سخن بگوید چون ممکن است یک جمله خارج از عرف به حقوق همه ضربه وارد کند همچنانکه در دولت پیشین و در عرصه دیپلماسی جملاتی ایراد میشد که به زیان منافع ملی بود.
٣-زمان زیادی از همایش وحدت شیعه و سنی در ایران نگذشته است. به همین تازگی مقاممعظمرهبری نامهای به جوانان اروپا و آمریکا نوشته که اسلام رحمت را از سرچشمه آن بشناسند. آیا سخنانی از این دست که در خطبهها بیان شد، بر طبل جدایی و چالش نمیکوبد و حربه به دست تکفیریها نمیدهد و اهداف همایش وحدت و نامه رهبری را نقض نمیکند؟ آیا این موضع، مشکل ما را در حل مساله هستهای بیشتر نمیکند؟ سمیناری که علیه جریانهای تکفیری در قم برگزار شد، روز نخست آقای جنتی دبیر آن بود. آیا اهدافی که در آن همایش دنبال میشد و پارهای از علمای مذاهب دعوت شده بودند با اینگونه حرفها سازگاری دارد؟ چرا باید اینهمه فاصله ایجاد شود؟
٤- آقای جنتی در خطبه مذکور بر این عقیده است که باید سیاستهای موردنظر ایشان را پیش ببرند هرچند به اقتصاد ما آسیب بزند و مردم روزی یکبار غذا بخورند. این حرف با کدام منطق سازگاری دارد؟ اگر نتوانیم سیاستهای خارجی خود را براساس یک عقل و منطق دنبال کنیم و با دنیا از سر تعامل درآییم، اقتصاد ما به نقطه موردنظر نخواهد رسید.
٥- هنگامی که به امام علی خبر کشتهشدن خلیفه سوم رسید، حضرت برآشفته شد و فرمود، «جزعتم و اساتم الجزع» یعنی شما راه تند و افراطی پیشه کردید.
حضرت با اینکه اختلافات اساسی با خلیفه سوم داشت اما از مرگ او اظهار خرسندی نکرد تا وحدت جریانهای مختلف مسلمین خدشهدار نشود. بنابراین جا دارد مسوولان محترم ستاد اقامه نمازجمعه در اینگونه موارد بازنگری کنند و در خطبههای نمازجمعه، منافع ملی و روح اسلام و اتحاد میان مسلمانان را در نظر بگیرند تا جایگاه این تریبون مقدس از آسیب مصون بماند.
این وصله به انقلاب و امام نمیچسبد
محمد ايماني در ستون سرمقاله روزنامه كيهان نوشت:
هندسه و مهندسی انقلاب اسلامی یک کل به هم پیوسته است که معمار عظیمالشأن آن حضرت امام خمینی (رضوانالله تعالی علیه) با نقشه راه کلی اسلام ناب محمدی(ص) بنا نهاد. این کلیت و به همپیوستگی چنان عمیق است که اگر کسی به خطا و اشتباه یا از سر تعمد و مغالطه و تحریف اقدام به جابهجایی و جایگزینی بخشی از آن هندسه کلی کند، مانند وصلهای ناچسب به چشم میآید. انقلاب اسلامی هرچند پنجه در پنجه استبداد طاغوت انداخته بود اما به اعتبار رگ و ریشه خارجی رژیم طاغوت، ذاتا بر مبنای نفی استکبار شیطان بزرگ و نظایر آن شکل گرفت. این انقلاب، اعلام جنگ به استکباری بود که در طول دههها و قرنها پنجه اختناق بر حلقوم ملت ایران و دیگر ملتها میفشرد. خباثت شیطان بزرگ و کوچک را ملت ما نسل به نسل با گوشت و پوست خود لمس کرد و اغراق نیست بگوییم که انزجار از این منش تعدی و تجاوز وارد ژن ایرانی شد.
تکوین و تداوم انقلاب اسلامی به عنوان نفی استکبار و استبداد، زاده ضرورتهای ماندگار روزگار معاصر است. امروز آمریکا و انگلیس همان آمریکا و انگلیس 35 سال پیش بلکه خبیثتر، مستکبر و ستیزهجوتر هستند. انقلاب اسلامی به عنوان یک امر واقع و نه صرفا نظریه و شعار، شروع جنگ نامتقارن و موفق ملت ما با شیطان بزرگ بود و همین جنگ نامتقارن در دفاع مقدس، تحریم اقتصادی و جنگ فرهنگی (نرم) پس از آن ادامه پیدا کرده است. مثلث آمریکا، انگلیس و اسرائیل در طول 7 دهه اخیر در کنار انواع خباثتها و توطئهها- نظیر کودتای 28 مرداد- 12 جنگ ویرانگر را به چهار گوشه غرب آسیا از جمله ملت ایران تحمیل کرده و به حیات دهها میلیون نفر آسیبهای بزرگ زدهاند. آیا این واقعیت قابل انکار است؟ قطعا نه. واقعیت غیر قابل انکار دیگر، پیروزی و پایداری و پیشروی انقلاب اسلامی در منطقه درست خلاف میل استکبار است. اگر جوهره هویت استکبار «دستدرازی و تفرعن و تسلط نامشروع» است، جوهره تخلفناپذیر و سنگ بنای انقلاب اسلامی، نفی این دستدرازی به حقوق بشر و کرامت انسانی است. با این اوصاف آیا میتوان از صلح با آمریکا و عادیسازی روابط با او سخن به میان آورد؟ آیا خوشگمانی و خوشخیالی نسبت به دشمن شماره یک ملتها میتوانست واقعیت را تغییر دهد؟ این توهم از کجا آمد که 3 تا 6 ماهه میتوان با آمریکا- که کدخدا توصیف شد- «بست» و به توافق رسید؟
آقای روحانی چهارشنبه گذشته ضمن حضور در حرم حضرت امام خمینی(ره) و «تجدید میثاق» اظهار داشت «امامی که در مقاطع مختلف در برابر دشمن و استکبار ایستادگی کرد و استکبارستیزی را به ما آموخت، شهامت آن را داشت تا آنجا که ضروری است راه صلح را برگزیند و مسیر توسعه و ثبات کشور را ادامه دهد... امام همه مسیر را در سایه اجتهاد طی کرد و انقلاب را به پیروزی رساند؛ اجتهادی که مستمر، پویا و دایمی است را امام پیش روی ما ترسیم کرد... باید بدانیم آثار امام به کلام امام محدود نمیشود مصداقها را نباید اصل قرار دهیم بلکه باید ملاکها را اصل قرار دهیم و ببینیم که اگر امام در میان ما بود چه میکرد. ما همواره باید خود را در محضر امام ببینیم و راه اجتهاد امام را ادامه دهیم. خودمان را مانند متحجرین در برخی کلمات بیروح محصور نکنیم و ببینیم که مسیر امام چه بود و همان را ادامه دهیم». آیا از دل چنین رویکردی میتوان آمریکا را کدخدا و اوباما را میانهرو و مودب توصیف کرد و به تواتر به برخی رفتارهای «نابهجا» دست زد و آنگاه دست پیش گرفت که کسانی در داخل برای دشمن کف میزنند؟ قبیل این اظهارات درباره صلح حدیبیه و... گفته شده است.
در اینجا چند ملاحظه دقیق وجود دارد. امام هرگز کلمهای درباره صلح با آمریکای یاغی که قبل از انقلاب از ملت ما حق توحش میگرفت و پس از انقلاب لحظهای از دشمنی دست نکشید، سخن نگفت. درباره صدام نیز چنین بود و ما فقط قطعنامه «آتشبس» را پذیرفتیم. در مقابل چه اتفاقی افتاد که قابل تأمل است؟ ارتش صدام شروع به تعدی و دستدرازی کرد و از آنسو منافقین ورشکسته را برای فتح چند روزه تهران روانه کرد! چند ماه بعد از آن هم جبهه استکبار ماجرای گستاخی سلمان رشدی را علیه پیامبر اعظم(ص) برپا کردند. ادبیات امام را در پیام قطعنامه و سپس منشور روحانیت و برخی سخنرانیها مرور کنید. کجای این اظهارات- در سال آخر حیات مبارک حضرت امام- بوی صلح و سازش با دشمن و استکبار میدهد؟! آیا حتی کلمه صلح را در این ادبیات پیدا میکنید یا اینکه ادبیات حضرت روحالله در برابر دشمن تهاجمیتر و انقلابیتر شد؟ امام بود که راه سازشطلبی در مقابل آمریکا را با وجود خوشخیالی و فریبخوردگی برخی رجال سیاسی خاص بست که بعدها همانها اذعان کردند امام مانعشان شده است. امام تا ماههای آخر حیات مبارکشان فرمودند مرگ بر آمریکا نباید منسی (فراموش) شود و این منطق پایدار بزرگمردی بود که در رفتار خود نیز اعلان کرد «ما آمریکا را زیر پا میگذاریم»، «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» و «ما را نترسانید از اینکه نظامی میآوریم، ما نظامیهای شما را اینجا دفن میکنیم.»
نکته دوم در باب اجتهاد حکومتی است. این منطق روشن دینی چه به لحاظ شرعی، چه به لحاظ قانونی و چه به اعتبار هندسه انقلاب اسلامی، چارچوب و هویت مشخصی دارد اگرنه، آقای ابوالحسن بنیصدر- که بعدها ارتباط وی با لانه جاسوسی آمریکا با اسم رمز SDLURE و همکاریاش با سازمان منافقین فاش شد- نیز مدعی اجتهاد بود(!) که وسط شبیخون و ایلغار رژیم صدام با دلآرامی تمام، به تخطئه مقاومت پرداخت و گفت زمین میدهیم و زمان میگیریم؛ اینچنین خوشخیالی و نرمشی با گستاخی دشمن و تقدیم جان بهترین مدافعان میهن و دین قرین شد. عقبهاش را اگر در صدر اسلام در نظر بگیریم یک اجتهاد روز صلح حدیبیه بود که دشمن حقیقتا پذیرفته بود صلح کند اما همانجا مومنان به جای اینکه هر کدامشان سازی بزنند، با پیامبر(ص) پیمان شهادت و صیانت از دین تا پای جان بستند. یک اجتهاد هم رفتار صحابهای بود که به حکم پیامبر(ص) برای همراهی سپاه اسامه بن زید تمکین نکردند و سپس یکی از همانها وقتی پیامبر(ص) خواستار حاضر کردن قلم و دوات برای نوشتن آخرین وصایای رسول خدا شد، به حضرت جسارت کرد و مانع شد. پس از آن نیز کتابت حدیث و سنت پیامبر(ص) ممنوع اعلام شد اما اجتهادهای از سر خودرأیی که تماما بدعت و انحراف بود، ترویج گردید. یا در روزگار خلافت امیر مومنان(ع) جناب ابوموسی اشعری مدعی رجلیت و اجتهاد بود که دعوت امام برای همراهی با سپاه ایشان و سرکوب شورشیان جمل را فتنه خواند و از مردم کوفه خواست زه کمان را بگشایند و شمشیر در غلاف کنند و در خانه بمانند!
منطق امام خمینی و امام خامنهای درباره شیطان بزرگ و دشمن شماره یک ملتها کاملا روشن است. منطق انقلاب و اسلام و منطق قانون اساسی و واقعیتها نیز همین را امضا میکند همچنان که تداوم پویایی انقلاب نیز در اندیشه معمار آن وابسته به ولایت فقیه است. «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.» نمیشود از امام و رهبری دم زد- که حق همه همین است- اما اجتهاد در مقابل نص نمود. نمیشود پشتیبانی رهبر معظم انقلاب از تیم مذاکرهکننده را برجسته کرد (که سرمایه بزرگ و بیبدیلی هم هست) اما به رفتارهای نابهجا که در ادبیات معظم له اشاره شده ادامه و وسعت داد یا از چارچوبها و خط قرمزهای کلی اعلام شده عبور کرد. هیچ کس نداند رئیسجمهور محترم میداند- و آقای ظریف در کمیسیون امنیت ملی اعلام کرد- که مصادیق رفتارهای نابهجا کدام است. آیا اظهار بدبینی رهبر معظم انقلاب (مستند به واقعیتهای متعدد غیرقابل انکار) با برخی ابراز خوشگمانیهای بیمبنای دولتمردان و سپس غافل شدن از خنجرهای زهرآگین دشمن که آخرین آن در ضربه نفتی مشترک آمریکا و آل سعود جلوه پیدا کرد، کمترین انطباقی دارد؟ اگر ملاک «اشداء علیالکفار» و «اعزهًْ علیالکافرین» است، پس تمجید و کرنش و نرمش یکسویه در قبال مقامات آمریکایی را با کدام اجتهاد گله گشادی میتوان برچسب اسلامی و انقلابی زد؟ یا این گونه بپرسیم که رفتارهای تحقیرآمیز دشمن- نظیر دیپورت نماینده ویژه آقای روحانی برای سازمان ملل و تروریست خواندن وی- به کدام خط قرمز باید برسد تا به عزت و شرافت و حیثیت و اعتبار دولت محترم بربخورد؟
ابتنای انقلاب اسلامی، گرفتن خود از شیر وابستگی به آمریکا و غرب بود و نمیتوان ملتی رشید را که 35 سالگی انقلاب اسلامی و گسترش جهانی آن را با افتخار جشن میگیرد، به دوره شیرخوارگی بلکه به دوره نکبتبار اعتیاد به قدرتهای بیگانه بازگرداند. این صریح ادبیات حضرت امام درباره خودباختگی برخی رژیمهای منطقه است که «اینها خیال میکنند اگر گرفتار شدند، آمریکا میآید و جلوی این را میگیرد که مبادا به آنها صدمهای وارد شود... تمام شیره جان شما را میکشند و میبرند و ملت شما را آنطور ضعیف و زبون و بیچاره میکنند... ما ننشستهایم که آمریکا یک کاری برای ما بکند. ما نشستهایم که آمریکا اگر بخواهد شیطنت کند جلویش را بگیریم، نشستهایم که اگر شوروی بخواهد کاری بکند جلویش را بگیریم. ما دنبال این نیستیم که آمریکا برای ما کار بکند. ما آمریکا را زیر پا میگذاریم در این امور؛ نمیگذاریم که دخالت در امور بکند.»
هر جا در این 35 ساله با عزت و اقتدار پیش رفتیم، محصول وفاداری به نقشه راه کلی نظام- ترسیم شده از سوی امام و رهبری- بود و هر جا دچار لنگی و گرفتاری و نابسامانی شدیم، غیر از فشار دشمن، حاصل عدم التزام و وفاداری به خطوط اصلی ترسیمی از سوی راهبر و مقتدای انقلاب بود. این واقعیت کمابیش در دولتهای موسوم به دفاع مقدس، سازندگی، اصلاحات، عدالت (مهرورزی) و اعتدال دیده میشود. انتظام انقلاب و بالندگی نظام اسلامی مبتنی بر پایبندی کارگزاران و نخبگان به منطق ولایت و امامت است. «فجعلالله طاعتنا نظاما للملّهًْ و امامتنا اماناً منالفرقهًْ».