فرهاد را بسیاری با کار جاودانهاش که درباره پیامبر اکرم(ص) ساخته و اجرا کرده بود به یاد دارند. کار متفاوت، با صلابت و محکم که روح حماسه و معنا در آن موج میزند.
در عرصه هنر موسیقی هنرمند همواره سه عنصر انتخاب شعر مناسب، موسیقی هماهنگ و اجرای خوب اثری زیبا خلق نموده، اما فرهاد از این نیز فراتر رفته بود.
عامل ارزشمندی کار ایشان در این بود که خود فینفسه انسانی والا و ارجمند و جایگاهی به مراتب بالاتر از هنرش داشت.
آری فرهاد اینگونه بود و ماند چه در دوران فعالیتش قبل از انقلاب و عدم تمایل به ورود به جریانات سیاسی و چه در سالهای سکوت و رکود موسیقی بعد از انقلاب و تا شروع مجدد و فعالیت در سالهای اخیر و عدم مهاجرت به آن سوی مرزها.
هنر فرهاد عاری از تقلید، تکرار و روزمرگی بود. خود و هنرش از ابتذالی که در بطن هنر دوران قبل از انقلاب بود، مصون ماند.
او به موسیقی در مقابل و سبکهای متداول آن روز که از رادیو و تلویزیون ارایه میشد ارزش و حیات دوبارهای داد.
بیشک سنگ بنای فرهنگ و هنر هر کشور را چنین افرادی تشکیل میدهند و موجب دوام و استواری آن نیز هستند.
سؤال اینجاست چرا بعد از انقلاب از هنر او استقبال نشده و به انزوا فرو رفت؟ او روایتگر تاریخ سیاه عصر پهلوی بود، مانند هفته خاکستری:
شنبه روز بدی بود روز بیحوصلگی / وقت خوبی که میشد غزلی تازه بگی...
از انسان بیهویت شده آن روزگار سخن میگفت:
غروب سهشنبه خاکستری بود / همه انگار نوک کوه رفته بودن / به خودم هی زدم از اینجا برو / اما موش خورده شناسنامه من
و خوشبختی کاذب زندگی در آن دوران را به نقد میکشید و در جایی تداعیگر مراسم جشن برندگان بلیتهای بختآزمایی بود.
عصر چهارشنبه من / عصر خوشبختی ما / فصل گندیدن من / فصل جون سختی ما ...
فرهاد در آثار خود همیشه شعر و موسیقی را به دنبال خود میکشید، قوام میبخشید و ارزش میداد و جاودانه میساخت.
حتی پس از مرگ هم در گوشه گورستان پرلاشز با بزرگانی چون مارسل روست- جیمز موریسون- ساعدی و هدایت در دل سرد خاک آرام گرفت.
یکی از مشخصههای هنر آرمانی حرکت کردن در فراسوی پیشی گرفتن از زمان خلق خود است و این خود راز ماندگاری هنر است و ترانههای فرهاد دارای چنین ویژگی است.
چه ترانههایی که او در دهههای 40 و 50 اجرا کرده و هنوز مورد علاقه نسلهای بعد از خود است (حتی نسل حاضر) خصوصاً جوانان با توجه به فاصله زمانی که با خالق اثر داشته و خالی بودن ذهن آنان از این هنرمند و نداشتن خاطرهای از او، که خود عامل تعلق خاطره و پیوستگی است، با علاقه به کارهای او گوش فرا میدهند، زمزمهاش میکنند و به خاطر میسپارند و این خود یعنی هنری بدون تاریخ مصرف، ناب، که فضا و زمان را درنوردیده و آوانگارد و پیشرو است.
در بحبوحه انقلاب بر خلاف دیگر هنرمندان عرصه موسیقی از هجرت به دیار غربت و ترک وطن دوری جست، در ایران ماند و حتی به نشانه همراهی با مردم و انقلاب ترانه وحدت را خواند:
الملک یبقی معالکفر/ ولا یبقی مع الظلم
والا پیامدار محمد / گفتی که یک دیار / هرگز به ظلم و جور نمیماند بر پا و استوار هرگز، هرگز ...
و در ادامه اثر ماندگار دیگری به نام شهیدان شهر را خواند که خود نوعی وفاداری به جامعه و انقلاب بود.
ترانه وحدت را شاید بتوان جزء بهترین آثاری که ریشه در مسایل اعتقادی و دینی دارد بهشمار آورد که بسان سرودی انقلابی بر سر زبانها میگشت و رواج یافت و باز این سؤال مطرح است چرا با بیمهری از سوی ارباب هنر مواجه شد.
وی در سالهای پایانی حکومت پهلوی به خاطر همین ترانهها از فعالیت هنری منع شد و به همین سبب به کشور انگلیس مهاجرت نمود و برنامههایی را اجرا نمود اما در آستانه انقلاب به ایران بازگشت و بعد از جمعه خونین هفده شهریور ترانه- جمعه- را با تنظیم دوباره منفردزاده بازخوانی میکند.
فرهاد علاوه بر آواز در عرصه نوازندگی هنرمندی چیرهدست بود و سازهای گیتار و پیانو را بهخوبی مینواخت. او حتی زندان را به جان خرید اما تن و جان را به ابتذال نداد.
عصیان موجود در آثارش نفس آدمی را بند میآورد. چه در آثار قبل از انقلاب و یا بعد از آن متفاوت از دیگران ظاهر شد حتی اگر عاشقانه میخواند در انتخاب موسیقی، ساختار شعر و محتوا و اجراء تاثیرش بر مخاطب متفاوت از دیگران ظاهر شد، مبدع بود نه مقلد و آثاری را ساخت که قبلاً ارایه نشده بود و دور از تکرار بود.
به گفته پوران گلفام همسر فرهاد (روزنامه اعتماد) در مصاحبهای: ... فرهاد دارای حالتی جدی، محکم و خشمآلودی بود. تلخ میخواند اما ذلیل نمیخواند. ضجه نمیزد، فریاد میزد و از کسی تقلید نمیکرد. یادش گرامی باد.