عليرضا رضايي 42سال دارد و مرد روزهاي سخت است؛ مردي كه مردانه پاي بدهيهايش ايستاد، همهاش را صاف كرد و با رزق حلال زندگي آرامي براي خانوادهاش ساخت. اما خودش ميگويد همه اينها منهاي وجود يك نفر انجام نميشد. او در تمام اين سالها در كنارش همسري داشت كه پابه پاي او با مشكلات زندگي جنگيد. قصه زندگي اين مرد بسيار تأثيرگذار است و تأثيرگذارتر از او همسري است كه عليرضا ميگويد هيچوقت نميتواند محبتهايش را جبران كند. او از هيچ شروع كرد، به همه جا رسيد، دوباره هيچ شد و دوباره به همه جا رسيد.
- وام ازدواج سرمايهام شد
سال 73 ازدواج كردم. آن زمان دانشجو بودم و چندماه قبل از ازدواجم با دوستاني كه كار تجارت انجام ميدادند وارد بازار كار شدم. بعد از ازدواج تنها سرمايهاي كه ميتوانستم براي خودم داشته باشم، وام ازدواج بود كه آن موقع به هر زوج 100هزار تومان ميرسيد. پدر همسرم كه ميدانست من مشغول كار هستم اما سرمايه آنچناني ندارم، وام همسرم را هم به من داد تا با 200هزار تومان كارم را گسترش بدهم.
- وقتي اوضاع بروفق مراد نشد
در زمان دانشجويي من، شرايط اقتصادي كشور خوب بود و انجام كار تجارت مشكلي نداشت. با كمي دقت ميشد پول خوبي درآورد. آن زمان من و دوستانم به 10كشور صادرات غذايي داشتيم. با پول وام ازدواج يك دفتر با ماهي 7هزار تومان كرايه كردم و كارم شروع شد. براي خودم مشتري پيدا كردم و كارم روزبهروز قوت گرفت. آن زمان تازه آثار جنگ از بين رفته بود و ما در رونق اقتصادي قرار داشتيم اما اين وضعيت آنقدري ادامه نداشت تا اينكه با وضع كردن يك قانون، مشكلات شروع شد و خيليها مثل من نتوانستند زير فشار دوام بياورند و ورشكست شدند. قانوني كه سال74 وضع شد به اين صورت بود كه دولت اعلام كرد دلار حاصل از صادرات بايد به دولت واگذار شود. به اين شكل كه مثلا اگر 100دلار كار صادرات داشتيم، بايد 100دلار را به دولت به ازاي هر دلار 300تومان ميفروختيم، درحاليكه آن زمان دلار 470تومان بود. اين قانون همه معادلات من را به هم ريخت. قراردادهايي كه بسته بودم به مشكل خورد. پولهايم آنطرف ماند و من با مشكلات جدي روبهرو شدم. البته اين مشكل فقط براي من نبود و خيليها در اين برهه با مشكل روبهرو شدند. يادم است آن زمان من به چند كشور ماكاروني صادر ميكردم، در اروميه 2كارخانه ماكاروني بيشتر نبود و من آنقدر از اينها خريد داشتم كه به يك سال نرسيده تعداد كارخانهها به 5كارخانه افزايش پيدا كرد اما زمان ورشكستگي كل صادرات خوابيد و مشكلات ما شروع شد.
- ما مانديم و بدهي
در سال 75 بيشتر از 160ميليون تومان بدهي داشتم؛ چيزي كه اگر الان بود معادل چند ميليارد بهحساب ميآمد. آن زمان دوتا ماشين داشتم، يك خانه اما همه را از دست دادم و به همراه همسر و دخترم وارد خانه مستأجري شديم. من و هر شخص ديگري كه ورشكست ميشود براي رها شدن از اين وضعيت 2راه بيشتر ندارد يا اينكه بماند و مشكلاتش را مرتفع كند، يا اينكه برود. اگر فرار ميكردم نميتوانستم كار كنم و بايد پشت پرده ميماندم و در اين صورت نميتوانستم بدهيام را بدهم و اعتبارم هم بهطور كل از بين ميرفت و امكان بازگشت دوباره بهكار براي من فراهم نبود. به همين دليل تصميم گرفتم بمانم. چون همين كه جلوي چشم طلبكاران بودم خيالشان راحت ميشد كه من قصد ندارم بدهيشان را ندهم. اما با آن شرايط باز هم سختم بود كه اين همه آدم، چشم به انتظار فعاليت دوباره من بمانند. براي همين بعد از اينكه مطمئن شدم هيچ پولي در كار نيست و نميتوانم صادرات را ادامه بدهم، جلسهاي با طلبكارانم گذاشتم، به آنها گفتم ميتوانم بدهيشان را كمكم پرداخت كنم. مثلا به يك نفر 50ميليون بدهكار بودم، 10ميليون بدهيام را دادم و گفتم بقيهاش را هم بعدا ميدهم. طي 2سال توانستم تمام بدهيهايم را بدهم. زماني كه بدهيهايم را پرداخت كردم از اين خوشحال بودم كه همه روي من يك شكل ديگري حساب ميكردند و به جاي اينكه به واسطه بدهيهايم شرمنده باشم، وجهه بهتري پيدا كردم و همه فهميدند كه من ميتوانم از پس هر مشكلي بربيايم.
- همسري كه همراه با من جنگيد
روز اولي كه ازدواج كردم از همسرم يك درخواست بيشتر نداشتم. به او گفتم دوست ندارم كار كند. تا قبل از ورشكستگيام او كار نكرد اما وقتي فهميد مشكلات جدي برايمان پيش آمده است براي استخدام شدن در آزمون گمرك شركت كرد. او در آزمون موفق شد و توانست به استخدام گمرك دربيايد. آن موقع ماهي 47هزار تومان حقوق ميگرفت و اين در مقابل چيزهايي كه من از دست داده بودم هيچ بود. آن زمان براي من پول زير 2يا 3ميليون معنا نداشت. اما همسرم گفت فكر خانه و خرجش را نكن و پولي كه درميآوري را براي بدهيات كنار بگذار. آنجا بود كه همه خرج زندگي افتاد گردن همسرم و من با خيال راحت براي پرداخت بدهيام تلاش كردم.
- انگيزهاي براي برد
زماني كه همسرم با وجود وظايف مادري و همسري به كمك من آمد احساس كردم انگيزهاي دوچندان پيدا كردهام. شايد قبل از آن خسته ميشدم، كم ميآوردم اما بعد از آنكه ديدم همسرم پا به پاي من مشغول كار كردن و تلاش است و همه سختيها و مشكلات را به جان ميخرد، انگار خون تازهاي در رگهاي من به جريان افتاد.2سال به اين منوال گذشت تا من رسيدم به نقطهاي كه در زمينه كاري و حرفهاي نه چيزي براي از دست دادن داشتم نه چيزي براي بهدست آوردن. صفر صفر بودم اما با پرداخت بدهيها اعتباري براي خودم بهدست آورده بودم كه ميتوانستم براي شروع دوباره كار از آن استفاده كنم.
- دوباره بلند شدم
سال 79 بود كه تصميم گرفتم دوباره كار كنم و وارد تجارت قديميام شوم. ته جيبم خالي بود اما در تمام مدت ورشكستگي اجازه نداده بودم چكهايم به بانك بروند و برگشت بخورند، هميشه با طلبكارانم صحبت كردم و نگذاشتم چك را به بانك ببرند، براي همين جزو مشتريان خوش حساب بانك بودم. پدر همسرم برايم سند خانه به ضمانت گذاشت و من توانستم وام بگيرم؛وامي كه آن زمان گرفتم 3ميليون تومان بود اما بهكار من رونق داد و كار را شروع كردم.
- پيشنهادي كه روي هوا زدم
قبل از ورشكستگي كمابيش كار چوب ميكردم؛در زمان از دست دادن پول، چرم هم وارد ميكردم و بعد از تبديل آن به سالامبور آن را به تركيه صادر ميكردم و همين مسئله باعث شد باب دادوستد من باز بماند. يك روز يكي از اقوام براي كاري به شهر ما آمده بود. او به من گفت: «ديگه كار چوب انجام نده، اين چيزها مد نيست، كشورهاي اروپايي ميروند به سمت mdf» آن موقع هيچكس خبر نداشت امدياف چيست و من هم چيزي نميدانستم اما حرف او را روي هوا زدم و تصميم گرفتم از موقعيتي كه دارم استفاده كنم.
- تحقيقات را شروع كردم
براي وارد شدن به كار امدياف هيچ اطلاعاتي در كشور موجود نبود. براي همين راهي تركيه شدم و بعد از تحقيقاتي كه انجام دادم اطلاعات زيادي در اين خصوص بهدست آوردم. سال 81 واردات امدياف را شروع كردم و توانستم آهسته آهسته چيزهايي كه از دست داده بودم را دوباره بهدست بياورم. خدا را شكر الان وضعيت خوبي دارم و با درسهايي كه از گذشته گرفتهام ميتوانم در زندگي شخصي و حرفهاي بهتر عمل كنم و اشتباهات گذشته را تكرار نكنم.
- محبتها قابل جبران نيستند
همسرم بعد از اينكه وارد كار شد به من كمك زيادي كرد. ديگر دغدغه خانه و زندگي و خوراك خودمان را نداشتم و تمام ذهنم مشغول بدهيهايم بود، به همين دليل توانستم دو ساله آن همه پول را پس بدهم. بعد از رسيدن به وضعيت نرمال به همسرم گفتم كه ديگر لازم نيست سركار بروي اما او دلش ميخواست براي خودش كار كند و هنوز هم در گمرك مشغول است. من بارها خواستهام كه محبتهاي او و خانوادهام را جبران كنم اما واقعا به اين نتيجه رسيدم كه محبت چيزي نيست كه بشود آن را جبران كرد و هزار توماني كه او آن موقع سر سفره خانوادهمان آورد به اندازه ميليونها تومان من را جلو انداخت
و به من كمك كرد.
- هميشه پشت سرت را نگاه كن
توصيههاي مردي كه از ورشكستگيمطلق برخاست و جزو تجار نمونه شد
رضايي از آن دست آدمهايي است هر چيزي ميگويد از روي تجربه است و به همين دليل حرفهايش به دل مينشيند. در انتهاي مصاحبه از او ميخواهم به كساني كه وضعيت او را دارند و از همه جا نااميد شدهاند و فكر ميكنند زندگي به آخر رسيده، توصيهاي داشته باشد.
- فرار نكنيد
ميخواهم دوباره روي اين موضوع تأكيد كنم كه در اين مواقع فرار بدترين راهحل ممكن است. اگر يك نفر قايم شود يا فرار كند طلبكاران با عصبانيت دنبال او راه ميافتند اما اگر صحبت كند و با كار كردن پول ديگران را بدهد نهتنها ارج و قرب خودش بالا ميرود بلكه بعدا شرمنده خانواده و وجدان خودش هم نميشود. اگر جز ورشكستگان هستيد بايد برويد و به طرف حسابتان توضيح بدهيد كه چطور و به چه شكل ميتوانيد بدهيتان را پس بدهيد و بعد از اينكه قبول كرد، سعي كنيد خوش قول بمانيد تا او تعريف خوش قوليتان را به ديگر طلبكارانتان بكند.
- حساب بانكي را خراب نكنيد
براي شروع دوباره كار ممكن است نياز به وام داشته باشيد، سعي كنيد چكهايتان را بجا خرج كنيد و اگر در حالت ورشكستگي هستيد از طلبكارانتان بخواهيد چكها را برگشت نزنند و يك فرصتي بگيريد تا بتوانيد بدهي آنها را بدهيد.
- زندگي 50درصدي
من قبلا هر چقدر سرمايه داشتم را وارد كار ميكردم و بعد از آن شكست سنگين و مشكلاتي كه بعد از آن برايم پيش آمد به اين نتيجه رسيدم كه هميشه بايد 50درصد از سرمايهاي كه دارم را وارد كار كنم و بقيهاش را بگذارم براي روزي كه بحران بهوجود ميآيد. چند سال قبل من كاري نكردم كه ورشكست شوم و اوضاع اقتصادي و قانوني كه وضع شد اين مشكل را براي من بهوجود آورد اما الان در دوره پر ريسكي زندگي ميكنيم و با توجه به نوساناتي كه وجود دارد بهتر است هميشه 50درصد از سرمايه در يك گوشهاي باشد تا بتوان از آن استفاده كرد.اگر يك نفر تمام پولهايش را بهدليل اشتباه يا هر چيز ديگري از دست بدهد قطعا به همراه خودش، خانواده و اطرافيان نزديكش را با مشكل روبهرو ميكند و تأثيراتي روي زندگي آنها ميگذارد كه به اين سادگي جبرانپذير نيست.
- توكل به خدا
هميشه وقتي از هر دري نااميد ميشدم، روزي كه ميخواستم آغاز كنم را با توكل و نام خداوند آغاز ميكردم. با همين توكل انرژي ميگرفتم، مطمئن ميشدم ديگر هيچ مانعي سر راهم نيست و البته هر اتفاقي كه برخلاف ميل من ميافتد اراده و خواست خداوند متعال است.
رزق حلال
گاهي آدم در روزهاي گرفتاري وسوسه ميشود يا حتي عدهاي وسوسهات ميكنند. اما بايد حواست باشد كه يك لقمه نان حرام به خانهات نبري. روزهايي بود كه واقعا سختي ميكشيديم، چيزي نداشتيم ولي با همسرم عهد كرده بودم به غيراز كار حلال فعاليت ديگري نكنم و خدا را شكر پاي اين عهدم ماندم.