تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۴

همشهری آنلاین: قاسم‌ارفع‌به عنوان سرکارگر در عملیات جابه جایی قبر فردوسی کار می کرد.

او مردي است که قبر فردوسی را شکافت و او را یکبار دیگر دفن کرد، این روزها 82 سالگی را پشت سر می‌گذارد، 20 سال است که بازنشسته و خانه‌نشین شده.

قاسم ارفع در حالی با ما گفت و گو مي‌كند که تازه از مطب پزشك معالجش به خانه برگشته و شرايط جسمي مناسبي ندارد با اين حال با حوصله به سوالات ما جواب مي‌دهد.

ارفع میانه خوبی با تکنولوژی ندارد، برای همین از تلفن همراه هم استفاده نمی‌کند. براي گفت‌وگو با او پسر بزرگش را که مثل پدر در آرامگاه فردوسی مشغول به کار است به خانه او می‌فرستيم تا شرایط مصاحبه را مهیا کند.

گفت و گوی ما را با این مرد كه در 82 سالگي هنوز هم سرحال و خوش صحبت است از دست ندهيد.

جالب است بدانید گذشت زمان و كهولت سن تاثيري بر حافظه آقاي ارفع نگذاشته و او با اينكه چيزي نزدیک به نیم قرن از آن ماجرا گذشته هنوز اسامی‌مهندسان ناظر و حتی تک تک کارگرانی را که در کنارش کار می‌کردند به خاطر دارد.

سالها قبل از اینکه ساخت آرامگاه شروع شود درنوجواني و برای کار به آنجا رفته بودم ،کارهای باغبانی و گلکاری انجام می‌دادم و همه وقتم معمولا در آرامگاه می‌گذشت.

چند سال بعد به سنی رسیدم که باید به خدمت سربازی می‌‌رفتم. وقتی سربازی‌ام تمام شد کار داروغه‌گری را شروع کردم.

نزدیک به هشت سال در این کار بودم و از آرامگاه فردوسي و شرايطش خبري نداشتم تا اينکه سال 43 به من پیشنهاد کار در آنجا را دادند.

در اين سال انجمن ملي حفظ آثار باستاني تصميم به تخريب و بازسازي مجدد بناي آرامگاه گرفته بود.

از همان بدو ورود کارهای قدیمی‌ام را شروع کردم و بعد از مدت خیلی کوتاهی به عنوان سرکارگر آن منطقه به كارم ادامه دادم. آن موقع به شکل روزمزد حقوق می‌گرفتم.

مدتي بعد از شروع كارم ، به من گفته شد که باید آرامگاه را مرمت كنيم. اسكلت اصلي آرامگاه سال قبل از حضور من ساخته شده بود و حالا قرار بود دوباره آن را مرمت کنیم.

اين مرمت و بازسازي دوباره 4 سال طول کشید تا بالاخره فردوسی درسال 47 صاحب یک خانه جدید شد.

  • تا چه حد با فردوسي واشعارش آشنا بودي؟

در تمام دنیا فردوسی شاعر شناخته شده و بزرگی است و همه او را می‌شناسند، مردم ما هم جزو اين گروه هستند و به خاطر علاقه‌شان به فردوسي ،بيشتر از خيلي‌ها روي اين شاعر شناخت دارند ، من هم او را می‌شناختم و شعرهایش را هم دوست داشتم.

  • زمان شکافتن قبر و بازسازی آن چه چیزهایی به دست آوردید؟

در آرامگاه قبلی قبرستان كوچكي بود كه چند نفر آنجا دفن شده بودند. نمی‌شد تشخیص بدهیم که استخوان‌ها متعلق به چه کسی است، همه استخوان‌ها کنار هم بودند و ما آنها را دوباره به همان شکلی که پيدا كرده بوديم دفن کردیم.

  • بازسازی آرامگاه کار سختی بود؟

سنگ‌هایی که در این آرامگاه استفاده شده بود از جنس ساروج بود. ساروج ترکیبی از خاک رس و آهک است که گل سفتی از آن به دست می‌آید و این گل در کوره می‌پزد و بعد به آن چوب اضافه می‌شود.

به همین دلیل این ترکیب به ماده‌اي سفت و سخت تبديل مي‌شود كه كندن آن كار دشواري است. برای همین تصمیم گرفتيم آنجا را با باروت منفجر کنیم تا سنگ‌هایش از هم جدا شوند.

كارفرما با اين تصميم موافقت كرد و ما کنار بنا گودالي كوچك کندیم و داخل آن باروت گذاشتیم تا بتوانیم بنا را منفجر کنیم. زمانی که باروت‌ها را منفجر کردیم تکه‌های بناي آرامگاه تا چند کیلومتر آنطرف‌تر پرتاب مي‌شد.

بعد از منفجر شدن هم كار من تازه شروع شده بود، آن موقع بود كه کلنگ به دست گرفتم و با کارگرهای دیگر شروع کرديم به تخریب بنا.

  • یعنی کلا بنا را خراب کردید؟

نه منظورم تخريب نبود چون همه سنگ ها بايد سالم مي ماندند. اين سنگ ها را با قرقره پايين مي آورديم. شاه غلام معمار روي سنگ ها شماره مي زد و همه آنها به ترتيب با فرغون در قسمت انتهايي باغ چيده مي شدند. بعد كه كار ساخت آرامگاه تمام شد دوباره سنگ هارا به ترتيب شماره سرجاي خودشان چيدند.

  • شما به عنوان سر کارگر چه می‌کردید؟

من سرکارگر بودم اما اینطور نبود که فقط نظارت کنم، در تمام کارها کمک کارگرهای دیگر بودم. آن روزها نزدیک به 250 و گاهی تا 300 کارگر همزمان مشغول کار بودند تا آرامگاه به پایان برسد.

زمانی که قرار بود سنگ ها را جا به جا کنیم هیچ کس نمی‌توانست وزن آنها را تحمل کند، من تنها کسی بودم که سنگ‌های به آن بزرگی را روی شانه‌ام می‌گذاشتم و جا به جایشان می‌کردم.

آن موقع مثل الان نبود که یک بیل مکانیکی زمین را بکند و بلدوزرها در چشم برهم زدنی همه جا را خراب کنند، ما مجبور بودیم برای هر کاری از زور بازویمان استفاده کنیم. هیچوقت یادم نمی‌رود که من و کارگران دیگر به سختی تمام سنگ‌ها را به دوش می‌کشیدیم و از داربست بالا می‌رفتیم تا آنها را سر جای خودشان قرار بدهیم.

من سنگ‌های زیادی را در آن پروژه جا به جا کردم؛ سنگ‌هايي كه وزن بعضي‌هايشان به 4 تن هم می‌رسید، البته هرچه وزن سنگ‌ها بيشتر مي‌شد ما از قرقره‌هاي كمكي بيشتري براي بالا كشيدنشان استفاده مي‌كرديم.

حتی آن موقع مهندس ناظرها هم تعجب کرده بودند که چطور اين كارها را انجام مي‌دهيم.هيچوقت يادم نمي‌رود یک روز که بزرگترین سنگ‌های موجود در آرامگاه را جا به جا کردم، مهندس‌مان آقای نکو که رئیس کارگاه هم بود از اين كارم آنقدر تعجب کرد و از ایده‌اي كه براي بالا بردن سنگ‌ها به كار بردم آنقدر خوشش آمد كه به من یک ماه اضافه حقوق داد.

  • پاداش یک ماه اضافه‌‌کاری‌تان چقدر بود؟

خيلي دقيق يادم نيست، اما چیزی حدود500 تومان بود. آن زمان من روزي 17 تومان حقوق می‌گرفتم و کارگرهای دیگر یک سوم من حقوق داشتند.

  • وقتی قبر را باز کردید چه دیدید؟ داخل آن چه بود؟

مثل فیلم‌ها و تصورات دیگران خبری از گنج نبود (خنده) یک اتاق 12متری بود (3 در 4 متر). من مسئولیت این را داشتم که قبر را بشکافم. شروع کردم به کندن زمین و چند دقیقه بعد قبر باز شد.

آنجا به جز مقدار زیادی استخوان و دو جمجمه چیز دیگری انتظار من را نمی‌کشید. استخوان‌ها را برداشتم و تمام آنها را داخل پارچه پیچیدم. بعد از ساخت تالار جدید دوباره آن‌ها را دفن کردیم.

  • چرا دو جمجمه؟

من شنیده بودم که در آرامگاه قبلی به جز فردوسی کسان دیگری هم دفن بودند و حتي بعضي‌ها نوزادهایشان را هم آنجا دفن می‌کردند شايد به همین خاطر بود که در قبر فردوسی استخوان‌های زیادی پيدا شد. من سال‌هاست که به مردم می‌گویم من فردوسی را دفن کرده‌ام، اما هیچکس باور نمی‌کند!

منبع:همشهري سرنخ