چند سال پیش، زمانیکه سیما تنها 2 شبکه برای پخش برنامههای خود داشت، کلی به انتظار مینشستیم تا رأس ساعت پنج، خانم رضایی یا خامنهای مجری محبوب بچههای آن زمان، بعداز کلی نصیحت و صحبتهای متفرقه، اعلام برنامه کرده و کارتونهایی چون «بینوایان» یا «بابا لنگ دراز»پخش شود.
این زمان بسیار کم، سهم بچههای آن زمان از تلویزیون بود، سهمی که گرچه به لحاظ «کمی» از شرایط فعلی بسیار کمتر و قطرهای در برابر دریا به نظر میرسید، اما به لحاظ کیفی، چنان ذهن کودکان،جهتدهی میشد تا پخش یک کارتون سرآغازی برای مطالعات ادبی او باشد.
به بیان دیگر نوع برنامهها و حتی کارتونهایی که در این مدت کم، پخش میشد، ذهن کودک را آماده میکرد تا ادبیات کلاسیک دنیا و ایران را به صورتی کاملاً کودکانه جذب کرده و با افزایش سن، برشهایی متفاوت، متناسب با سن و سال را از این نوع آثار درک کند.
دلیل این مدعا نیز، فروش کتاب آثار کلاسیکی چون بینوایان و بابالنگدراز است که بلافاصله و پس از پخش آن از تلویزیون اوج میگرفت، چنین نگرشی برای کودکان چنان شکل محکمی گرفته بود که حتی در مناسبتهای مختلف، این گونه کتابها را به عنوان هدیه به یکدیگر داده و بدین ترتیب فرهنگی کاملاً خاص شکل گرفت. بدین شکل تلویزیون نقش خود را به عنوان پلی بین «ادبیات» و «مخاطب» به خوبی ایفا میکرد و خود به عنوان آموزگاری، غیر مستقیم کودک را به مسیر خاصی هدایت میکرد.
چنین رویدادی نه تنها در گروه سنی کودکان و نوجوانان بلکه در برنامه های گروههای مختلف سنی از فیلمها تا سریالهای تلویزیونی و حتی مسابقهها نیز کاملاً به چشم میخورد. گرچه در آن زمان کاستیهای بسیاری نیز وجود داشت، اما فراموش نشود که مناسبات تولید و نیز گستره تکنولوژیک با شرایط فعلی کاملاً متفاوت بوده و واضح است که این حوزه تا چه میزان در تولید برنامههای تلویزیونی و افزایش «کمی» و «کیفی» آن میتواند تأثیرگذار باشد.
لاکپشتهایی جنگنده به جای «کزت»
«ادبیات» در زندگی ما چه میزان حضور دارد؟ اگر روشنتر بخواهیم به این سؤال بپردازیم، باید بگوئیم که تلویزیون به عنوان رسانهای فراگیر که تقریباً قریب به اتفاق شهروندان را تحت پوشش قرار داده است تاچه میزان توانسته، نقش این مهم در زندگی روزمره را پررنگتر جلوه دهد.
آیا سلسله برنامههای کودک که از شبکههای مختلف تلویزیون پخش شده و مجریان متفاوتی با این گروه سنی ارتباط برقرار میکنند توانسته است،کارتونهایی را عرضه و پخش کند تا از این طریق و با استفاده از ادبیات ایران و جهان تلنگری هرچند کوچک به ذهن کودک زده و مسیر جدید را برای او مشخص کند؟ پاسخ به این پرسش در عین افزایش قابل توجه کمی کارتونها و برنامههای کودک، متأسفانه چندان رضایتبخش نیست.
به بیان دیگر اگر نگاهی اجمالی به اینگونه برنامه ها بیندازیم متوجه میشویم که جنبه تکنولوژیک آن، بسیار مورد توجه سازندگان قرار گرفته و چه به لحاظ فرم و چه به لحاظ محتوا با چنین رویکردی ذهن کودک را به خود معطوف میسازد.
سیل کارتونهای ژاپنی که با مسابقههای اتومبیلرانی کودکان را تشویق به این حوزه میکند و یا لاکپشتهایی جنگنده که مبارزههای «سرسامآور» را برای کودک 6 تا 7 ساله به نمایش میگذارد به هر چیزی شبیه است جز اثر «ادبی» و یا حتی «اثری» که کمترین علاقهای در کودک برای پیگیری چنین آثاری را ایجاد کند. از برنامه کودک و نوجوان که بگذریم، سریالها و فیلمهای تلویزیونی نیز کمتر نشانهای از علاقهمندسازی بیننده به ادبیات را با خود همراه دارند.
زمانی بود که سریالهای تلویزیونی بیننده را از هر گوشه و کنار به پای تلویزیون کشانده و پس از پایان آن نیز اذهان را برای مسیر بعدی رهنمون میساخت، اما در شرایط فعلی که طنزهای شبانه مورد علاقه مدیران شبکهها قرار گرفته و کار به جایی رسیده که شبکه پنج هر شب2 سری از این مجموعهها را به بیننده خود عرضه میکند.
تنها به شق اول کار نگاه شده و اینکه محتوای سریال تا چه میزان میتواند مخاطب را پس از آن هدایت و جهتدهی کند (بخصوص از طریق ادبیات) تقریباً علیالسویه است. باید دید که آیا «تلویزیون» هم اکنون نیز نقش آن «پل» را ایفا میکند و بیننده را که هر روز با پدیدهای «نو» آشنا میشود به «ادبیات کلاسیک و مدرن»میتواند پیوند دهد یا خیر؟
کمیت ارجح بر کیفیت
«سرعت» و «تغییر» دو ویژگیای است که الوین تافلر آن را به عنوان یکی از مشخصهها و البته دغدغههای قرن 21 معرفی کرد این دو ویژگی قرن بیست و یکم که از قضا در دو دهه آخر قرن پیش خود را به منصه ظهور گذاشت و پیش از موعد متولد شد باعث شده تا ذهن مخاطب به فوریت از حجمی مشخص از اطلاعات پر شده و بدین ترتیب رقابت را برای برنامهسازان و رسانهها شدت بخشد.
در چنین شرایطی است که نگاهی «تازه» و «نو» به ادبیات از نگاه هنر هفتم و فرزند خلف او یعنی تلویزیون میتواند همگام با این سرعت و تغییر مخاطب خود را همراه سازد. بیدلیل نیست که پس از شاهکار کوزنیستف که خود برگرفته از شاهکار دیگری یعنی «هملت» بود، «کنت برانا» نیز، برای چندمین بار اقتباسی جدید را از این شاهکار به تصویر میکشد و یا رومن پولانسکی که «الیور توئیست» را از دیدگاه خود به مخاطب خود بازمیشناساند.
بدین ترتیب ادبیات کلاسیک و حتی مدرن نیز از دید بزرگان غافل نمانده و دریچهای جدید را با این آثار به روی مخاطب خود میگشایند.در چنین شرایطی که تغییر و سرعت ذهن هر شهروندی را دربرگرفته، تلویزیون چه جایگاهی میتواند داشته باشد؟ گرچه در کنار چنین روندی، استفاده از فرمهای مختلف روایی میتواند در جهت بازشناسایی اینگمشده کمک نماید و از معرفی کتاب گرفته تا پخش سریالها و کارتونها کار گشا باشد، اما به واقع اگر همسو با حجم در نظر گرفته شده برای این حوزه نباشد نمیتواند کارساز واقع شود.
مجموعه «کتاب فروشی هدهد» گرچه از بهترینهای این گونه برنامهها بود و جایگاه کتاب و ادبیات را برای مخاطب معرفی میکرد و تلنگری کوچک به ذهن غبار گرفته او میزد، اما به واقع در مقایسه با طنزهای شبانه و یا سریالهایی که با زمان نسبتاً قابل توجه، مخاطب را معطوف به خود میکنند، تأثیری چندان نمیتواند داشته باشد.
سؤال دیگر این است که از میان این همه طنز آیا نمیتوان قسمتهایی را به این مهم اختصاص داد و با استفاده از بازیگران و شخصیتهای عامهپسند، مخاطب عام را جهتدهی کرد؟ به نظر میرسد وقت آن رسیده تا راهبردی کاملاً جدی، فرهنگ کتابخوانی و بازشناسایی ادبیات را در برنامههای سیما تحت نظارت قرار داده تا نسل بعدی حداقل از این حیث دچار مشکل نشود.
در کنار ادبیات داستانی، پرداختن به اسطورههای وطنی نیز دچار غفلت شده است، گرچه
«چهل سرباز»قصد دارد فردوسی را با روایتی نو معرفی کند و یا در مسابقههای مفرح قسمتی نیز به عطار و حافظ و ... اختصاص داده میشود اما به واقع آیا سهم ادبیات کهن ایران در تلویزیون این مقدار است؟ آیا در مواجهه با سرعت و تغییر قرن 21، بدین ترتیب قرار است کودکان خود را با ادبیات کهن ایرانی آشنا کرده و مسیر صحیح طریقت و زندگی را به آنها بیاموزیم؟
آنچه که در سیمای کنونی مشاهده میشود افزایش چشمگیر «کمیت» در تمامی زمینهها و برنامههای تلویزیونی است که متأسفانه از «کیفیت» گوی سبقت را گرفته و با سرعتی آنچنان که «تافلر» گفته است به پیش میرود.تلویزیون میتواند «پل» بین مخاطب و ادبیات (از هر نوع آن) باشد، اگر کیفیت با همان سرعت کمیت، حرکت خود را پیش برد.