نه فقط به این دلیل که او «کلید»، «خمره» و «بچههای نفت» را کارگردانی کرده است که بیشتر به واسطه نقش و سهم انکارناپذیر او در ترسیم چشماندازی که به دوره طلایی سینمای کودک انجامید.
ابراهیم فروزش در همه این سالها، بدون جنجال و هیاهو، کوشید تا چه در مقام کارگردان و چه به عنوان مسئول مرکز سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، به اعتلای این سینما یاری رساند.
چندی پیش مراسم نکوداشتی برای فروزش برپا شد فیلمی هم که درباره او ساخته شده بود به نمایش درآمد؛ فیلمی با نام سهم من این است. در این مراسم فیلمسازانی چون کیارستمی و پوراحمد از سهم قابل ملاحظه فروزش در سینمای کودک و نوجوان سخن گفتند. سینمایی که سالهاست از روزهای اوج خود فاصله گرفته است...
- خیلی جالب است که آدم فیلمی در مورد خودش ببیند. نظرتان درباره فیلم «سهم من این است» که در مراسم نکوداشت تان به نمایش درآمد چیست؟
- به نظرم فیلم، مورد تأیید همه کسانی که آن شب تماشاگرش بودند، قرار گرفت. کلاً این نوع فیلمها، فیلم بیوگرافی هستند. در این مورد خاص فیلمساز کوشیده تا هم به زندگی شخصی بپردازد و هم به نوعی تاریخچه یک مرکز سینمایی و کارهایی که توسط سوژه فیلم، در آنجا انجام گرفته شده را به تصویر بکشد.
در واقع جواد امامی کارگردان فیلم «سهم من این است» تلاش کرده یک مسیر 35-30 ساله را به تصویر بکشد و در نهایت تصویری را به نمایش بگذارد که اگر کسی ابراهیم فروزش را نمیشناسد، با دیدن فیلم، با او آشنا شود.
- برخیها معتقدند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نسبت به گذشته کم کار شده است، نظر شما چیست؟
- اجازه بدهید چون من از نزدیک با کانون آشنا هستم به شکل بهتری این قضاوت را انجام دهم. این شائبه در ذهن بسیاری بود که چرا سینمای آن زمان آن طور بود و اکنون این طور. مقیاس این دو هم همیشه در مورد دومی افت فعالیت مرکز سینمای کانون را نشان میداد. در حالی که این طور نیست. یک نگاه درست نشان میدهد که کملطفی صورت میگیرد.
پس از انقلاب چون سینمای ایران رشد پیدا کرد و در جهان شناخته شد، توقعها بالا رفت که حالا مرکز سینمای کانون آن طور که باید و شاید کار نمیکند. در حالی که پیش از انقلاب اصلاً نامی از سینمای ایران در جهان برده نمیشد و چون کارهای کانون نسبت به آن زمان متفاوت بود، تصور میشد کار کانون در آن زمان خیلی شاخص بوده است.
اگر نگاهی جدای از هیاهوی سیاسی داشته باشیم، میبینیم که کانون در حد توانش و با بودجه کم خودش توانسته تاکنون سرپا باشد. از سوی دیگر مخاطبین سینمای کودک و نوجوان این نوع سینمای جدی را فراموش کردهاند و من ناچارم این مثال را بزنم که به قول معروف با شکلات بچه را وادار به فیلم دیدن میکنند.
در صورتی که چنین فیلم هایی شیرینی خاص خودش را باید داشته باشند. این سینما، سینمایی نیست که پر و پیمان باشد. یک سینمای پر و پیمان نیاز به بودجهای دارد که بتواند روی پای خود بایستد و تنها نباید نگاهها بر روی کانون باشد.
- خیلیها معتقدند سالن خوب برای نمایش فیلم کودک نداریم.
- این را میتوان به شکل کاملتری مطرح کرد؛ ما سینمای خوب برای نمایش فیلم نداریم. حالا سینمای کودک را کنار بگذاریم!...
- دیگر چه دلیلی برای کم رونقی این سینما به نظرتان میرسد؟
- موفقیت سینمای ایران در جشنوارههای جهانی ابتدا از سینمای کودک شروع شده اما فیلمسازانی که در این عرصه شناخته شدند، روبه سوی سینمای بزرگسال گذاشتند و رفتند. خود این مسئله اقبال مردم را کم میکند. اما واقعاً باید از خود مردم هم پرسید که چرا سینمای کودک را جدی نمیگیرند؟ میتوان کنار کودک نشست و از فیلم لذت برد. در ایران وقتی از کنار گیشه فیلم کودک میگذرند، همه میگویند: «ای بابا فیلم کودک است» و برای آن ارزش قائل نیستند.
- البته در همین شرایط هم اگر عباس کیارستمی یا پوراحمد و یا حتی خود شما فیلمی درباره کودک بسازید محال است مخاطب نسبت به آن بیاعتنایی کند؟
- من در مورد بعضی افراد شاخص سینمای ایران بحثی ندارم، بنابراین کلمه عام را به کار میبرم که به معنای اخص خودش است. عامی که اقتصاد سینما را تأمین میکند باید مورد توجه قرار گیرد و این متأسفانه مورد توجه تهیهکنندهها نیست؛ یعنی امروز اگر یک تهیهکننده بخش خصوصی در زمینه ساخت فیلمی برای کودک سرمایهگذاری کند، که با فیلم بزرگسال تقریباً برابر میشود، خیلی دل و جرأت دارد. چون پول او برنمیگردد و این کمر سینمای کودک را خرد کرده است.
شما چند تا تهیهکننده بخش خصوصی میبینید که مستقیم و جدا از حمایتهای دولتی برای کودکان فیلم میسازند؟ به همین دلیل هم این سینما توفیقی نداشته است. باید مردم را به دیدن این فیلمها عادت داد که این زمینهسازی ژرف فرهنگی میخواهد.
- از همکاریتان با عباس کیارستمی در کانون بگویید؟
- زمانی که با کیارستمی آشنا شدم چند ماهی بود که مرکز سینمای کانون داشت بهوجود میآمد، من به دلایلی رفتم به سمت تهیهکنندگی و کیارستمی رفت به سمت کارگردانی. در این میان جدای از کیارستمی که عضو کانون بود کسان دیگری هم به کانون دعوت شدند و فیلم ساختند مثل امیر نادری که سازدهنی را ساخت یا شاپور قریب و دوستان دیگری که در بخش انیمیشن کار میکردند. با امیر نادری در
«ساز دهنی»تا «دونده» هم، کار کردیم.
- حتماً خاطراتی هم از ساخت این دو فیلم جالب با نادری داشتید؟
- من خاطرات قشنگی از نادری دارم. وقتی سازدهنی را ساخت، گفت: «فروزش با اینکه تو تهیهکننده هستی، ولی من فیلم را به تو نشان نمیدهم» .خب من هم آنقدر اطمینان داشتم که اصرار نکنم.
- ساخت فیلم کلید برایتان آسان بود یا سخت؟
- کلید با هزینه خیلی کم ساخته شد. مثل همه فیلمها ما پیشتولید را گذراندیم و لوکیشنها انتخاب شد. ما باید لوکیشن را طوری انتخاب میکردیم که ترکیب آن خانهای که انتخاب کرده بودیم ترکیب ویژهای باشد؛ این که اتاقها وسط هال باشد و دوباره یک اتاق دیگر که دوربین امکان نمایش تمام اتاقها را داشته باشد.
لوکیشنها خانه سازمانی ارتش بود و ما از صاحبخانه اجازه گرفتیم که دو ماه به ما فرصت فیلمبرداری بدهد و حتی به صاحبخانه هم اجازه دادیم که در یک اتاق آن خانه با سه – چهار تا بچهاش زندگی کند.
فکر کنید صاحبخانه مهمان داشت، صدابرداری سرصحنه انجام میشد و ماه رمضان هم بود و ما هم قرار بود از دو بچه 4 ساله و 6 ماهه بازی بگیریم.از طرفی شرایط فیلمبرداری هم خیلی سخت بود. با توجه به لوکیشنی که ما داشتیم به نوعی هم امیرمحمد در فیلم زندانی بود و هم گروه فیلمبرداری.
- فیلمنامه چه ویژگیهایی داشت که شما را جذب کرد؟
- بسیار مختصر بود. قرار بود یک فیلم بلند بشود . فیلمنامه چارچوب منسجم و محکمی داشت و من باید نکاتی را به آن اضافه میکردم که آن خانه خود با زوایایی که داشت، خودش را به ما مینمایاند. مثلاً اگر قرار بود کلید زیر لباسها پنهان شود و یا از وسایلی استفاده کنید که امیرمحمد بتوان زیرپای خودش بگذارد، جعبه پر از سیبزمینی که در گوشه آشپزخانه بود به ما کمک میکرد که امیرمحمد آن را زیرپایش بگذارد و دنبال کلید باشد، در هر حال منظورم این است که تمام عوامل را باید بداهه در فیلم به کار میبردیم.
- و بعد خمره پیش آمد.
- البته پیش از آن فیلمی به اسم «خودم من خودم» را ساختم. آنجا بود که امیرمحمد با دوربین آشنا شد و بعد در کلید از او استفاده کردم.
- خمره داستان کتابی است به همین نام از هوشنگ مرادیکرمانی، این داستان چه ویژگی داشت که شما را جذب کرد؟
- قصه «خمره» به دلیل نوشتار سینمایی هوشنگ مرادیکرمانی قابلیتهای زیادی داشت. برعکس کلید، من مجبور شدم یکسری چیزها را از آن حذف کنم و یکی از وفادارانهترین اقتباسهای سینمایی را در این کار انجام دادم، قصه را زیاد نمیتوانستم کم و زیاد کنم، چون ابتدایی داشت و انتهایی، یک نقطه اوجی داشت و یک نتیجهگیری که براساس آن خود قصه استعداد آن را داشت که اقتباس سینمایی از آن داشته باشیم.
اتفاقاً انتقادی که برخی به این کار داشتند، این بود که چرا فیلم فقر را نشان میدهد، در حالی که قصد ما مطرح کردن حرفی بزرگتر بود و آن هم این بود که در یک خلأ و عدم امکانات چگونه تعاون میتواند خیلی چیزها را بسازد. مسلماً براساس قصه که درباره آب بود ما باید در منطقهای کویری قرار میگرفتیم و خود آن منطقه کمبودها را بیشتر نمایان میکرد آن هم به دلیل این بود که داستان چنین بود و ما باید براساس داستان خمره پیش میرفتیم.
- بعد از خمره «بچههای نفت» را ساختید و آخرین فیلمتان هم «هامون و دریاست». درباره این دو فیلم بگویید.
- بچههای نفت اقتباس شده از کتاب «رود سیاه» است که با سیدعلی صالحی نویسنده کتاب خیلی صحبت کردیم و با توجه به این که بیشترین لوکیشنهای ما در جنوب کشور میگذشت شرایط سهمگین فیلمبرداری از لحاظ گرما و... را داشتیم.
«هامون و دریا» هم اقتباس شده از کتاب «عباس جهانگیریان» به همین نام است. این قصه در کاشان و حواشی کویر سپری میشود که به مسائلی چون گلابگیری و مسائل حاشیهای دیگر پرداختیم تا به روند اصلی قصه کمک کند؛ بدون این که مزاحم آن باشد.