تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۸

سلاااااام. به همین سادگی تمام شد. تمام شد و ته مانده‌اش ماند برای مورچه‌ها. پیتزا رو نمی‌گم. سمبوسه و فلافل رو هم نمی‌گم. اصلاً از خوراکی حرف نمی‌زنم. منظورم تابستان است که تا چشم روی هم گذاشتیم، رسیدیم به ن آخرش.

 اول تا رفت. بعد بستا حالا هم نوبت به ن رسیده. اشکالی نداره. سه ماه در برابر یه عمر صد ساله چیزی نیست. کاشکی همیشه خوب و خوش باشیم، حتی اگر شده کم باشه.

پیشاپیش به پاییز سلام می‌کنیم و به روی این فصل طلایی نیشمان را باز می‌کنیم و نیش‌خندی تقدیمش می‌کنیم.

قربان شما، كافه‌چي

نابوقه‌ی نبوغ

درست است که تابستان تمام شد و رفت پی کارش. ولی برای یک نابغه زمان معنایی ندارد. این را توی گوش‌هایتان فرو کنید. زمان برای اهل نبوغ یعنی بوق. کافه نیشگون ما مثل همه‌ی کافه‌های دنیا یک نابغه دارد که بچه‌ها به آن می‌گویند نابوقه که همان نابوغه باشد.

نابوقه‌ی ما در طول تابستان پس از رفت‌وآمدهای بسیار به یک فکر ابتکاری رسید. فکری که پس از رفتن به مجلس عروسی و عزا پشت سر هم به وقوع پیوست. او با دیدن لامپ‌های رنگی در عروسی که باعث شادی و شادمانی می‌شود فکری به حال لامپ‌های عزاداری کرد. به این ترتیب او توانست اختراعی بی‌نظیر بکند. بله: لامپ سیاه برای مجالس عزا.

درست است که این لامپ از خود نوری ندارد ولی بالأخره سیاه که هست! تازه لامپ هم هست. برایش کف بزنید بچه تشویق بشود یک‌وقت پژمرده نشود.

«شوكولات»

نيش‌‌و‌نوش

سرویس یا کمپوت هلو

چند روز دیگر آن اتفاق تاریخی می‌افتد و زمین و زمان دگرگون می‌شود. این اتفاق در آثار شاعران زیادی خودش را نشان داده  و شاعران ترانه‌های بسیاری در وصف پاییز سروده‌اند، اما میرزا کافی‌خان میکس آبادی پاییز را در باز شدن مدرسه خلاصه کرده.برای ایشان باز شدن مدرسه مساوی است با دردسر. یکی از این دردسرها سرویس است. منظورمان سرویس بهداشتی نیست ‌ها! منظورمان سرویس ایاب و ذهاب است. شما را به خواندن اين ترانه دعوت مي‌كنم.

# دیم دارام... دارام دارام...

دیم دارام... دارام دارام... (الف)

باز هم مدرسه‌ها وا می‌شود

توی قلبم باز غوغا می‌شود

باز هم ماشین آقای حنیف

کوچک و تنگ و کثیف

#(تکرار الف)

می‌شود سرویس ما و باز هم له می‌شویم

مثل کاغذ هی مچاله می‌شویم

جا ندارد، توی هم وول می‌خوریم

پول نداریم، حسرت پول می‌خوریم

#(تکرار الف)

باز انگشت رضا در گوش من تاب می‌خورد

گویی سوراخ دماغش است و تی‌تاپ می‌خورد

رفته پایم در دهان هاشمی

گردنم گیر کرده لای بازوان قاسمی

#(تکرار الف)

با تمام این همه پیچیدگی‌های قشنگ

ما به موقع می‌رسیم اول زنگ

توی سرویس گرچه می‌گردیم کمپوت هلو

توی صف، ما صاف و صوفیم و اتو

#(تکرار الف)

آزمون‌های ناهماهنگ

جای خالی را پرکنید!

وقتش رسیده خودتان را برای آزمون‌های هماهنگ و ناهماهنگ آماده کنید. لطفاً در جای خالی کلمه‌ی مناسب و باحال بگذارید.

این «خواب‌چاکلت» خیلی آدم خاصی است. من که در آدم بودنش شک دارم، ولی شما در خاص بودنش شک نداشته باشید. او بسیار بسیار (...) است. شاعر در وصف او گفته: تنبل نرو به سایه، سایه خودش می‌آیه. پس نتیجه می‌گیریم که او خیلی خیلی (...) است.

نقل است که در وصف او روایت کرده‌اند:

تنبلی را گفتند پاشو و در را ببند، گفت: «الآن باد می‌آد و خودش بسته می‌شه.»

پس با اطمینان بیش‌تر می‌گوییم که او خیلی خیلی (...) است.

داستان دیگری هست که می‌گوید روزی به خواهرش که در حال خمیازه کشیدن بود، گفت: «حالا که دهانت بازه بابا رو صدا کن. مامان کارش داره.»

پس ایمان بیاورید به حرف من که گفتم او خیلی خیلی (...) است.

در یکی از سایت‌ها خواندم که درباره‌اش نوشته بودند مردی غریب به شهرشان رفته بود. مرد نشانی جایی را از او پرسید. خواب چاکلت نگاهی به او کرد و گفت: «اوه... خیلی دوره. می‌شه نری؟»

لابد خودتان فهمیده‌اید آن کلمه‌ی توی پرانتز چیست. اگر نفهمیدید که هیچی.

مشکل از ماست. اگر فهمیدید و حالش را داشتید تنبلی نکنید و بگویید تا اگر حالش را داشتیم و تنبلی‌مان نمی‌آمد، جایزه‌ای به رسم یادبود تقدیمتان کنیم.

«كلم‌چي»‌

نیش‌خوان

اندر حکایت صلح‌جویی که می‌کرد صرفه‌جویی

گویند به سال‌های خیلی دور، روستایی بود به نام بیغولان. چند سال باران نباریدندی خشکسالی گشتندی و نه برگی به باغ ماند و نه پری بر کلاغ. پس همه آن دیار رها کردندی و به اقصی نقاط مملکت راهی گشتندی.

در آن آبادی ساده‌لوحی بودندی به نام مشماش. او در آبادی ماندندی و برای رسیدن به آب، چاه کندندی. پس از چندی کندن و واکندن به سفره‌ای زیرزمینی رسیدندی. گازی بدبو و بدمزه مشاهده کردندی. او را به گاز نبودندی نیاز، لیکن به کندن و واکندن ادامه دادندی تا به سفره‌ای دیگر رسیدندی، ماده‌ای سیاه و بدبو به نام نفت که دوزار نمی‌ارزیدندی، لیکن مشماش به کندن ادامه دادندی مگر به آب رسیدندی.

چند سال بعد...

صدها چاه نفت و گاز در اطراف روستای بیغولان فوران کردندی. مشماش هم‌چنان به جست‌وجوی آب، زمین کندندی، اما دریغ از یک قطره آب.

نکته:

ای هم‌وطن ای عزیز

آب‌ها را بیهوده نریز

مطمئن باش در آینده

مشکل جناب‌عالی و بنده

نفت و بنزین نیست هم‌وطن

جنگ آب است تن به تن

پس اگرمهربان و صلح‌جویی

بهترین کار است صرفه‌جویی

«زرنگ گلاسه»

نيش‌‌‌نهاد كتاب

معرکه در معرکه

يك كتاب معركه براي بچه‌هاي معركه. كتاب جديدي كه به كافه رسيده يك كتاب معركه است. اسم اين كتاب مي‌دانيد چيست؟ «دنياي معركه‌ي تام گيتس». اين كتاب خيلي بامزه و پر از شكل و شمايل است. پشت جلد كتاب نوشته شده:

من تام گيتس هستم. وقتي معلمم به من چشم غره نمي‌رود دوست دارم نقاشي بكشم و روش‌هاي تازه‌اي براي اذيت دليا پيدا كنم. معلم‌هاي من فكر مي‌كنند خيلي زود حواسم پرت مي‌شود و «تمركز» ندارم. به‌نظرم كم لطفي مي‌كنند،‌ چون همين حالا من به‌شدت روي بيسكويتي كه مي‌خواهم اول از همه بخورم تمركز كرده‌ام.

اين كتاب دوجلدي برنده‌ي جايزه‌ي كتاب طنز «رولددال» شده است. رولد دال را که می‌شناسید؟ نمی‌شناسید؟ عجب! خب یک سر به عموگوگل بزنید تا به‌ شما بگوید رولد دال کیست.

نويسنده‌‌ي اين كتاب، «ليز پيشون» است که ما هم او را نمی‌شناسیم ولی باید آدم خنده‌رویی باشد. مترجم کتاب هم خانم خنده‌رویی است و معلوم است که آشپزی‌اش حرف ندارد، چون ترجمه‌اش هم حرف ندارد. ایشان کسی نیست جز آتوسا صالحي. خب، حالا بیاییم سراغ ناشر کتاب. نشر افق زحمت چاپ کتاب را کشیده است. قيمت هر دوجلد کتاب روی هم رفته می‌شود 25 هزار تومان. تعجب نکنید! به جان این کافه‌چی، کتاب گران نیست. قیمت همه چیز رفته بالا. ما فقط کتاب را می‌بینیم. مثلاً یک دفتر صد برگ که هیچی توش نوشته نشده چند است؟ یک دفتر نقاشی که حتی دوتا خط هم توش نیست چند است؟

به‌هرحال کتاب گران نیست. نیست... نیست... نیست...

«كافه‌چي»

 

چرا چرا چرا ...آخه چرا؟

همه‌ي انسان‌هاي آدم نما و برعكس همه‌ي آدم‌هاي انسان‌نما هميشه با پرسش به سكوي پرش رفته‌اند و پرسيده‌اند و از پرسش نترسيده‌اند. نمونه‌اش اين دوست  و هم‌كافه‌اي ما كه هر روز با يك مشت سؤال به كافه مي‌آيد:

چرا انگشتر داریم، ولی انگشت‌خشک نداریم؟

چرا ماجرا داریم، ولی شماجرا نداریم؟

چرا توبیخ داریم، ولی من‌بیخ نداریم؟

چرا منقل داریم، ولی ماقل نداریم؟

چرا تندیس داریم، ولی تن‌بشقاب نداریم؟

چرا سرمایه داریم، ولی ته‌مایه نداریم؟

چرا بعضی‌ها دردسر درست می‌کنند، ولی دردپا درست نمی‌کنند؟

اصلاً فرق دردسر با سردرد چیه؟

«موهيتو با يخ اضافه»