خیلی ممنون که در نظرسنجی «شما انتخاب کنید»، به کافه نیشگون رأی بالایی دادید. یادتان باشد کافهها هفتگی نیست و ماهی یکبار (آخرین پنجشنبهی ماه) چاپ میشود.
قربان شما، کافهچی
فال نیش
فال متولدین آبان در هویجبستنی
خب، دور میز این طرفی چه خبر است؟ بهبه! میبینیم که بساط فالگیری برقرار است و متولدین آبان دل دادهاند به چرت و پرتهای نیشبزی جان! او هم ته ماندهی هویجبستنیها را ریخته روی دیوان حافظ و از طریق اینترنت هم وصل شده به کهکشان راه شیری و در حال رصد کردن ستارههای بخت و اقبال است. شما هم اگر متولد آبان ماه هستید یک لیوان هویجبستنی سفارش بدهید و بگذارید این نیشبزی ماضی و مضارع شما را جلوی چشمتان بیاورد.
ضمن خوشآمد گویی، ابتدا از جناب حافظ میخواهیم سر سخن بگشایند و امر بفرمایند. ای حافظ شیرازی تو کاشف هر رازی... بهبه! حافظ میفرماید:
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد
چو خامه در ره فرمان او سر طاعت
نهادهایم مگر او به تیغ بردارد
خب، حافظ هم فهمیده که شکمگنده هستی، وگرنه نمیگفت: «چو خامه در ره فرمان...» عزیز من، جان من، نصفی از متولدین آبان ماه بهخاطر خامهخوری راهی قبرستان شدهاند. نیم دیگرشان بهخاطر پاچهخواری و نیم دیگرشان به خاطر غذاهای رژیمی و نیم دیگرشان... چپچپ نگاه نکن خودم میدونم از صد زدم بالا. به هر حال اکنون که در ایام ماه مبارک رمضان هستیم باید بتوانی تیغ برداری و آثار زشتیها را از درون و بیرون پاک بنمایی.
در ادامه عرض کنم که در ته ماندهی هویج بستنی تو نقشهای عجیب و غریبی میبینم. وای! یک خرمگس توی لیوان تو افتاده. خرمگس نشان خوبی است. احتمالاً تا دو روز یا دو ماه یا دو سال دیگر پولدار میشوی.
در طالع سعد شما دو تا پرنده هم میبینم. دوتا پرندهی خسته که در آسمان اوج گرفتهاند و میخواهند بنشینند اما نمیتوانند. چونکه اجاره خانهها بالا رفته و نمیتوانند جایی پیدا کنند. شما باید زیر بال و پر پرندهها را بگیرید و حمایتشان کنید.
در طالع نحس شما دوتا قورباغهی شاخدار میبینم. احتمالاً بهخاطر خالیبندیهایی است که مرتکب شدهاید. دست از این عادت زشت بردارید تا طالع نحستان خنثی شود.
ستارهی شما در این ماه ستارهی هالی است. هالی نشانهی بیحالی است. سعی کنید با حال باشید تا کواکب و کهکشانها به شما روی خوش نشان بدهند. شما اهل هنر و هنرمندی هستید. برعکس متولدین فروردین صدای خوبی دارید و هر گاه به حمام میروید کاشیهای حمام از صدای گرم شما عرق میکنند. پیش رویتان اوج است و موج. وقتی به اوج رسیدید به موج هم فکر کنید و به هر پیشنهادی به سادگی جواب مثبت ندهید و دربارهاش خوب فکر کنید.
«نیشبزی فالوده»
تصویرگری: مهدی صادقی
نیشونوش
جای خالی را با کلمات مناسب پر کنید
پدر من دوست دارد لوبیا
هی پیامک میفرستد: «زود بیا!»
مادرم شاکی ز قند خونِ خود
میخورد هنگام افطار {...}
*
خواهر من دوست دارد آش داغ
دم به دم میگیرد از مامان سراغ
مادرم چشمش ضعیفه این روزا
میپزد به جای مرغ جوجه{...}
*
من خودم عاشق فیلم و سریال
میشوم هنگام دیدن لالِ لال
داداشم اما ولیکن بیخیال
توی بازارِ دلار است و {...}
«نیشقلی خان»
برای پر کردن جای خالی از این گزینهها انتخاب بفرمایید: «کشمشپلو، میخ، کلهپاچه، ریال، چیپس، شارژ پنجهزار تومانی، سنگپا، زولبیا»
نیشخبر
روزنامهنگاری و بچهداری
* خب، تابستان است دیگر، اینجا، آنجا، همهجا، هرجا نگاه کنید یا کودک میبینید یا نوجوان. متأسفانه دوچرخه هم از این نعمت دور نیست. همکاران بخشهای مختلف ساختمانی که در آن هستیم گاهی ما را مورد لطف قرار میدهند و به خیال این که دوچرخه مساوی است با مهدکودک، کودکان زیر پنج سال خود را میآورند تا ما آنها را شادمان سازیم. حتی همسایهها هم ما را لایق دانسته کودکان دلبندشان را به ما میسپارند. دیروز این دکتر داروخانهی سرچهارراه که با ما سلام و علیکی دارد بچهاش را آورده بود. کم مانده آن آقایی که سر چهارراه به شغل راهنمایی و رانندگی مشغول است دست از راهنمایی و رانندگی بردارد و فرزندش را به ما بسپارد. آن وقت ما میمانیم که مطالبمان را کجا بنویسیم؟ بالای پشتبام روی کولر، یا توی پارک روی درخت.
ما آدمهای دوستداشتنی
* خبر بعدی این است که تعدادی از همکاران دوچرخهای طی نامهای سرگشاده از سردبیر درخواست کردهاند که برای تابستان مخاطبان نوجوان چندین ویژهنامهی خوش آب و رنگ منتشر سازیم. اما ظاهراً بنا به دلایلی نامشخص امکانش نیست و ما که از زیرکار در رو نیستیم خیلی ناراحت شدیم. امیدواریم وضع مالی دوچرخه خوب شود تا ما که از زیر کار در رو نیستیم، بتوانیم ویژهنامههای خوبی چاپ کنیم.
نیشخوان
این به آن در
حکایت کردهاند مردی گداصفت و گداپیشه و گداشغل به آپارتمانی هفت طبقه رسید. هر چه زنگ زد کسی جواب نداد و چون زنگ طبقهی هفتم زد، پسرکی پنجره باز کرد و از بالکن بگفت: «چه کار داری؟»
مرد گفتا: «از اینجا که نمیتوانم امر خود باز گویم. بیا پایین و در بگشای و سخنم بشنو.»
پسر گفتا: «به روی چشم.»
سپس هفت طبقه پایین برفت و در بگشود و گدا را گفتا: «چه گویی و چه خواهی؟»
مرد گفتا: «گرسنه باشم و پولی در بساط ندارم. به هرجا که رفتم بر در بسته رسیدم. لقمهای نان و پنیر خواهم.»
پسر آهی کشید نیمه عمیق و گدا را گفتا: «همین؟»
گدا بگفت: «آری، همین.»
پسر اخم کرد و بگفت: «همین و همین؟!»
گدا گفتا: «همین و همین و همین.»
پسر اندیشهای کرد و گفتا: «دنبالم بیا.»
گدا دنبالش رفت و گفتا: «با آسانسور بدانجا شویم.»
پسر گفت: «آسانسور خراب است و چارهی کار پلکان است. من خود نیز از پلکان به پایین شدم.»
گدا گفتا: «یعنی هفت طبقه بالا بیایم؟»
پسر گفتا: «پاسخ شما را بالا خواهم داد.»
پس هر دو نفس زنان و هنوهن کنان رفتند تا به طبقهی هفتم رسیدند. پسر نوجوان بود و بمب انرژی، لیکن مرد، مسن بود و جانش در کیسه. پسر کلید به در خانه انداخت و داخل شد و آنگاه از لای در بگفت: «آه! چه حیف که نان و پنیر نداریم.»
گدا گفتا: «ها! نداری؟ پس چرا همان پایین نگفتی؟»
پسر گفتا: «زیرا نمیتوانستم مشکل شما را پایین حل نمایم. همانطور که شما نمیتوانستید آن پایین درد خود باز گویید. پس بیحساب شدیم.»
این بگفت و در را محکم بکوفت. گدا ماند و هفت طبقه پله و پای پر درد.
«نیناش ناش»
نیشنهاد
It is a book
«کافهچی» از کتابی خوشش آمده که به قیافهاش نمیخورد مال این حرفها باشد. دیروز نشسته بود پشت پیشخوان، هی میخواند و هی میخندید. هی میخواند و هی میخندید. گفتیم: «کافهچی به چی میخندی هرهر؟ بگو تا ما هم بخندیم هرهر.»
نیشش را بازتر کرد و گفت: «داریم از کتاب فیضبوک فیض میبریم.»
گفتیم: «اولاً فیض بوک نه و ف...»
گفت: «بیخود از ما ایراد نگیر که ما خودمان end ایرادیم. بیا و خودت نگاه کن.»
دیدیم جلالخالق درست میگوید. پیش خودمان فکر کردیم اگر فیس بد است، لابد «فیض» خوب است که ناشری مانند سورهمهر جای «فیس» و «فیض» را عوض میکند تا کتابش بوی آشنای آن شبکهی اجتماعی کذایی را ندهد. و پیش خودمان فکر کردیم چه ابتکاری دارد این ناصر فیض که از شباهت اسمش استفاده برده برای اسم کتاب. حتی برای طرح جلد هم از شمای ظاهری آن سایت استفاده کرده است. کتاب را گرفتیم و ورق زدیم. دیدیم از هر ورقش طنز و طنازی میریزد. ما که فکر میکنیم نه فقط بزرگسالان (از نظر هیکل) بلکه نوجوانها (از نظر فهم و شعور) هم میتوانند مشتری خوبی برای کتاب باشند. البته جاهای سخت هم دارد ولی خدا بزرگترها و فرهنگ لغتها را برای چی آفریده؟ برای همین روزها دیگر.
همه رقم شعر در این کتاب یافت میشود. از شعرهایی که اشارههای سیاسی دارند. هم شعرهایی که رنگ و بوی اجتماعی دارند. هم شعرهای هجو مؤدبانه و پاستوریزه. فکر کردیم برای خوشمزگی و نمونه هم که شده بخشی از یکی از شعرها را اینجا بیاوریم که شما بدانید این کافهچی الکی میخندیده یا دروغکی.
راستی این کتاب را انتشارات «سوره مهر» (که شمارهاش هست: 66460993) با قیمت 9900 (قیمت را حال میکنید؟) تومان منتشر کرده است.
«کافهچینو»
عارفانههاى مشاغل و همینجورى
معلم:
منم آموزگاری صاف وساده
خداییش این که من میخوام زیاده؟
فقط لطفی بکن، یارب شب و روز
نباشم شرمسار خانواده
کارگردان سینما:
خدایا! بارالها! یعنی میشه؟
دُرُس شه کارها از اصل و ریشه
دُرُس مثل همون فیلمی که اون سال
قیامت کرده بود از حیث گیشه
راننده تاکسی:
به نام اون که رحمان و رحیمه
روال کار من، مثل قدیمه
خدا هرجا که باشم با منه، چون
مسیر من صراط المستقیمه!
«ناصر فیض»
هم نیش
شبی یکی از بزرگان علم و ادب و کتاب و کتب به کافه آمد و بر تختهسیاه به یادگار چیزی نگاشت. این بزرگ جناب آقای نجیب کاشانی بود و از قرن یازدهم هجری قمری آمده بود. کلیات اشعارش را ما توی کتابخانهمان داریم. و اما یادگارش این بود:
در بند آن نیام که دشنام یا دعاست
یادش بهخیر هر که زما یاد کند