پيدا كردن يك نفر، براي نمونه از ميان اين جمعيت عزيز و شريف، كار دشواري است؛ كسي كه براي گفتوگو انتخاب كرديم چند كيلومتري از تهران فاصله دارد و از شلوغي تهران بيزار است. سيدحسين مير يك جوان 35ساله اصفهاني در آن واحد منجم، خلبان، غواص، استاد دانشگاه، طبيعتگرد، صخرهنورد و... است كه ليست علائق و تجربياتش تا انتهاي صفحه جا ميگيرد. او ضمنا فرزند شهيد هم هست. با او به مناسبت عيد سعيد غديرخم در يكي از روزهاي شلوغ كاري گفتوگو كرديم.
«خوشحالم كه سيدم»؛ اين را طور خاصي ميگويد؛ در صدايش هم غم دارد و هم شوق و غرور! ميگويم انتساب به ائمه چه حسي دارد؟ انگار كه منتظر بوده تا همين سؤال را بپرسم، ميگويد: «رسيدن نسب انسان به افرادي كه بزرگترين حماسههاي تاريخ بشر را رقم زدهاند؛ بزرگترين افتخار همه زندگي من است». از او ميخواهم خاطرهاي از عيد غدير كنار پدر تعريف كند؛ «من ۶ ساله بودم كه پدرم شهيد شد. متأسفم كه خاطره خاصي از او در ياد ندارم؛ اما خوشحالم كه هرآنچه از ديگران در مورد او شنيدهام صفات خوبي بوده كه سعي كردم من هم در رفتارم بگنجانم. پدرم موذن مسجد محلهمان بود. جالب است بدانيد مسجد محله ما، مسجد فاطميه، حدود ۲۰۰ شهيد تقديم اسلام و ايران كرده و پدر من هم يكي از اين شهداست».
در جواب سؤالم كه ميپرسم فرزند شهيد بودن يا فرزند سادات بودن باعث شده از چه كارهايي دوري كند؟ ميگويد: «واقعيتاش را بخواهيد نميتوانم بگويم اين القاب برايم نقش ترمز را داشتند تا به سمت كاري نروم، شايد بهتر است بگويم اين القابانگيزهاي بودند تا كارهاي بهتر و زيادي را انجام بدهم؛ كارهايي كه باعث شد تا به نگرش درستتري از زندگي برسم». ميخواهم بپرسم چه نگرشي كه نپرسيده جواب ميدهد: «اينكه بهعنوان يك سيدمطالعه زيادي درباره سيره امامان معصوم(ع) انجام بدهم يا بهعنوان يك فرزند شهيد راجع به جنگ، جبهه و بهويژه ايثار و شهادت اطلاعات كافي داشته باشم. اينكه بدانم گذشتگانم چه كردهاند و من چه بايد بكنم، اتفاق كمي نيست». سيدحسين مير بهشدت اعتقاد دارد اين عناوين، باعث جذب او به اين كارها شده است.
- كسي عيدي سادات را نميشمارد!
از او ميپرسم تا چه حد با همين 2لقب احساس متمايز بودن ميكنيد؟ ميخندد و چند ثانيهاي به فكر فرو ميرود؛ «نميتوانم اسم احساسم را تمايز بگذارم، بيشتر تكليف است. شعار نميدهم اما درهرحال انسان با چند لقب كه به واسطه نسبت با خوبان داشته متمايز نميشود، منظورم اين است كه حتما اين وجه از تمايز، انسان را به تعالي سوق نميدهد. مثال عيني اين حرفم هم پسر حضرت نوح است. اما به هر حال چنين نيكان و پيشينهاي به نوعي آدم را وادار ميكند كه بيشتر به اعمالش فكر كند و مراقب نامي كه با آن شناخته ميشود باشد تا حتي اگر مايه سربلندي نيست از اعتبارشان كم نكند».
در ادامه عيد سعيد غديرخم را بهانه ميكنم و به شوخي ميگويم قرار است امسال چقدر عيدي بدهد كه با خنده ميگويد: «عيدي عيد غدير، مبلغش اصولا نه براي عيديدهنده مهم است نه براي عيدي گيرنده! كسي عيدي سادات را نميشمارد. عيدي ازدست سيد تنها حكم تبرك دارد. البته براي من بيشتر يك رسم است براي اينكه يادآوري كند كه در اين روزها بايد به ساداتي كه نيازمند هستند كمك كرد. ميدانيد كه صدقه گرفتن بر سادات حرام است مگر از سوي ساداتي ديگر و اين نكتهاي بوده كه هميشه مادرم با حساسيت آن را دنبال ميكرده است».
از سيدحسين مير ميخواهيم خاطرهاي از عيدغدير و دوران كودكي بگويد كه آيا جلوي دوستان فخرفروشي ميكرده يا نه؟ ميخواهد از جواب دادن طفره برود اما ميگويد: «هميشه عيد غدير برايم يك روز خاص بود. شركت در مراسم مختلف با عزت و احترام و شال سبز هميشه برايم حس خوبي داشت و راستش را بخواهيد دارد. اما فخرفروختن؟! تا به حال از اين زاويه به احساس كودكيهايم نگاه نكردهام. كلا فخرفروشي كار من نيست، اعتبار يك سيد به نسبي است كه پشت سرش ايستاده؛ به كساني كه نسبت به همه مردم در برابر خدا متواضعتر بودند و فخرفروشي در آنها وجود نداشت». ميگويد:
« بهترين عيد غديرم را سال ۱۳۸۵ تجربه كردم. سالي كه در حج تمتع گذشت و شب عيد غدير، پشت ديوار بقيع... حس آن شب را يادم نميرود».
- ميخواستم حرفهاي متفاوت بزنم!
عكسهاي تجربههاي متفاوتش را نشان ميدهد؛ از غواصي زير آب تا تست تكنولوژي يك خودروي سواري! ميپرسم همه سادات مثل شما با هوشاند؟ جا ميخورد، خيلي جدي جواب ميدهد:«من باهوش نيستم». حالا من جا ميخورم. ميگويم شما تقريبا تمام علوم را تجربه كردهايد، خيلي چيزها كه دانستنشان براي خيليها آرزو است، براي شما به يك كار روزانه و معمولي تبديل شده؛ چطور ميگوييد باهوش نيستيد؟ «نميدانم شايد بيشتر بيشفعالم تا باهوش».
عكسهايش بيشتر در فضاي نجوم و با يك تلسكوپ غولپيكر است؛ «من از همه كوچكتر بودم. 2خواهر دارم كه ۱۰ و 12سال از من بزرگتر هستند. برادرم هم ۶ سال از من بزرگتر است. وقتي آنها در دانشگاه تحصيل ميكردند، من تازه داشتم دوران راهنمايي را طي ميكردم، شبها در خانه هر كدام از اعضاي خانوادهام حرف جالبي در راستاي علم و رشته خودشان داشتند و من فقط مستمع بودم و هيچ حرف تازهاي نداشتم. رفتم دنبال علمي كه بقيه اعضاي خانواده از آن سر درنياورند تا من هم حرفهايي داشته باشم كه بقيه ندانند!» ميپرسم چرا اين علم؟ با شيطنت ميگويد: «من از همان كودكي، عاشقانه آسمان را دوست داشتم، شما شهرتان را ميشناسيد، مگر نه؟ اما وقتي شب ميشود نصفي از دنيايي كه ميبينيد را نميشناسيد و آدرسهايش را بلد نيستيد. وقتي به يك شهر غريبه ميرويم سعي ميكنيم خيلي زود آدرسها را ياد بگيريم تا احساس غربت نكنيم. خب چطور با نصف دنياي بالاي سرتان هنوز غريبهايد؟ اين را در يكي از برنامههاي تلويزيوني كه بهعنوان ميهمان حضور داشتم هم گفتم؛ سر به زير بودن خوب است اما انگار اين روزها آدمها به اندازهاي سر به زمين شدهاند كه يادشان رفته: مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك!»
- به خاطر آسمان، زياد زمين خوردم
ميگويم پس از كودكي سر به هوا بوديد؟ «بله... علاقهام به حدي بود كه شب چهارمين سالگرد پدرم داشتم ميرفتم دنبال يكي از دوستانم تا با هم براي مراسم به مسجد برويم، آنقدر محو آسمان شدم كه ناگهان در يك گودال عميق افتادم. فكر ميكنم تازه داشتند شبكه فاضلاب را طرحريزي ميكردند و گودالهاي فراواني كنده بودند، خوشبختانه اتفاق خاصي برايم نيفتاد اما بهخاطر آسمان، زياد زمين خوردم». ميپرسم باز هم جايي بوده كه سر به هوا بودن كار دستتان بدهد؟ ميخندد و ميگويد:«نه! آنقدر كه سر به زمين بودن كار دستم داده، سر به هوا بودن باعث دردسر نشده است».
وارد بحث نجوم كه ميشويم انگار كه جان تازهاي گرفته. خستگي را كنار ميگذارد و با هيجان درباره علاقهاش به اين رشته صحبت ميكند. صورت فلكي دب اكبر نخستين چيزي بوده كه از آسمان فهميده و با ذوق درباره اجرام آسماني صحبت ميكند؛ «چيزي كه از ياد گرفتن آن ذوقزده شدم، قسمتي از دب اكبر بود كه به آب گردان بزرگ معروف است و براي پيدا كردن ستاره قطبي و سمت شمال استفاده ميشود». در پاسخ به اينكه جايي بوده دانش نجوم حسابي به دردش بخورد و راهگشا باشد، ميگويد: «اگر بخواهيم واقعگرايانه نگاه كنيم در كشور ما علم نجوم جنبه يك علاقهمندي دارد، شايد مهمترين كاري كه با اين علم تاكنون توانستهام انجام دهم، رويت هلالماه برايماه رمضان و عيد سعيد فطر بوده است. اصلا يكي از لذتهاي دانش نجوم اين است كه اول يا آخرماه رمضان بروي و دنبالماه بگردي».
- همه علوم با هم ارتباط نزديك دارند
سيدحسين مير به غيراز نجوم، تجربه خلباني، غواصي، استادي دانشگاه، طبيعتگردي، صخرهنوردي و كلي تجربه متفاوت و خاص را در كارنامه دارد! وقتي ليست همه اين علائق و دامنه كاري متفاوت را پشت سر هم ميگويم، انگار كه خجالت كشيده باشد، سكوت ميكند. ميپرسم چطور اين همه فضاي متفاوت را تجربه ميكنيد و چگونه ميتوانيد اين همه مقوله متفاوت و دور از هم را دوست داشته باشيد؟ جواب ميدهد: «اينها همه با هم ارتباط دارد. انسان دوستدار زيبايي است. آسمان پر از زيباييهاي وصفنشدني است. زير آب، كوه، كوير، جنگل و صخرهها، همه و همه پر از زيبايي است و انسان هم با قدرت تفكري كه خداوند به او داده ميتواند محصولات زيبايي از در كنار هم قرار دادن علوم بسازد كه اسمش را اين روزها ميگذارند تكنولوژي. بهنظر من اينها همه به هم مربوطند». كنجكاو ميشوم كه چطور ميشود از همه اين علوم سر درآورد؛ ميگويد: «چه بگويم! راستش مطالعه براي من تفريح است؛ يعني ميتوانم بگويم دريافت اطلاعات گوناگون برايم لذتبخش است و خيلي برايم سخت است با چيزي روبهرو بشوم كه از آن سردرنياورم».
سبك زندگي جالبي دارد. درباره مطالعات هر روزهاش ميگويد: «حداقل شبي يك ساعت مطالعه ميكنم و بهشدت اوقاتم برنامهريزي شده است. طوري كه واقعا بايد زمان را رعايت كنم وگرنه از كارهايم عقب ميمانم». ميپرسم روز شما چند ساعت است كه اين همه كار را انجام ميدهيد و وقت كم نميآوريد؟ ميگويد:« از ۴:۴۵ دقيقه صبح تا ۲۲ شب مشغول انجام همه اين امور ميشوم. سعي ميكنم از تمام وقتم استفاده كنم.»
- با رياضي محض مشكل دارم
لابهلاي حرفها متوجه ميشوم با همه هوش و ذكاوتش، جلوي يك مسئله كم ميآورد و آن هم رياضي محض است. ميگويد: «من از كودكي با رياضي مشكل داشتم، هر چند از رياضي در علوم ديگري مثل فيزيك يا آيروديناميك و استاتيك بهسادگي استفاده ميكنم. اما با رياضي محض واقعا مشكل دارم. كمترين نمره كه در مدرسه ميگرفتم از همين رياضي بود». ميپرسم دوست داريد چه چيزي را تجربه كنيد كه تا حالا تجربه نكرديد؟ با خنده ميگويد: «بپرسيد ميان چيزهايي كه دوست داري، كدام را توانستي تجربه كني! اينطوري ليستش كوتاهتر ميشود. اما راستش را بخواهيد، شايد خندهدار بهنظر برسد اما دوست دارم در زمان سفر كنم. مثل فيلمها!»
عكسهايش از يك سالي به بعد همه 2نفره ميشود؛ همهچيز را 2نفري با هم تجربه ميكنند. سيدحسين مير و اكرم شاهقليان زوجي بهشدت دوست داشتني هستند. ميپرسم چه سالي ازدواج كرديد؟ ازدواجتان حاصل سر به زيري بود يا سر به هوايي؟ ميگويد: «سال 1388ازدواج كرديم. من همسرم را با چشم باز و از روي منطق انتخاب كردم». درباره شباهتشان ميگويد: «اوايل اينطور نبود. همسرم بهشدت اهل درس و مطالعه درسي بود. كارشناسي و كارشناسي ارشد برق قدرت خوانده اما بعد از ازدواج با من، كلا ژانر و سبك زندگياش عوض شد و الان همهچيز را با هم تجربه ميكنيم؛ از زير آب تا نوك كوه!» اصرار ميكند كه حتما عكسهاي 2نفرهشان را در روزنامه كار كنيم. ميگويد:«اينطوري جوانها را به ازدواج تشويق ميكنيد»
- اولين مواجهه عروسخانم با عروس دريايي
يكي از روزهاي اولي بود كه با همسر، 2نفري غواصي ميكرديم. وقتي نخستين بار با عروسدريايي روبهرو شديم، من زير آب به همسرم با دست علامت دادم كه مراقب باشد، او هم فكر كرد دارم عروسدريايي را نشانش ميدهم و منظورم اين است «ببين چقدر قشنگه!» سر تكان داد و خواست به حركت ادامه بدهد. من چون ميدانستم كه بدن اين موجودات زهرآگين است و باعث مرگ ميشود، با دست به پشتش زدم و به عقب كشيدم. خانمم كه جريان را نميدانست، از اين حركتم ناراحت شد و چرخي زد و رفت! عروسدريايي افتاد در مارپيچ ايجاد شده توسط فين غواصي همسرم و چسبيد به بازوي من؛ باورتان نميشود، برق از چشمهايم پريد، همه انرژيام را يكجا جمع كردم و به سرعت به ساحل برگشتم. خانمم با ناراحتي گفت:«چرا اين كار رو كردي؟» من بدون اينكه چيزي بگويم بازوي ضرب ديده و خونمردهام را نشان دادم و با خنده طوري كه نگران نشود گفتم:كار بدي كردم جانتان را نجات دادم؟!