دوستياي كه صرفا به واسطه نسبت خانوادگي نبود و نيست؛ دوستياي كه به واسطه خاطرات مشترك شكل گرفته؛ به واسطه 12سال زندگي مشترك با همسر؛ دوستياي كه به واسطه حضور در معيت پدر براي پسر شكل گرفته؛ آنهم در هيجانانگيزترين جاي ايران زمين. پسري كه با كاپيتان سرخهاي پايتخت در استاديوم آزادي عكس دارد؛ كاپيتاني كه پدر اوست!
هادي نوروزي در 30سالگي رفت. يكباره و بدون فرصتي براي مرور زندگي گذشته و جمعبندي زندگياي كه او را به دنياي ورزش آورده بود. در سن و سالي كه نزديك به ميانگين سني جوانهاي امروزي براي ازدواج است؛ سن و سالي كه براي بسياري از ما تازه فصل شروع كار و تلاش است؛ سن و سالي كه بسياري تا قبل از آن، سعي و خطا را براي تمام جنبههاي زندگيشان جايز ميدانند و دائم از اين شاخه به آن شاخه ميپرند؛ از اين شغل به آن شغل و گاهي حتي اين زندگي مشترك به آن زندگي مشترك.
بياييد نگاهي به زندگي 30ساله قهرمان از دست رفته داشته باشيم؛ قهرماني كه برخلاف تصور ما، زندگياش از دست نرفته و ماندگار است.
معصومه ابراهيمپور، در مورد او كه 12سال قبل، يعني در سن 18سالگي، با هم ازدواج كردهاند، ميگويد:«شب آن اتفاق، فيلم تولد هانا، دخترمان را ديد. بعد به من گفت بنشين، حرف بزنيم و بخنديم...» هادي يكي از جوانهاي 30ساله ايراني بود، با اين تفاوت كه تا 30سالگي هر كاري را كه براي ساختن يك قهرمان و يك مرد زندگي بايد انجام ميداد، به ثمر رسانده بود. 12سال زندگي مشترك با 2فرزند، تجربه كشتي و كاپيتاني يكي از مهمترين تيمهاي فوتبال. او سرمايه ديگري هم داشت كه مثل سيروس قايقران برايش ماندگار ميشود؛ «هادي عاشق كپورچال بود. هر بار به اينجا ميآمد براي بچهها توپ و لباس ميخريد. به هيأت كشتي كمك ميكرد. حتي مخارج سفر هيأت كشتي كياكلا را قبول ميكرد. همه او را دوست داشتند.»
هادي نوروزي رفته اما سبك زندگياش براي ما قابل درس گرفتن است؛ البته اگر درس بگيريم!