طي سالهاي گذشته مهمترين مسئله مطرح در فضاي سياسي و اجتماعي كشور ما موضوع پرونده هستهاي بوده است. اين مسئله كه ابتدا در قالب يك جنجال تبليغاتي برنامهريزي شده و در صدر اخبار جهاني قرار گرفت، به سرعت به يكي از اصليترين موضوعات ديپلماسي جهاني و به تبع آن اصليترين موضوع سياست خارجي جمهوري اسلاميايران بدل شد.
در مدت زمان 12سالي كه از آغاز اين پرونده ميگذرد، در جامعه و فضاي نخبگي ما بحث پيرامون ابعاد اين ماجرا، نحوه مديريت آن و نهايتا شيوه مطلوب مواجهه با آن موضوع بحث جاري بوده است. با دستيابي به توافق موسوم به برجام هم بحث همچنان ادامه دارد.
اهميت اين پرونده در تاريخ جمهوري اسلاميايران تنها با يك واقعه ديگر قابل مقايسه است؛ جنگ تحميلي 8ساله و پذيرش قطعنامه 598.ازحيث دلايل شكلگيري، بازيگران نقشآفرين درمقابل نظام اسلامي، روند وقايع و منطق حاكم برروندشكلگيري مصالحه شباهتهاي فراواني ميان اين دو واقعه وجود دارد. به واسطه همين شباهتهاست كه طي چند سال گذشته بحث پيرامون مقايسه اين دو رويداد در جريان بوده است.
در جريان ناشي از دوقطبي غالب بر فضاي سياسي ما 2برداشت متفاوت از اين دو رويداد شكل گرفته است: عدهاي پذيرش قطعنامه 598را ناشي از سازشكاري گروهي از اطرافيان امام راحل ميدانند. آنان مدعياند كه برخي از اطرافيان حضرت امام(ره) با هدف زمينهسازي براي اهداف سياسي داخلي و نيز عاديسازي رابطه با جهان غرب، شرايطي را بهوجود آوردند كه امام(ره) با وجود نظريه اوليه خود مبني بر ضرورت تداوم نبرد، توقف جنگ و پذيرش قطعنامه را اعلام و اين اقدام خود را به «نوشيدن جام زهر» تعبير كنند.
حاميان اين تحليلها چنين رويكردي را به بحث مذاكرات هستهاي اخير و توافق برجام هم تسري ميدهند و دستاندركاران اين اقدام را به تكرار آن واقعه متهم ميكنند. در مقابل اين گروه، عدهاي ديگر كه با پذيرش قطعنامه و اجراي توافق برجام همسويي دارند، با نقد سياست مقاومت و تأكيد بر هزينههاي ناشي از پيگيري آن، عنوان ميكنند كه هم در مقطع پاياني جنگ و هم در سالهاي اخير در ماجراي هستهاي، جمهوري اسلاميايران توان ادامه روند قبلي را نداشته است.
اين گروه اغلب بر دشواريهاي ادامه مسير تقابل و بر دستاوردهاي سياست مصالحه تأكيد ميكنند. عنصر مهم و حساس تحليل اين گروه جايي آشكار ميشود كه با تكيه بر اين نكته كه تمام مشكلات جمهوري اسلامي ناشي از دشمني با استكبار جهاني و خصوصا آمريكاست، اساسا سياست مبارزه را زير سؤال ميبرند و هم در مقطع بعد از جنگ و هم مقطع بعد از توافق، اين اقدامات را گامي به سوي خروج ايران از موضع تقابل با نظام جهاني و ورود به فضاي روند عاديسازي روابط با قدرتهاي جهاني ميدانند.
ما تلاش خواهيم كرد تا با تمركز بر جهتگيري و مديريت كلان امام(ره) و رهبر معظم انقلاب بهعنوان راس نظام اسلاميدر جريان اين دو واقعه به تحليل منطق حاكم بر رفتار جمهوري اسلاميبپردازيم و نشان دهيم كه اين دوگانهانگاري و قطبيسازي جاري در اين دو تحليل تا چه حد داراي خطاي تحليلي است.
باور ما اين است كه مقاومت و مذاكره در تفكر ديني و سيره امام و رهبري نهتنها در تقابل و تضاد با يكديگر نيستند بلكه مكمل و پشتوانه يكديگرند. از سوي ديگر مواجهه اصولي و درست با منظومه نظري و عملي امام و رهبري نشان ميدهد كه پذيرش قطعنامه 598و توافق برجام از سوي نظام اسلامي، نهتنها بهمعناي پشيماني از سياست مبارزه با استكبار و گام اول حركت به سوي عاديسازي رابطه با غرب نيست بلكه تنها مرحلهاي است از مراحل و روند بيپايان مبارزه حق و باطل؛ مبارزه و مجاهدهاي كه در كنه فلسفه انقلاب اسلامي نهفته است؛ مبارزهاي كه نبايد آن را تنها به مبارزه در ميدان جنگ و مقاومت فروكاست.
بهعبارت بهتر براي جمهوري اسلامي استراتژي مبارزه با كفر و ظلم پايانناپذير است، ولي تاكتيكها و شيوههاي مبارزه بنا به اقتضائات زمانه و واقعيات ميداني تعيين خواهد شد. مقاومت و مذاكره براي ما ابزارهايي براي تحقق اهداف و پيشبرد سياست اصولي مبارزه هستند.
2-شرايط منتهي به مذاكره معطوف به مصالحه
در تحليل روند منتهي به پذيرش قطعنامه 598و توافق برجام، معتقدان به دوگانه فوق شرايط را بهنحوي يكسويه تعبير و تفسير ميكنند. منتقدان قطعنامه 598و برجام بر اين امر پاي ميفشارند كه درصورت پايداري و مقاومت، امكان عقب راندن وجود داشته و تنها سستيها و تحليلهاي غلط مانع از تحقق اهداف شده است. گروه مقابل عنوان ميكنند كه ايران در آستانه پذيرش توافقها، در شرايط نامناسبي بوده و نهتنها امكان ادامه روند پيشين وجود نداشته است بلكه ادامه جنگ و منازعه هستهاي ميتوانست تهديدهاي زيادي را عليه كشور و نظام بهوجود آورد.
از نظر ما هر دو تحليل دچار يكسويهنگري هستند و اين يكسويهنگري آنها را در تحليل خود دچار خطا كرده است. نگاهي واقعبينانه به قصه پايان جنگ تحميلي و پايان ماجراي هستهاي نشان ميدهد كه تن دادن جمهوري اسلامي به روند مصالحه ناشي از احساس ضعف و ناتواني در مقابل قوت دشمن نبود بلكه ناشي از شكلگيري اين تحليل و احساس نزد تصميمگيران جمهوري اسلاميايران بوده كه اولا تحقق اهداف موردنظر از طريق ابزارها و تاكتيكها پشت خاكريزها ممكن نيست، ثانيا شرايطي فراهم آمده كه تحقق اين اهداف از طريق ابزارهاي ديگر يعني پشت ميز مذاكره بهتر قابل تحقق است.
مسئله مهم ديگر آن است كه در سوي ديگر ميدان هم چنين احساسي در دشمن شكل گرفته بود. مستندات نشان ميدهد در هر دو ماجرا، دشمني كه ابتدا با هدف تحقير نظام اسلامي، تحميل اراده خود بر انقلاب، نااميد كردن مردم از نظام ديني و در يك كلام از ميان برداشتن نظام اسلامي وارد ميدان شده بود، از مقطعي به بعد و در سايه ايستادگي جمهوري اسلامي ايران و دستاوردهاي ناشي از اين مقاومت، تحليلهاي خود را تغيير داده و چاره كار را در مصالحه و حل موضوع از موضعي بسيار متفاوت از موضع اوليه خود ميبيند.
مسئله آن است كه در هر دو رويداد يكي از اصليترين اصول راهنماي رفتار جمهوري اسلامي حمايت از مذاكره از موضع برابر و ردمذاكره از موضع ضعف بوده است. در هر دو مقطع زماني، مذاكره براي جمهوري اسلاميبهعنوان ابزاري براي تحقق اهداف تنها زماني جدي ميشود كه طرف مقابل با تغيير موضع خود، حاضر به گفتوگو از موضعي برابر و به رسميت شناختن حقوق ايران ولو بهصورت نسبي ميشود. اين تغيير موضع ناشي از نااميدي از پيشبرد اهداف از طريق ادامه سياست فشار و تهديد است. ايران در ماجراي جنگ تحميلي درحاليكه تا مقطع صدور قطعنامه 598در تير 1366، همه قطعنامههاي قبلي را رد كرده بود، اين قطعنامه را نه رد و نه تأييد كرد بلكه كوشيد تا از موقعيت برتر خود در جبههها به سود بهبود شرايط آن اقدام كند.
در ماجراي هستهاي هم تنها زماني ايران تن به مذاكره جدي و رودررو با طرف آمريكايي داد كه آمريكاييها با تغيير موضع خود، حاضر به پذيرش خواستههاي ايران شدند. نگاهي به خاطرات محمد البرادعي در مورد مواضع مقامات آمريكايي و اروپايي در مورد ضرورت برچيدن تمام زيرساختهاي هستهاي ايران و مقايسه آن با مواضع چند سال اخير مقامات دولت اوبامابه خوبي اين تغيير موضع را آشكار خواهد كرد.
3-خطاي تحليل و دوگانهسازي ساختگي
خطاي تحليل حاميان، دوگانهسازيهاي فوق را به جايي رسانده كه عدهاي (بهصورت آشكار و پنهان) پذيرش قطعنامه و برجام به چيزي در حدود «فاجعه» و عاملان آن را به «خيانت» متهم ميكنند و گروهي ديگر با ستايش اين دو توافق و تعبير آن به «فتحالفتوح»، عاملان آن را به «اسطوره» بدل ميكنند. با وجود موضع متفاوت تحليلي، نتيجه اين دو تحليل يكي است.
هر دو دسته ورود جمهوري اسلامي ايران به سياست مذاكره معطوف به مصالحه و پذيرش توافق را از موضع ضعف و بهعنوان مقدمهاي براي دست شستن از استراتژي مبارزه با استكبار كه از سوي نظام اسلامي در حال پيگيري است و گام اول براي عاديسازي روابط با دنياي غرب بهعنوان دشمن اصلي جمهوري اسلاميميدانند. فرآورده نهايي اين دوقطبي هم نهايتا به بنبست كشاندن مسير حركتي نظام است. گروه اول در عمل بديلي را براي حل مسئله ارائه نميدهند و گروه دوم حل مسئله را منوط به تجديدنظر در اصول و هويت نظام ميدانند.
اين خطاي تحليلي كليدي ناشي از بيتوجهي نسبت به استراتژي و تاكتيك در نظام ديني است. خطايي كه باعث ميشود گروهي از توافق دچار خوف و گروهي ديگر دچار ذوق شوند. هر دو دسته از تحليلها با تصور تقابل ميان سياست مقاومت و سياست مذاكره، گذر از اولي و در پيش گرفتن دومي را بهعنوان نشانهاي از تجديدنظرطلبي وگذار نظام ديني از رويكرد انقلابي به رويكرد يك نظام عادي ميدانند.
اين در حالي است كه مراجعهاي به رويكردهاي امام راحل و مقام معظم رهبري در مقطع قبل و بعد از پذيرش قطعنامه و توافق، نشان خواهد داد كه در نگاه و تحليل آنان، نبرد نظامي- مقاومت و مذاكره معطوف به مصالحه تنها 2روي يك سكه و شيوههايي در خدمت سياست اصولي و بنيادين نظام اسلامي يعني مبارزه با استكبار، ظلم و باطل است. نظام اسلامي نهتنها سياست اصولي خود را كنار نميگذارد بلكه بهعنوان نظامي عقلايي بر پايه ارزيابي صحنه مبارزه و شرايط ميداني آن، بهترين شيوه و تاكتيك لازم را براي تحقق اهداف خود بر ميگزيند.
اينجاست كه در نظام تفكر ديني مفهوم مصلحت مطرح ميشود. مصلحتي كه نهتنها در تقابل با حق نيست بلكه در امتداد آن و در خدمت تحقق آن است.كساني كه در مقام تخطئه سياست مذاكره و مصالحه برآمدهاند و پذيرش قطعنامه 598و توافق برجام را آشكار و پنهان به خيانت تعبير ميكنند، با محدود ساختن مفهوم اصولي مبارزه در محدوده صرف تقابل، به اين نكته توجه ندارند كه مبارزه در تفكر ديني و مفهومي بسيار وسيع است كه كليه كنشهاي فرد و نظام مبتني بر حق را شامل ميشود. در نظام تفكر ديني اگر وجهي از مبارزه، نبرد رودررو و مقاومت ميداني است، مذاكره، تلاش براي معيشت و حل مشكلات روزمره مردم هم اشكال ديگري از مبارزه است كه هدف غايي آن اعتلاي نظام مبتني بر حق است.
متأسفانه شاهديم برخي با درك محدود و قشريگرايانه از آرمان گرايي، آن را در تقابل با عقلانيت، واقعبيني، مصلحتانديشي و تدبير براي معيشت مردم قرار ميدهند. آنها با بيتوجهي بهدستاوردهاي كوتاهمدت، ميانمدت و بلندمدت انعطاف تاكتيكي جمهوري اسلامي در مقطع پايان جنگ، به اين نكته توجه ندارند كه دستاوردهاي نهايي پذيرش قطعنامه 598، تحقق اهداف اصولي راهبرد مبارزه از مسير ديگري بوده است.
آنها توجه نميكنند كه پذيرش قطعنامه 598راهي را گشود كه نتيجه آن نهتنها شكاف انداختن در صف دشمنان نظام اسلامي و حذف صدامحسين از صحنه خاورميانه بود بلكه زمينه بزرگي براي اعتلاي جمهوري اسلامي و تقويت جبهه مقاومت در خاورميانه را گشود. اين گروه توجه ندارند كه در سايه اين انعطاف تاكتيكي بوده كه ايران از تهديدها فرصت ساخت و دشمنان خود را كه به فروپاشي اين نظام دل بسته بودند، به پذيرش خواستههايش وادار كرد.
در مقابل گروه فوق، برخي ذوقزدگان و دلدادگان سياست مصالحه و مذاكره نيز با بيتوجهي به اصول و آرمانهاي انقلاباسلامي كه براساس نفي طاغوت و انكار ولايت شيطان استوار است، گذر از سياست مقاومت به سياست مذاكره و مصالحه را ناشي از پشيماني نظام اسلامي از مقاومت و ايستادگي خود ميدانند و براساس برداشتي سكولار از عقلانيت، واقعبيني را به دست شستن از آرمانها و تن دادن به واقعيت ظالمانه نظم بينالمللي ليبرالي و سلسلهمراتب حاكم بر آن ميبينند. آنها دائما در حال تكرار اين سخن هستند كه تحقق توسعه و پيشرفت و تأمين عزت و معيشت مردم جز در سايه اين روند ممكن نخواهد شد.
اين گروه با دست گذاشتن بر هزينههاي استراتژي مبارزه و برجستهسازي اين هزينهها و كاستن از دستاوردهاي آن بهصورت خواسته يا ناخواسته در پي ضعيف نشان دادن خود و بزرگ جلوه دادن دشمن و تواناييهاي آن هستند و آن را مقدمهاي بر اين نتيجهگيري قرار ميدهند كه نظام ديني بايد از آرمانهاي خود دست شسته و به نظام «عادي» بدل شود كه واقعيتهاي نظام جهاني را ميپذيرد و در ذيل آن و با قواعد آن درصدد تحقق منافع خود است. آنها با بسط دامنه مفهوم مصلحت نظام، آن را تا جايي گسترش ميدهند كه عملا بهعنوان زمينهاي براي پذيرش ولايت كفر بدل ميشود.
اين جريان با غفلت از صحنه مبارزه و دلايل تن دادن طرف مقابل به مصالحهاي متوازن با جمهورياسلامي، توجه ندارند كه عزت مذاكرهكنندگان ما پشت ميز مذاكره، نتيجه چيزي جز دستاوردهاي مقاومت همهجانبه نظام و مردم نيست. در مبارزه با دشمناني كه در پي حذف و نابودي ما هستند و خواسته اصليشان «باز كردن تك تك پيچ و مهرههاي تاسيسات هستهاي ايران» است، صرف لبخندها و سخن گفتنها زمينه تحقق اهداف و خواستهها نيستند بلكه آنچه به رسميت شناخته شدن حقوق ما را تضمين ميكنند، داشتهها و قابليتهايي است كه جز با مقاومت توأم با هزينه و فايده بهدست نميآيد.
اين تغيير در سياستهاي غرب نه تحولي ناشي از حسننيت طرف مقابلبلكه دقيقا ناشي از درك ناتواني در تحميل اراده خود بر نظام اسلامي بوده است. وقتي به سخنرانيها و مواضع باراك اوباما مراجعه شود، درك اين نكته آسان خواهد بود كه او دائما بر ناكارآمدي سياست فشار بر ايران و غيرممكن بودن تغيير رويكرد اصولي ايران درصورت تشديد فشارها تأكيد ميكند. تجربه عدمپايبندي دشمن به توافقات نامتوازن و يكطرفهاي مانند پاريس و سعدآباد نشان ميدهد دشمن اگر احساس كند كه توان تحميل اراده خود را بر ما دارد، لحظهاي در پشت كردن به تعهدات خود ترديد نخواهد كرد.
نگاهي به تاريخ جمهوري اسلامي نشان داده كه حاميان برداشتهاي تحجرگرايانه و قشري، از مفهوم مبارزه و آرمانگرايي، نهتنها در درك صحنه مبارزه و اقدام مناسب دچار اشتباه شدهاند و با اعمال ناسنجيده و نالازم خود هزينههاي زيادي براي حركت كلي انقلاب ايجاد كردهاند، بلكه با گذشت زمان موضع خود را 180درجه تغيير داده و به «انقلابيون پشيمان» بدل شدهاند كه دائما در حال تبري جستن از گذشته خود هستند و مسيري درست عكس عملكرد قبلي خود پيش گرفتهاند. براساس تجربه گذشته ميتوان آينده قشر نگران و متحجران امروز را نيز پيشبيني كرد.
در سوي ديگر تجربه نشان ميدهد دلدادگان نيز تا چه ميزان در تحليلهاي خود به اشتباه رفتهاند. تجربه 3دهه گذشته تعاملات ايران و آمريكا نشان ميدهد كه با وجود اميدهاي بسيار به طرف مقابل، تقريبا تمام تلاشهاي اين گروه براي عاديسازي رابطه با غرب و ايالات متحده به شكست انجاميده؛ شكستي كه تقريبا عامل تمام آنها نه طرف ايراني كه طرف آمريكايي بوده است.
4-منطق تعطيلناپذير مبارزه و انعطافپذيري تاكتيكي در نظام ولايي
در مقابل 2منطق يكسويه و افراط و تفريطي دلواپسي و دلدادگي، منطق رويكرد انقلابي مبتني بر انديشههاي امام (ره) قرار دارد كه اساس آن مبتني بر تأكيد بر تداوم هميشگي بر منطق مبارزه و آشتيناپذيري كفر و ايمان از يك سو و گزينش ابزارها، زمينهها و تاكتيكهاي اين مبارزه مبتني بر سنجش عقلايي و اقتضائات زمانه و شرايط ميدان مبارزه است.
نگاهي به سيره فكري و عملي امام راحل و مديريت راهبردي مقام معظم رهبري براي ما به مثابه راهنمايي است كه نشاندهنده منطق صحيح در مواجهه با دشمن و نحوه تعامل با آن است. اساس بنيادين اين بينش راهبردي مبتني بر اين تلقي است كه در جهان جدالي پايانناپذير ميان كفر و ايمان و حق و باطل در جريان است كه هرگز آشتي ميان آنها ممكن نخواهد شد. صحنه مبارزه ابدي و ازلي در جريان اين مبارزه ساخته ميشود و نتيجه آن تداوم مبارزه تا زماني است كه منطق حق و ايمان بر سيطره كفر و باطل پيروز شود.
مطابق چنين تفكري گرچه ممكن است در درك مادي و عقلانيت سكولار صحنه مبارزه را حاكي از نبردي نابرابر و محتوم به شكست ببينيد، ولي يكي از عناصر ايمان، باور وجود سنن الهي است كه طبق آن خداوند ياري مومنان را در اين نبرد تضمين كرده و پيروزي را به آنها وعده داده است. طبق همين سنن الهي، پيروزي در اين مبارزه قطعي و هميشگي تنها زماني حاصل خواهد شد كه:
مومنان ضمن شناخت دشمن و عدماعتماد به او، مرعوب تهديد و تطميع دشمن نشوند، بر اصول و ايمان خود استوار بمانند و وحدت و همدليشان را حفظ كنند.
عملكرد خود در ميدان مبارزه را مبتني بر عقلانيت متصل به وحي و واقعبيني مبتني به درك اقتضائات زمانه تنظيم كنند، انعطافپذيري تاكتيكي داشته باشند، مصلحتها را درنظر بگيرند و چشمانداز وسيعتري به صحنه واقعي مبارزه داشته باشند و مسائل اصلي و فرعي را از يكديگر تمييز دهند.
نگاهي به سيره رسول گرامي اسلام (ص) در ماجراي صلح حديبيه نشاندهنده مصداقي مبتني بر همين مبناست. عمل مبتني بر درهم تنيدگي ايمان و عقل منجر به اين ميشود كه خداوند صلح حديبيه را به «فتح مبين» تعبير كند و وعده پيروزي نهايي به مسلمانان بدهد. درحاليكه گروهي از مسلمانان سطحينگر، پذيرش صلح حديبيه را بهعنوان تعطيلي مبارزه حق و باطل ميدانستند، رسول گرامي اسلام (ص) آن را بهعنوان گامي در راستاي تحقق هدف عاليه پيروزي بر كفر برشمردند. گاميكه با وجود نگاه سطحينگر اوليه به يكي از سكوهاي اوجگيري حق بدل شد.
5-امامره و مديريت راهبردي جنگ تحميلي
در ماجراي دفاعمقدس هم متأسفانه تصوري كليشهاي وجود دارد كه مديريت امام(ره) را محدود به دوگانهاي ميكند كه مطابق آن گويي امام از همان ابتدا تنها راه پيروزي را نبرد نظامي و ادامه جنگ ميدانسته و در نهايت بهخاطر سازشكاري اطرافيان تن به پذيرش قطعنامه داده است.
حال آنكه نگاهي دقيقتر نشان ميدهد كه امام(ره) در همان فرداي فتح خرمشهر مطابق يك تحليل كاملا منطقي، امكان مذاكره را مدنظر داشتهاند و تنها بعد از جمعبندي نظرات مسئولان نظامي و سياسي و فراهم نبودن شرايط و بسترهاي دستيابي به يك مصالحه متوازن، به ادامه نبرد نظاميحكم دادهاند. روي ديگر ماجرا همزماني آشكار ميشود كه به تحليل و تلقي امام از پذيرش قطعنامه، توجه دقيقتري داشته باشيم.
امام (ره) در 3سند مهم تاريخي يعني منشور روحانيت، پيام به رزمندگان و پيام به ملت به مناسبت سالگرد كشتار مكه، شرايط پذيرش قطعنامه و آينده سياست نظام راهبردي نظام اسلامي را ترسيم ميكنند. امام در پيام خود به حجاج ميفرمايند: «اما در مورد قبول قطعنامه كه حقيقتاً مسئله بسيار تلخ و ناگواري براي همه خصوصاً براي من بود، اين است كه من تا چند روز قبل معتقد به همان شيوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و كشور و انقلاب را در اجراي آن ميديدم ولي به واسطه حوادث و عواملي كه از ذكر آن فعلاً خودداري ميكنم و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد و با توجه بهنظر تمامي كارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي كشور كه من به تعهد، دلسوزي و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتشبس موافقت كردم و در مقطع كنوني آن را به مصلحت انقلاب و نظام ميدانم و خدا ميداند كه اگر نبود انگيزهاي كه همه ما و عزت و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قرباني شود، هرگز راضي به اين عمل نميبودم و مرگ و شهادت برايم گواراتر بود....» (صحيفه امام (ره)، ج21: 92)
امام به اين ترتيب نبرد نظامي و پذيرش قطعنامه را بهعنوان تاكتيكهاي معطوف به تأمين اهداف و مصالح نظام تعبير ميكنند كه هر يك متناسب با شرايط اتخاذ شدهاند. در پيامي ديگر امام(ره) اين تعبير را كه پذيرش قطعنامه بهمعناي پايان سياست راهبردي مبارزه است، رد كرده و عنوان ميكنند: «خداوندا تو ميداني كه ما سر سازش با كفر را نداريم.» (صحيفه امام، ج 21: 95).
و «كسي تصور نكند كه ما راه سازش با جهانخواران را نميدانيم ولي هيهات كه خادمان اسلام به ملت خود خيانت كنند...
آن چيزي كه در سرنوشت روحانيت واقعي نيست سازش و تسليمشدن در برابر كفر و شرك است كه اگر بندبند استخوانهايمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالاي دار برند، اگر زندهزنده در شعلههاي آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستيمان را در جلوي ديدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز اماننامه كفر و شرك را امضاء نميكنيم.» (صحيفه امام (ره)، ج21: 98). امام(ره)
بر چنين مبنايي از فرزندان انقلابي خود ميخواهد كه «كينههاي انقلابي»خود را براي نبرد در ساير ميدانها حفظ كنند. «ما ميگوييم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست. تا مبارزه هست، ما هستيم. كمربندهاتان را ببنديد كه هيچچيز تغيير نكرده است.... بغض و كينه انقلابيتان را در سينهها نگه داريد، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگريد و بدانيد كه پيروزي از آن شماست.»
6-مقام معظم رهبري و مديريت پرونده هستهاي
در ماجراي هستهاي هم مديريت راهبردي مقام معظم رهبري بر همين اصول استوار است. كليدواژه اصلي رهبر معظم انقلاب طي 3 دهه رهبري نظام اسلامي، تأكيد بر آشتيناپذيري موضع نظام اسلامي و استكبار جهاني بوده است. رهبري ضمن تأكيد مداوم بر ضرورت شناخت و درك صحنه مبارزه، موضوع هستهاي را تنها يكي از مصاديق اين مبارزه بيان كردهاند كه هدف اصلي دشمن در آن به زانو درآوردن نظام اسلامي و مجبوركردن آن به كنار گذاشتن سياست اصولي مبارزه با نظم ظالمانه كنوني حاكم بر جهان است.
در كنار تأكيد بر اين تعارض ذاتي، رهبر انقلاب هيچگاه اصل و ضرورت مذاكره براي تأمين اهداف ملي و رفع بهانهها را رد نكردند. اين تأكيد بر حفظ ميز مذاكره زماني مورد تأكيد بود كه ايران براساس تجربه شكست ناشي از عقبنشينيهاي مداوم دوساله در مقابل 3كشور اروپايي، سياست مقاومت حداكثري را پيش گرفته بود.
رهبر معظم انقلاب در سال 1386و طي يك سخنراني ضمن انتقاد از تجربه تلخ عقبنشينيهاي يكسويه مذاكرهكنندگان ايراني در سالهاي قبل و تأييد سياست مقاومت و پيشبرد برنامه غنيسازي ايران، فرمودند «آن روزي كه رابطه با آمريكا مفيد باشد، اول كسي كه بگويد رابطه را ايجاد بكنند، خود بنده هستم.»(86.10.13) شرايط چنين مذاكرهاي زماني حاصل شد كه بهدنبال آشكار شدن دستاوردهاي حاصل از پيگيري سياست مقاومت، طرف مقابل از موضع برتريطلبانه خود كوتاه آمد و درخواست مذاكرهاي برابر و متوازن را داد.
«آمريكاييها مرتب و پيدرپي پيغام ميدهند كه ما در پيشنهاد مذاكره منطقي صادقيم؛ يعني صادقانه از شما ميخواهيم كه مذاكره كنيد و مذاكره منطقي كنيم؛ يعني مذاكره تحميلي نباشد. من در جواب ميگويم: ما به شما بارها گفتهايم در پي سلاح هستهاي نيستيم، شما ميگوييد باور نميكنيم؛ ما چرا بايد حرف شما را باور كنيم؟!.... برداشت ما اين است كه پيشنهاد مذاكره از سوي آمريكاييها، يك تاكتيك آمريكايي و براي فريب دادن افكار عمومي است. بايد ثابت كنيد اين نيست.
ميتوانيد ثابت كنيد؟ ثابت كنيد.»(92.1.1) با فراهم شدن زمينههاي نسبي براي مذاكره متوازن، رهبر انقلاب با طرح استراتژي نرمش قهرمانانه زمينههايگذار از سياست مقاومت حداكثري به سياست گفتوگوي رودررو درخصوص بحث هستهاي را فراهم كردند.درحاليكه رهبر انقلاب طي 2سال گذشته مديريت كلان فرايند مذاكره و مصالحه را برعهده داشتهاند و روند كلي آن را مورد تأييد قرار دادهاند، در عين حال در مقابل برداشتي كه برجام را مقدمهاي براي عاديسازي روابط با آمريكا و سازش با استكبار ميدانند نيز موضع صريحي اتخاذ كردهاند.
« نكته ديگري كه سؤال كردند [اين بود كه] تكليف مبارزه با استكبار پس از مذاكرات چيست؟ مگر مبارزه با استكبار، تعطيلپذير است؟ مبارزه با استكبار، مبارزه با نظام سلطه تعطيلپذير نيست. اين جزو كارهاي ماست، جزو كارهاي اساسي است، جزو مباني انقلاب است. يعني اگر مبارزهاي با استكبار نباشد، ما اصلاً تابع قرآن نيستيم. مبارزه با استكبار كه تمام نميشود. در مورد مصاديق استكبار، آمريكا اهم مصاديق استكبار است. مبارزه با استكبار تعطيلپذير نيست، تكليفش كاملاً روشن است و خودتان را آماده كنيد براي ادامه مبارزه با استكبار»(20/4/94)آشكار است كه در نگاه امام و رهبري، مذاكره و مقاومت، 2روي يك سكه و تنها شيوههاي مختلف پيشبرد سياست تعطيلناپذير نظام براي مبارزه با ظلم و كفر هستند. مبارزهاي كه گرچه هيچگاه تعطيل نميشود، ولي نبايد صرفا به مقوله نبرد نظامي و مقاومت رودررو محدود شود.
صحنه مبارزه آنقدر عظيم است كه كل حيات فردي و جمعي را در برميگيرد و دامنه آن وسيعتر از صرف مفهوم قتال است. متأسفانه امروزه برداشتهاي تنگنظرانه، مفهوم عظيم و وسيع مبارزه و مجاهده را در يك بعد آن محدود ميكنند. اين در حالي است كه مطابق تفكر ديني، شكل مبارزه و دامنه آن تنها بايد متناسب با اقتضائات صحنه مبارزه و مبتني بر سنجشي عقلاني ميان ابزارهاي در دسترس باشد و با تمام وجود در راستاي پيشبرد آن اقدام كرد. چنين دركي بسيار فراتر از دوگانهسازي ساختگياي است كه تلاش دارند تا با بيتوجهي به تمايز استراتژي و تاكتيكها، مبارزه را به مقاومت و نبرد نظامي تقليل دهند و مذاكره را بهمعناي كنار گذاشتن اصول و آرمانها تعبير كنند. دوگانهسازيهايي كه تنها قادر است پذيرش قطعنامه 598و برجام را ذيل دوگانه «خيانت-فتح الفتوح» تحليل كند.
7-آينده منطق مجاهدت در نظام ديني
برجام بهعنوان يك سند حاوي دادهها و ستاندهها، ميتواند موضوع ارزيابيهاي متعدد و قضاوتهاي خوشبينانه و بدبينانه باشد. چنانكه قطعنامه 598در متن خود حاوي دادهها و ستاندههايي بود كه طبعا تأمينكننده همه خواستههاي ما نبود. ضمن آنكه متن اين دو سند ميتواند موضوع بررسيهاي موشكافانه باشد، ولي فراسوي اين جزئيات، روند بزرگي جريان دارد كه قطعنامه و برجام تنها مقاطعي بسيار مهم از آن روند كلي است.
درك چرايي تحول در مديريت پروندههاي بزرگ نظام اسلامي بدون درنظر داشتن آن روند كلي و اقتضائات آن ممكن نخواهد بود. پذيرش برجام و قطعنامه 598از سوي مجموعه نظام اسلامي و در راس آن وليفقيه، بايد بهعنوان گامي در مسير كلان انقلاب اسلامي ديده شود كه قرار است راهگشاي تحقق اهداف كلاني باشد كه اين انقلاب و نظام در راستاي آنها تاسيس شده است. هرچند دوگانهسازان تلاش دارند برجام را گامي به سوي تجديدنظرطلبي در نظام اسلامي تعبير كنند.
واقعيت آن است كه برجام تنها يكي ديگر از عرصههاي مبارزه با استكبار است، گامي كه تنها در سايه نااميدي دشمنان از تحميل اراده خود به ايران اسلامي برداشته شده است و طي آن ايران توانسته خواستههاي اصلي خود را به طرف مقابل بقبولاند و عزتمندانه و سربلند از اين نبرد نفسگير خارج شود. نظير آنچه بعد از پذيرش قطعنامه 598روي داد.
درصورت عملكرد شايسته و انتخاب درست گامهاي بعدي، جمهوري اسلامي موفق خواهد شد تا ضمن به حداقل رساندن معايب اين توافق، از آثار مثبت آن براي پيشبرد مبارزه هميشگي خود با استكبار استفاده كند. برخلاف كساني كه اميدوارند برجام مقدمهاي بر فرسايش روح مبارزه و مجاهده در نظام اسلامي باشد، منطق تعطيلناپذير انقلاب مجاهدهاي هميشگي است كه غايت آن شكل دادن به يك زيست مومنامه و مستقل در سايه آموزههاي ديني است. غايتي كه بهصورت جوهري متفاوت با تمدن مادي مستقر در جهان امروز است.