او با همين منطق، زنان كوفي را عليه شوهرانشان كه پشت دارالحكومه جمع شدهاند، ميشوراند؛ زناني كه غم نان و ترس از آينده بچهها تا جايي به هولوولا مياندازدشان كه بهخودشان اجازه ميدهند نگهباناني كه مانع راهشان شدهاند را تهديد به برداشتن قبا و... كنند. و بدينترتيب، مردان كوفه تسليم فتنه ابنزياد و خواسته به ظاهر كمزنانشان ميشوند. مرداني كه خود، مقصر اين قصهاند و اين استدلال و اين فشار ويژه، از تقصيرشان كم نميكند. فراموش نكنيم كه در آن شرايط كه كوفه صحنه انتخاب بود و ميدان نفاق، تصميم گرفتن به اندازه قضاوت كردن در اين روزها، درمورد آن تصميمها، آسان نبود.
كوفه شهري هزار چهره با مردماني مختلف بود كه با فتنههاي زياد، تشخيص حق و باطل درآن، بيش از پيش سخت شده بود و راه صواب نامشخص؛ راهي كه براي برخي مردمان، بيشتر از عقيده، به امورات جاري زندگيشان بستگي داشت. بسيار بودند كساني كه قبل از اينكه بحث به حق و باطل باشد، مسئله دنيا و حتي غم نان و بلكه جان برايشان مسئله بود. آدمهايي كه بدعهدي كردند و خيليهايشان نميدانستند چه كردهاند تا كار از كار گذشت و پشيمان شدند. آنها عهدي را شكستند كه «مسلم» نخستين قربانياش بود و بعد از او، سلسله اتفاقات كربلا رخ داد.
مختارنامه، هفتگي پخش ميشد، جمعه به جمعه و بهطور طبيعي آخرين قسمت آن، جمعه شبي به پايان رسيد كه همه، بايد به فكر روز فردا ميبودند؛ شنبهاي كه ميآمد تا پيامآور كار و زندگي باشد؛ اول هفتهاي كه براي برخي وقت كارزار روزي است، براي بعضي وقت خدمت و براي تعدادي هم شروع جدي امورات دنيا.
آخرين قسمت كه تمام شد، پرسيدم: اگر من هم رفته بودم، ميآمدي كه برگرد سراغ خانه و زندگيات؟ سكوت كرد، سعي كرد طفره برود از جواب؛ دوباره پرسيدم: ميآمدي؟ گفت:....
فردايش از همكاران همين را پرسيدم. جوابها متنوع بود و در بسياري موارد مبهم و كلي.
محرم است، دوراهيها بسيار، فتنهها زياد، و ما كه مختاريم!