خورشيد غروب كرده بود و هواي كوفه در تاريكي مطلق كه مردي خسته و رنجور، وارد منزل شد، از جنگي نابرابر بازميگشت. با خندهاي طمع ورزانه پاي در دهليز خانه گذاشت درحاليكه حجمي نامعين اما نوراني زير پارچهاي پنهان كرده بود. زن پرسيد: چه آوردهاي برايمان؟ پاسخ داد آن چيزي كه برايمان خوشبختي ميآفريند. آنگاه دست كرد زير پارچه خونين و سري بريده، خونين و زخم خورده را بيرون كشيد. زن فرياد كشيد و ناله زد: مرد! همه براي همسران خود پول و غذا ميآورند، اما تو سر بريده بهترين خلق خدا، امام شهدا، حسين فرزند علي را تحفه خانوادهات ساختهاي؟ نانجيب! چه خيال كردهاي بر آبروي ما؟
آنگاه روي از همسرش برگرداند و گفت: ديگر با تو همبستر نميشوم. اين ماجراي تنور خانه خولي است. خولي بن يزيد از دژخيمان كوفه و از دشمنان سرسخت اهلبيت(ع) بود كه در شامگاه عاشورا، سر مطهر حسين(ع) را به كوفه آورد تا به ابنزياد تحويل دهد اما چون كه ديرهنگام بود، كار را به فردا انداخت و سر را به مهماني خانهاش برد.
اين زن فهميده و حقشناس، كينه همسر ملعونش را به دل گرفت و آگاهانه مسيرش را از او جدا كرد. همين زن بود كه پس از ماهها، محل اختفاي خولي را به سپاه مختار معرفي كرد و او را به سزاي دنيايي اعمالش رساند.
حتما در ماجراي كربلا، زنهاي ديگري هم بودهاند كه با مشاهده ظلم و جور مردانشان، همراهي با آنان را طاقت نياورده و مسير زندگيشان را جدا كرده و بر خوب ماندن پافشاري كردهاند و البته زنهايي هم بودهاند كه تا لحظه آخر با مردشان باقي ماندهاند چرا كه دانستهاند آنها در مسير حق و حقيقت گام برميدارند و شايسته همراهياند، درست مانند همسر زهير يا همسر و مادر وهب و خيليهاي ديگر در ماجراي كربلا كه ردي از آنها در دل تاريخ باقي مانده يا شايد نمانده.
مهم آن است كه همديگر را تا جايي دنبال كنيم كه در مسير حقيقت راه ميپيماييم و خود را با طناب پوسيده ديگران به هلاكت ابدي دچار نسازيم.
نظر شما