يا ما در شناخت كوتاهي كردهايم يا شما و عملكردتان آنقدر بزرگ است كه به اين زوديها به فهم ما قد نميدهد و البته يا هر دوي اينها. اما هر كدام باشد ماموريم به امامشناسي و گرنه كي خواهيم رسيد به خداشناسي.
ميپرسند كه چرا جنگ؟ چرا همچون برادر غريبت حسن(ع) صلح نكردي؟ گفتوگو، مذاكره، حرف شنيدن و حرف زدن و نهايت صلحي كه بهتر از كشتن و كشتهشدن بود.
اگر ميشد سينه پر سِرّ شما را ديد، عالم خواهد فهميد كه شما با قيام و شهادتتان چه صلحي براي جهانيان به ارمغان آورديد؛ صلحي كه راهش از جنگ ميگذرد و ارمغاني ميشود براي گانديها كه در هند استقلال بيابند و در صلح زندگي كنند و بگويد آنچه من براي مردم هند آوردم، ارمغان كربلاي حسين(ع) بود. زاويه انحراف از همان بدو رحلت پيامبر (ص) شروع شده بود، بايد جلويش گرفته ميشد چون انحراف، مغز باطل و پوسته حق داشت و از جهل مردم بهره ميگرفت. آنقدر كه ياران جاهل، شمشير بر گردن علي(ع) نهادند و قرآن بر سر نيزه را حجتي بر حق بودن باطل دانستند و واي از جهالت مريدان حق كه مدافعان باطل خواهند شد. اين داستان در عصر امام مجتبي(ع) پيچيدهتر شد.
تزوير با دنياطلبي ياران امام ممزوج شد و امام را در خيمه جنگ با دست ياران خائن خودش دشنهاي زدند. فرماندهان خيانت كرده و با معاويه همراه شدند. با وجود اين، امام صلح را بهمنظور دفع افسد به فاسد انجام داد؛ يعني با اين مذاكره راه ظلم بيشتري را بست. اين يعني صلح در جايي كه ياري نداري و خطر نابودي كل اسلام وجود دارد و تعهدگيري از دشمن كه بعد از خود، حكومت را به صاحبان اصلياش برگرداني؛ نه صلح در جايي كه توان داري. البته كه صلح و مذاكره امام به معني معامله و دادوستد نبوده است. گرچه امام حسن(ع) ميدانست كه معاويه بهعهد خود عمل نميكند ولي از بيوفايي ياران و ادعاي صلح طلبي دشمن بهره گرفت تا به همه بگويد دشمن صلح نميفهمد.
پس اگر امام حسين بعد از اينكه بر مردم آشكار شد كه دشمن صلح سرش نميشود، دوباره صلح ميكرد اين خطاي استراتژيك بود. علاوه بر اين چندين هزار نامه براي امام حسين(ع) نوشته شد كه حجت را براي امام تمام ميكرد كه پاسخ دعوتكنندگان را بدهد. حسين با قيامش به مردم فهماند كه وقتي دشمن شما صلح طلب نيست و صلح را فقط اينگونه معني ميكند كه تو نوكر و مريدش باشي و از ارزشهايت جدا شوي و با ظلم او كاري نداشته باشي، بايد قيام كرد و ظلم را خشكاند.