این منزل شادروان عبدالوهاب شاهحسینی است.
درگذشت آن شادروان دو خاطره را در من زنده کرد. نخست خاطره حضوری چندین ساله در مراسمهای ایام محرم و ماه رمضان در منزل ایشان که عملا دو طبقه آن به حسینه تبدیل شده بود. و دیگر خاطرهای که این پیرمرد صافیاعتقاد برای من تداعی میکرد از روزهای محرم و رمضان در سالهای دوران کودکی در روستای ما امره (در جنوب ساری). او هیمنهای داشت که بیآختیار مرا به سالهای عزاداری در روستایم میبرد. جایی که پیرمردی روشنضمیر به نام آقای حاجیانی با ترکه اناری در زیر فرش حسینه روستای ما بر صدر مجلس نشسته بود و ما کودکان و نوجوانان دست به سینه منتظر شروع عزاداری بودیم و البته بیش از همه غذای نذری و چای و خرما و دیگر مواد غذایی که توزیع میکردند و مراقب این که خطایی نکنیم که مشمول مجازات و عتاب و خطاب پیرمرد و بزرگ محله شویم.
من سالیانی بود که از عزاداری در تهران آن حظ و لذتی را به دست نمیآوردم که در عزاداری روستایم می بردم اما آقای شاه حسینی و حسینه او آن خاطرات را زنده کردو سبب شد تا روزهاو سالیانی را در حسینه او حضور یابم.
نخستین بار سال ۸۵ یا ۸۶ بود که به ضرورت کاری در ایام عاشورا و تاسوعا در تهران ماندم. به دنبال فضایی بودم که در آنجا دلی سبک کنم. همانند بسیاری از عاشقان مولایمان حسین(ع). از کنار حسینیه رد میشدم که دیدم اطلاعیهای زدهاند که ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه تا ۸ صبح مراسم عزاداری است. صبح فردا حاضر شدم. بر صدر مجلس و روی یک صندلی پیرمردی با هیکل و هیبتی درشت نشسته بود که هر از گاه دیگران را عتاب و خطاب میکرد، به خصوص تک و توک فرزندانی که همراه پدرانشان حضور یافته بودند. اما برای او از قرار همه حاضران کودکان و نوجوانانی بودند که باید هنگام عزاداری دل میدادند و به حاشیه و صحبتهای پراکنده نمیپرداختند. هنگام روزهخوانی و سینهزنی گریههایی سر میداد که از سوخته دلی او حکایت میکرد و کیست که فرزندی داشته باشد و یاد کربلا و علی اکبر و قاسم و جعفر و شهیدان دیگر زنده نکند خاطره فرزندان از دسترفتهاش را. پدر میداند که مرگ و شهادت فرزند چه داغی است فراموش نشدنی.
وقتی چند روز بعد دریافتم که نامش عبدالوهاب شاه حسینی و او پدر سه (حسن ، حسین و سعید) شهید است ، گریههای او بیشتر بر دلم نشست و حسی غریب و ناگفتنی از احترام و دلسوزی بر چنین مصیبتی را برایم به همراه میآورد. این یاداوری اما لحظاتی بعد با سخنرانی سخنران اصلی مراسم فضایی را آفرید که تا سالهای سال در ضمیرم ماند و مرا دلبسته حضوری منظم در این مجلس کرد.
سخنران مراسم که بعدها دریافتم دکتر مهدوی است. سخنرانیای کرد که شور و شعور باهم در آن ترکیب شده بود. هم عقل را سیراب میکرد و هم دل و جان. وقتی که از مجلس بیرون آمدم حس کردم این مجلس همانی است که من سالهایی به دنبالش بودم. روزهای بعد هم رفتم و سالهای بعد و میدیدم وزیر و وکیل و صاحبمنصبی را که در مجلس حضور مییافتند. آنجا همه این مناصب و سمتها به کناری میرفت و فضای درون و برون را تنها یک چیز پر میکرد حضور معنوی همراه با شور و شعور و این را همه میدانستند که بانی و تکیهگاه اصلی فراهم کردن چنین بستری کسی نبود جز عبدالوهاب شاه حسینی و چه توفیقی داشت او که در روز وروزهایی دل به دیار باقی دادکه هر عاشق امام حسین آرزویی چنین دارد.
یادش گرامی و روحش قرین رحمت.