بعد، از كاغذ سفيد فاصله ميگيرم و نگاه ميكنم به نوشته. نميدانم چند وقت است كه با خودكار روي كاغذ چيزي ننوشتهام ولي ميدانم خيلي وقت است روي صندلي دستهداري كه بشود دفتر يا كتاب را گذاشت روي آن و از صحبتهاي استاد يادداشت برداشت، ننشستهام. دلم لك ميزند براي خودنويسم با جوهر فيروزهاي كه هر صبح وقتي از خانه بيرون ميزدم اول مطمئن ميشدم همراهم هست يا نه. آخر ميدانيد قرار بود دختري با چهرهاي رنگپريده، كتاب بهدست با خودنويسي كه رنگ جوهرش فيروزهاي بود كل دنيا را عوض كند! آنوقتها اينطور بودم، قرار بود دنيا را عوض كنم.
غذاها را ميكشم توي ظرف و ميگذارم توي يخچال. براي صبحانه هم عدسي را پياز داغ ميريزم و ميگذارم خوب لعاب بدهد. براي يك صبح عدسي، براي يك صبح خوراك لوبيا. يك روز به دل پدر، يك روز به دل پسر. براي يك غيبت 3روزه از خانه 2نوع غذا و صبحانه متفاوت كافي است؛ كمي هم سخت بگذرد به جايي برنميخورد. براي آقاي همسر هم روي آينه اتاق خط و نشان ميكشم كه ببيند و لبخند بزند و به مهر زير لب بگويد ديوووونه...!
عطر اطلسيهاي سرخ آبي و بنفش از لاي پنجره شامهام را تحريك ميكند. سر ميچرخانم سمت پنجره. بعد اما بهخودم نهيب ميزنم كه حواست به درس استاد باشد. لباس آخري را انگار خوب اتو نكردم. كاش كمي زودتر بيدار ميشدم. قبضهاي دسته شده را يادش نرود كه از پاي گلدان بردارد. گلدان تازه قلمه زدهام ريشه داده بود، برگشتي برايش گلدان بخر. خرده نانها را نريزند دور. يادم رفت بگويم سبد نانهاي خشك براي گنجشكها كجاست. خدا كند علي يادش باشد.
استاد ميگويد الان ننويسيد. الان فقط گوش كنيد بعد بنويسيد. نيازهاي اجابت نشده بيش از نيازهايي كه اجابت شدهاند ذهن ما را بهخود مشغول ميكنند. من هنوز همانم كه ميخواهد دنيا را عوض كند. بعد با همان خودنويس با جوهر فيروزهاي مينويسم جهاد زن خوب شوهرداري است.