نویسنده: دان گراوس*| ترجمه مهدی تهرانی: مک‌گافین MacGuffin مفهومی در سینما است که توسط آلفرد هیچکاک متداول شده‌است. مک‌گافین به سرنخ یا ابزاری گفته می‌شود که بدون اهمیت ذاتی، به پیشبرد داستان کمک می‌کند.

در سالهای اخیر سینمای کوئینتین تارانتینو سرشار از مک گافین‌های خاص بوده است. برخی حتی اعتقاد دارند که او مک‌گافین معنوی نیز خلق می‌کند. بیل را بکش یکی از بهترین آثاری است که او توانسته رفتارشناختی آدم‌ها با چیزی که می‌تواند وجود نداشته باشد را روایت کند. آنچه در پی می‌آید مروری بر روند رفتارشناختی آدم‌های فیلم بیل را بکش و همچنین حضور پدیده مک گافینی عناصر داستان دارد:

رومن رولان می‌گوید انسان وقتی چیزی را دوست دارد، اهتمتم بر نابودی شخص مورد علاقه‌اش  تا هیچ کس دیگر نتواند بر آن دست یابد. حرف رولان دقیقا مشابه آنچه است که بین بیل (کارادین) و بئاتریس (ترمن) روی می‌دهد. انسان وقتی دوست دارد می‌تواند مهربان نباشد.

در جلد دوم داستان از آنجا آغاز می‌شود که عروس (اما ترمن) سوار بر ماشین اسپورت و سرعتی‌اش بعد از بیان دیالوگ‌های خاص تارانتینویی می‌گوید: بله دارم می‌رم تا بیل رو بکشم!

اگر در جلد اول «عروس» قبل از دست زدن به هر اقدامی، به سراغ استاد سابقش می‌رود و شمشیر دست‌سازی را صاحب می‌شود، در جلد دوم او به مرور خاطرات خود هنگامی که نزد استاد کهنسال "پای می" بوده می‌اندیشد.

پیرمردی که به تنهایی زندگی می‌کند و به هر شاگرد، خصوصی درس می‌دهد و عادت دارد در جلسه معارفه شاگردش را تا سرحد مرگ بترساند و مدام فنون رزمی عجیب و غریب ارائه دهد (به کلام ساده تر یعنی حسابی کتکش بزند). همچنان که وقتی بیل یک دوره آموزشی را پشت سر می‌گذارد، حین پایین آمدن از مقر کوهستانی پای می بدجوری نزار و نحیف ، اما بسیار هوشیار نشان می‌دهد و دست بر قضا پایین آمدن او با رسیدن اما ترمن (عروس) مصادف می‌شود. یعنی این که او نیز برای گذراندن این دوره آموزشی منتظر پایان کلاس و دوره بیل بوده است.

آنچه پای می به عروس می‌آموزد: تمرکز، شجاعت و علاقه مندی مفرط به موفقیت است. فنون آموزشی او ابتدا به ساکن حتی ممکن است پیش‌پا افتاده به نظر بیاید، اما در ادامه ماجرا درمی یابیم که جمع تمامی این فنون و اجرای بی‌نقص و به کارگیری تمام آنهاست که از سوی پای می ضامن موفقیت اعلام می‌شود.

قضیه مثل همان نخ‌های جدا از هم است که وقتی به هم گره بخورند، طناب کلفتی را پدید می‌آورند و فنون پای می نیز وقتی در اجرا بی نقص و همپای هم به کار گرفته شود، پیروزی حتمی خواهد بود.

شاید اصلی‌ترین دلیل این که پای من ، «ترمن» را بهترین شاگرد همه عمر خود بداند، این بوده که ترمن به این نکته اساسی بیشتر، بهتر و عمیقتر پی برده است.

اگر در جلد اول ، آغاز عملیات انتقام از سوی عروس با رویارویی با 2 زن شروع و پی گرفته می‌شود، در جلد دوم ، اولین حریف او یک مرد است.

گنگستری در حاشیه به نام باد (Budd). آدمی نخراشیده و تقریبا 2 متری که همیشه یک کلاه کابویی سفید به سرش می‌گذارد و جانش برای کلاهش در می‌رود. حالا چرا؟

این از همان مک گافین‌های تارانتینویی است که شخصیت‌های کاراکترهایش را می سازد، به تماشاگر معرفی می‌کند و از تعامل آنها روند پیشرفت و پیگیری فیلم به دست می‌آید. مک گافین های تارانتینویی به همان چیزها و اشیایی اطلاق می شود که یا از آنها می شنویم یا این که می‌بینیمشان. مثل همین کلاه و علاقه باد به آن.

تارانتینو که این کار را صدالبته از آلفرد هیچکاک وام گرفته، می‌داند که برای هیچ مک گافینی نباید زیاد غلو کند. چون نه مک گافین معنا می‌شود و نه حتی المقدور دیده می‌شود. اگر هم نمایش داده شود معلوم نیست علت وجودی اش و حضورش چیست. مثل همین کلاه باد. بیایید مثال دیگری بزنم.

  • بافتار رفتارشناختی کاراکترها

به احتمال زیاد اولین اثر تارانتینو یعنی قصه‌های عامه پسند (pulp fiction) را به یاد دارید. در آن فیلم، آن کیف چرم قهوه ای رنگ را در ذهنتان مرور کنید. که تنها 2 بار باز می‌شود، یکی توسط تراولتا در آپارتمان 2جوان تازه کار گانگستری که می خواستند رئیس پرقدرت شهر؛ مارسلوس والاس را دور بزنند. و بار دیگر توسط ساموئل ال جکسون در رستورانی که تیم رات و آماندا پلامر قصد سرقت از آنجا را داشتند و جکسون کیف را برایشان باز می‌کند.

کیف در هر مرتبه‌ای که دیده می‌شود، برق طلایی و زیبایی از داخل آن به بیرون می‌زند. اما معلوم نیست چه چیزی داخل آن است. به زعم تارانتینو، آنچه داخل کیف است مهم نیست.

مهم این است که آنقدر قیمت دارد که می‌توان به خاطر حفظ آن مدام آدم کشت. از طرف دیگر مک گافین روحی نیز توسط تارانتینو در بیل را بکش عینیت پیدا کرده. و آن چیست؟

وقتی مایکل مدسن (باد) در فیلم حضور می‌یابد، ما می‌دانیم این شخص در کلیسای ال پاسو حضور داشته و یکی از اصلی‌ترین اشخاصی است که عروس (ترمن ) برای این که خونش را بریزد، بی تابی می‌کند.

ضمن این که پی می‌بریم این آقا خیلی آرام و مردم دار است و عاشق کلاه کابویی‌اش. اما چیزی که نمی‌فهمیم و شاید مک گافین روحی تارانتینو برای معرفی هر چه بیشتر شخصیت باد باشد این است که شغل شریف آقای باد همان گنگستر سابق در حال حاضر مستراح‌شویی است.

ضمن این که او سخت کارش را دوست دارد حتی اگر چندین روز غیبت غیرموجه داشته باشد. (دیالوگ‌ها و صحنه‌هایی را به یاد بیاورید که باد در مقابل رئیسش مثل مادر مرده‌ها ایستاده و رئیس به او می‌تازد که چرا اینقدر غیبت دارد و به محل خدمتش در آن بار که قسمت مستراح است نرفته است و او هم هیچ اعتراضی نمی‌کند و می‌پذیرد که کارگر بی انضباطی در این چند روزه بوده.)

جدای از همه این‌ها، شاهکار تارانتینو در خرج کردن مک گافین، وجود اما ترمن (عروس) است.

بعضی صحنه های مرتبط در قسمت اول و دوم را به یاد بیاورید:

1-کلیسای ال پاسو: وضعیت عروس نشان می‌دهد که فرزندش تا یکی دو روز دیگر متولد خواهد شد، اما ترمن نه ضعف جسمی دارد و نه روحی و این مهم می‌رساند که او از آمدن این بچه بشدت خشنود و خوشحال است و هیچ غمی ندارد.

دوربین تارانتینو نیز در همان سکانس کلیسای ال پاسو دقیقا با نمایش دقیق تیپیکال ترمن ، تظاهرات بیرونی‌اش را نشان می‌دهد.

2-تیر خلاص: وقتی بیل می خواهد تیر خلاص را به مغز ترمن شلیک کند، آخرین جمله عروس این است: بیل ، این بچه توست!

3-بیمارستان ، بیرون آمدن از کما: وقتی عروس پس از گذشت 4 سال بر اثر اتفاق (نیش پشه) از بیهوشی خارج می‌شود، اولین آیتمی که برایش اهمیت دارد، بچه است.

او می داند قبل از این حادثه باردار بوده و به احتمال قوی می خواسته تا 24 ساعت بعد فرزندش را به دنیا بیاورد؛ اما حالا این فرزند علی‌الظاهر مرده است. اینجاست که ترمن فریادی جگرخراش سرمی‌دهد.فریادی که اعلام آغاز انتقام است.

4-خانه کله مسی: وقتی دختر کله مسی از مدرسه می‌آید، 2زن حال حاضر و گنگسترهای خطرناک سالهای پیش؛ دست از چاقوکشی و کتک کاری برمی دارند تا ظاهر قضیه حفظ شود.

اولین سوالی که ترمن از آن کودک م‌ پرسد، مربوط به سن و سال اوست و وقتی می‌شنود او 4 ساله است با جمله‌ای که پر از درد و رنج است به او می گوید اگر بچه من هم زنده می‌بود، الان 4 ساله بود.

5- قاتل در هتل: در قسمت دوم یک قاتل همه فن حریف مونث سر وقت ترمن می‌آید، و وقتی ترمن به او می‌گوید من حامله هستم و منتظر کودکم می‌مانم ، قاتل آنچنان دچار آسیب روحی می‌شود که برمی‌گردد و از کشتن وی منصرف می‌شود.

استناد به موارد بالا همگی موید این نکته است که وجود و حضور این کودک برای ترمن اصلی‌ترین و حیاتی‌ترین موضوع برای زندگی بوده است و حال این کودک در آستانه ورود به این دنیا مرده است.

تارانتینو گاه و بیگاه قضیه وجود این کودک را سیگنال می‌زند تا آنجا که بعضی وقتها این نکته به ذهن متبادر می‌شود که نکند این کودک و انتظار برای آمدن او به این دنیا و اصلا اینقدر حرف زدن از او نیز یک مک گافین خیلی بزرگ باشد؟

یعنی و درواقع مهمترین آیتم زیرساختی فیلم ، کودکی که عروس به خاطر آن هم خودش را به کشتن داد و هم این که اینقدر سختی و مرارت دید، نکند اصلا وجود خارجی نداشته و اصلا اما ترمن هرگز و هرگز بچه ای را باردار نبوده؟

اما در ادامه فیلم می‌بینیم نه تنها این یک مک گافین نبوده ، بلکه کودک حالا دختری 4 ساله است و حی و حاضر نزد بیل پدر واقعی‌اش زندگی می‌کند.

این چنین فیلم را هدایت کردن و عناصر زیرساختی را چیدن از کارهایی است که فقط از عهده تارانتینو و امثال او برمی آید. یعنی پیگیری روندی که هرگز قابل حدس برای تماشاگر نیست.

  • عشق و محبت و سادیسم روزانه

بالاخره در جلد دوم فیلم مشخص می‌شود نام عروس بئاتریکس کیدو است. این اسم نداشتن هم کم کم داشت به یک مک گافین تبدیل می‌شد.

اما این چه سادیسمی بود که عروس اسم نداشت یا تماشاگر آن را نمی‌دانست؟ هر چه بود تزریق انگاره‌های سادیسمی به کاراکترهای قصه «بیل را بکش» به عنوان یکی از اصلی‌ترین و شاید مهمترین انگاره شکل گیری شخصیت و ذات کاراکترها از سوی تارانتینو لحاظ شده است. و در این روند سهم هر کاراکتر و نوع سادیسم وی محفوظ است.

مایکل مدسن (باد) سادیسم تنهایی و کم حرفی دارد که این 2 وجه با داشتن سادیسم بی‌رحمی و قساوت قلب از او یک گنگستر فوق‌العاده خطرناک می‌سازد. داریل هانا سادیسم حسادت و نامردی!دارد.

او به شدت فریفته خودش است و چشم دیدن هیچ کس و هیچ چیز بالاتر از خود حتی پشه‌ای که بالای سر او پرواز کند را ندارد. (شاید به خاطر همین ترمن چشم سبز او تنها چشمش را زیر پای راست خود می‌اندازد.) داریل هانا در نقش الی درایور کاراکتری خلق می کند که هر چیز را یادداشت می کند تا در موقع ضروری اطلاعات خوبی را دم دست داشته باشد. (صحنه‌ای را به یاد بیاورید که مایکل مدسن از درد زهر مار دارد می‌میرد و همان موقع داریل هانای پست فطرت دارد از روی جزوه‌اش برای مدسن یادداشت‌هایش را می‌خواند).

لوسی لیو سادیسم قدرت و نمایش آن را به دیگران دارد. او گنگستری است مونث که حتی در جلسات اداری ممکن است کله یکی از مدیران ارشد خود را با شمشیر سامورایی بپراند و کله را در سینی آبدارچی بیندازد.

کله مسی نیز سادیسم دروغگویی و زبان‌بازی و دغلکاری دارد و به همه اینها سادیسم بی‌رحمی و قساوت را نیز اضافه کنید. اما بیل و بئاتریکس (عروس) چه سادیسمی دارند؟ هر دو در عشق و محبت سادیسم دارند.

بیل به زنی تیر خلاص می‌زند که هم شاگردش ، هم همسرش و هم همراهش و هم مادر فرزندش است. و از فرط عشق و علاقه نسبت به او دوست دارد بئاتریکس را مرده ببیند. عروس نیز همین گونه است.

وقتی بیل می‌خواهد به او تیر خلاص بزند، ترمن ناخودآگاه با یک جمله : این بچه توست یادآوری می‌کند که تو دیگر پدر هستی و پدر این بچه هستی و من هم عظیم‌ترین عشقی که تاکنون داشتی.

اما او هم نمی‌تواند زنده بیل را ببیند ؛ هر دوی آنها به کودکی پناه می‌برند که ثمره وجودشان است ؛ یعنی آن دختر که تمام دعواها به خاطر او بود. هم بیل و هم بئاتریکس می‌توانند تنها بمانند به شرطی که آن دختر باشد و به شرطی که تنها صاحب و مالک او باشند. نه مثل دیگر پدر و مادرها.

سادیسم داشتن در عشق و محبت و ظهور آن با این تظاهرات و رفتارهای خاص آن هم در لایه‌های بسیار ظریف معناشناختی و رفتار شناختی و به زبان تصویر، تنها از تارانتینو برمی‌آید. هر چند فیلم او از نظر خیلی‌ها هنری نباشد، اما هر چه باشد فیلمی است برپا شده روی فیلمنامه‌ای بشدت مستحکم و برخوردار از فنی‌ترین و عمیق ترین عناصر سینمایی.

Don Groves*

برچسب‌ها