فیلم وسترن و شاخص «قتل جسیجیمز به دست رابرت فورد بزدل» ساخته «اندرو دومینیک» فیلمساز نیوزلندی و «دشمنان مردم» ساخته «مایکل مان»، دقیقا زندگی اسطورههای آمریکایی که توسط ژورنالیستها و ژورنالیسم محلی مطرح شدند را بیان میکنند.
سبک و سیاق وسترن اندرو دومینیک جوان آنقدر عالی از کار درآمد که بسیاری فیلمش را در سال۲۰۰۶ رونمایی دوباره از وسترن کلاسیک دانستند. «دشمنان مردم» نیز اگرچه یک «تریلر محض در ژانر جنایی» است اما قاعده بازی و قواعد ژانر را طبق معمول رعایت نمیکند و نتیجهاش میشود فیلمی راستگو که هم نخبگان جامعه داستانش را دوست دارند و هم قشر عام سینمارو.
نوشتار ذیل تحلیلی محتوایی است به همان کارکرد ژورنالیسم محلی بین سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۳۴ در بعضی از ایالتها و شهرهای آمریکا به ویژه در «میسوری» و «ایندیانا» و «ماساچوست» که قهرمان و اسطورهساز پیشتاز نام گرفتند. فرض بر این است که خواننده هر دو فیلم «قتل جسیجیمز به دست رابرت فورد بزدل» و «دشمنان مردم» را دیده یا دربارهشان خوانده و حتی دیالوگ هم کرده است. از این منظر این نوشتار یکضرب میرود سروقت کارکرد «ژورنالیسم محلی» - یک شهر یک روزنامه- در زمان و ایامی که اسطورهسازی از این دست، نهادینه شد؛ روندی که حداقل ۱۳۰سال قدمت دارد!
آنچه به آمار مربوط است مبین این مهم است که تا جولای۲۰۰۸، تعداد هفتهنامهها و روزنامههای ایالات متحدهآمریکا به ترتیت ۶۲۵۳ و۱۴۲۲ عنوان بوده است؛ نشریات و روزنامههایی که قدمت برخی از آنها به حدود سال ۱۸۴۰ میرسد. اما بین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲ است که به معنا و مفهوم واقعی کلمه «روزنامه» و علاقهمندی مردم به آن و احساس نیاز به آن رنگ و شکل ویژه خود را بروز داده است؛ چنان که در آن زمان در عمده ایالتهای ینگه دنیا مطبوعات محلی قادر به ایجاد موج و جریان شده و مردم نیز این مهم را به فراست درک کرده بودند.
و جالب اینکه اگرچه خبرها و تحلیلهای این روزنامههای محلی عمدتا ذهن مردم عوام را به سمت و سویی نشانه میرفت که یا مدیران روزنامه میخواستند و یا مدیران حکومت ایالتی اما قشر متوسط و بیشتر از آن الیت جامعه به سرند کردن این مطالب میپرداختند و مچ دروغگو را میگرفتند. محض مقایسه زمانی خوب است یادآوری کنم که در زمان مورد بحث هنوز ۳۰سال با پیدایش تلویزیون فاصله موجود است.
قدمت مطبوعات، ظهور و پایان جنگ جهانی اول و شناسایی آمریکاییجماعت به جهانیان و عکس آن و همچنین قوت و محبوبیت هنر هفتم که هنوز در عنفوان جوانی بود همگی جزو عناصر تثبیت مطبوعات در ایام فوقالذکر هستند؛ چنان که بین سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۳۰ شما فیلمی نمیبینید- حتی کارهای چاپلین فقید- که در آن روزنامه به عنوان جزئی از صحنه مورد استفاده قرار نگرفته باشد یا تراموا و قطاری را در فیلمهای دوحلقهای نمیبینید مگر اینکه مسافرانی روزنامهها را باز کرده و مشغول خواندن باشند.
اینها همگی فراگیربودن روزنامه و قوت و اثرش را در میانه دهه ۲۰ و روند تثبیت آن را جلوهگر میکند؛ هرچند این فراگیری بسته به نوع جغرافیا، جمعیت ایالت و فرهنگ و منش آنان بالا و پایین داشت چنان که «شیکاگو تریبیون» در زمان مورد بحث ما ۷۰ساله بوده (تاسیس این روزنامه: ۱۸۴۷)، «بوستونگلاب»، ۵۰ساله (تاریخ تاسیس: ۱۸۷۲) و روزنامههایی مانند «کریستین ساینس مانیتور» که در این ایام جشن تولد ۲۰سالگیشان را میگرفتند (تاسیس ۱۹۰۸) بچهای بیش به حساب نمیآمدند در مقابل این غولهای مطبوعاتی دهههای ۲۰و۳۰ آمریکا!
یک نکته دیگر اما جاافتادن جایزه «پولیتزر» است. جایزهای که در سال ۱۹۱۷ توسط دانشگاه کلمبیا بر امور اجراییاش نظارت میشد در ابتدای دهه ۳۰ آنچنان عزت و عظمت پیدا کرد که مردم کوچه و بازار میدانستند که فلان روزنامهنگار که در همان روزنامه مینویسد این جایزه را برده است. در واقع پولیتزر سبب اعتماد مردم به روزنامهها هم شد.
با اینگونه فراگیرشدن روزنامه بحث رفتارشناختی و جامعهشناختی نیز از سوی اساتید جامعهشناس مطرح شد و مدیران روزنامهها از این زمان (حدود اوایل دهه۳۰) به نظرسنجی و استفاده از نظریات اساتید این رشته روی آوردند و دیگر هر زارع یا پولدار گردنکلفت پستفطرتی نمیتوانست روزنامهای علم کند و هرچه بخواهد بنویسد چرا که بقیه مانند موروملخ رویش میریختند و طرف را رسوا میکردند؛ روندی که گاهی با سیاسیکاری و ناکارکردن مطبوعات مردمی هم توأم میشد.
اینگونه بود که دلبستگی به روزنامه محلی، شهری یا ایالتی نزد مردم نهادینه شد و موج تحلیلهای جامعهشناسی و جامعهشناختی نیز از سوی کارشناسان به کار گرفته میشد تا ذائقه مردم شناسایی شود. هرچند این شناسایی ذائقه عمدتا۵۰-۵۰ در نهایت از کار درمیآمد. با این احوال از ابتدای سال ۱۹۳۰ همین نشریات محلی و روزنامهها حرف اصلی را در ایجاد یک موج اجتماعی یا سیاسی یا فرهنگی و حتی مذهبی به عهده داشتند و یا اگر در پیدایش این موج نقشی نداشتند در میانه کار به میدان میآمدند و تلاش داشتند موج ایجادشده را کارگردانی و هدایت کنند که باز هم یا با مقبولیت جامعه همراه میشد یا اینکه جامعه این تفکر ژورنالیستی خاص در فلان مسئله اجتماعی را مثلا برنمیتافت و کمکم شعله جریان ایجادشده یا قامت موج ایجادشده فرومینشست. در مواردی نیز واقعا این هدایتهای ژورنالیستی به کژی و ناراستی و پستفطرتی میآراست و البته مدتی بعد این مهم رو میشد که دیگر زمان گذشته بود و آنچه میماند خسران برای طرفی بود که ناجوانمردانه مورد هجمه قرار گرفته بود.
- کارگاه ژورنالیسم؛ جان دیلینجر
بحران سرقت از قطارها و داستان اسطوره آن دوران پس از ۵۰سال رسید به یک بحران فراگیر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در تمام آن کشور که به نام دوران رکود اقتصادی شناخته میشود. اگرچه این بحران اقتصادی یکشبه نیامد و یکروزه نرفت اما عمدتا بین سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۵ (۷سال) را سالهای این بحران و سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳ را سالهای شدت آن میگویند.
این ایام نیز زمینهساز اسطورهسازی شد. اینبار نیز نمادهای قدیسی و شنل قهرمانی توسط روزنامهها برای چند نفر دوخته شد. در مواقعی که این «مقبولیت عامه» جلوهگری میکرد ژورنالیسم محلی سعی میداشت شنل جدید و المنتهای قدیسی دیگری رو کند. هرچه بود ابتدای دهه۳۰ بود و جمعیت، زیادتر؛ روزنامههای بیشتر و حوادث عجیبوغریب بزرگتری در آمریکا رخ مینمود. اینبار نه از «سارقان قطار»خبری بود و نه از شرکت «یونیون پاسیفیک».
در این دوره «سارقان بانک» جلوهگری و طنازی میکردند و مدیران اف.بی.آی مظلومنمایی! هرچه بود اما قهرمانسازی با موفقیت ادامه پیدا کرد و کارگاه ژورنالیسم به مردمان یک منطقه هم شرف و اعتبار تاریخی (از نوع آمریکایی و با توجه به نوع فرهنگ و بافت جامعهشان) بخشید و هم اینکه آیندهای نیامده را مهیای حفظ این اسطورههای دوران رکود اقتصادی کرد. اما نکته اینجاست که سالها گذشت و هزاره سوم از راه رسید و حالا در آستانه ۱۳۰سالگی بحران قطاردزدها و ۸۰سالگی بحران اقتصادی- بحران بانکدزدها، فقط نام کسانی باقی مانده که مقبولیت عامه را از سوی خود مردم دریافت کرده بودند.
اگر از بین تمام قطاردزدها فقط «جسی جیمز» هنوز هم مقبولیت عامه دارد در بین سارقان بانک نیز فقط «جان دیلینجر» کمی تا قسمتی به این عنوان مفتخر است. خود دیلینجر و دوروبریهایش تا سال ۱۹۳۳ برای مردم نهتنها شناختهشده نبودند بلکه چیزی جز یک مشت دزد پستفطرت به حساب نمیآمدند اما با نبوغ(!) ژورنالیسم محلی در شیکاگو و ایندیانا بود که ناگهان در یک بازه زمانی جان دیلینجر هم شد قهرمان ملی؛ چرا که او هم بهمانند جسی جیمز از دخل دولت میدزدید و به خلقالله رسیدگی میکرد.
و مردم، این مؤسسات و دولت را عامل اصلی بهوجود آمدن بحران اقتصادی میشناختند و هر که سبب تضعیف دولت میشد برای مردم یک قهرمان میبود. البته و اگرچه اصطلاح «دشمنان مردم» (Public Enemies) اولینبار توسط روزنامهها (با کمک تحلیلها و گزارشهایی که پلیس و مأمورین اداره تازه تأسیس اف.بی.آی انجام داده بودند) به سارقان بانک در دوران رکود اقتصادی داده شد اما همین ژورنالیسم محلی بود که نکته به نکته زندگی این سارقان را پوشش میداد و هر سرقتی را با آبوتاب فراوان و با فونتهای درشت در صفحههای اول کار میکرد. اعتقاد روزنامهنگاران این بود که در وضعی که مردم در بدترین شرایط زندگی هستند کسانی که دست به غارت میزنند فقط میتوانند دشمن مردم باشند اما از سویی طبقه فرودست جامعه و شاید نیمی از طبقه الیت جامعه نیز ایمان داشتند که این بحران و فلاکت بهدست زمامداران کاخ سفید و مدیران بانکها به سبب ندانمکاری و نداشتن حس مسئولیت صورت گرفته؛ از اینرو لذت میبردند از اینکه کسی یا گروهی بیاید و یک اردنگی جانانه نثار این زمامداران دولتی و مدیران اقتصادی کند.
اینگونه بود که در بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ ایالت ماساچوست و ایندیانا و حتی در خود شهر شیکاگو و «ایندیانا پولیس» مردم با جان دیلینجر و گروهش رفتار صادقانه داشتند و گاهی کمکشان هم میکردند و در مقابل، مأموران پلیس و کارآگاهان اف.بی.آی را سنگ قلاب کرده و آدرس عوضی میدادند. اما هرچه بود بین ۱۹۳۳ تا اواخر سال ۱۹۳۴ در یک بازه زمانی چهارده ماهه اف.بی.آی تمام این گروههای سارقان بانکها را زمینگیر کرد و تمامی آنها را کشت.
و آنچه باقی ماند یک جان دیلینجر بود که اسطوره ایالتی شد یا به عقیده برخی آمریکاییها اسطوره تمام آمریکا. درحالی که طبق گزارشهای اف.بی.آی حداقل در این ۱۴ماه ۱۳۵ گروه از سارقان بانک و در مجموع ۷۵۰ نفر از آنها شناسایی شده بودند اما از هیچکدام از آنها (بهجز دیلینجر، بانی و کلاید و یکی دو نفر دیگر) حتی گوری هم بهجا نمانده!
- کارگاه ژورنالیسم؛ پلیس قهرمان
آن بازه زمانی چهارده ماهه بهنوعی تثبیت اف.بی.آی و شناسایی و شناساندن آن به جامعه آمریکایی آن دوران هم محسوب میشود. درواقع پس از اینکه پلیسهای ایالتی و پلیسهای محلی که عمدتاً مربوط به وزارت کشور آمریکا میشدند طی دهه۲۰ مدام سوتی میدادند، سران دولتی و زمامداران کاخ سفید مجاب شدند که یک پلیس مخفی گردنکلفت- بهزعم خود- که در هر کاری بتواند وارد شود و از ابزارآلات پیشرفته در کشف جرائم هم برخوردار باشد تشکیل دهند.
مقابله با سارقان بانک طی سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۲ اگرچه عمدتاً با پلیسهای محلی بود اما در ۲سال آخر اف.بی.آی وارد معرکه شد و طی ۱۴ماه توانست بحران سرقت از بانکها را فروبنشاند و ضربشستی نشان دهد چرا که پیش از این هیچکس اعتباری برای این سازمان جدید قائل نبود. و البته مدتی طول کشید که «ژورنالیسم محلی» هم بیاید و پلیس را آگراندیسمان کند و از طریق روزنامهها خلقالله پلیسهای شهری را بشناسند.
از اینرو بهموازات جان دیلینجر و جلوهگریاش در ژورنالیسم محلی آن دوران، این ملوین پروسی کاپیتان اف.بی.آی بود که در «مطبوعات» طنازی میکرد. کار بدانجا کشید که ایندو در روزنامهها برای هم پیغام و پسغام میگذاشتند و برای هم و افراد طرف مقابل، خطونشان میکشیدند. با دستگیری بار دوم جان دیلینجر در اواخر سال ۱۹۳۲ این پلیس بود که بدجوری باد به غبغب انداخت. اما با فرار دیلینجر از زندان ورق برگشت.
اما وقتی دوباره اف.بی.آی شروع به شناسایی و دستگیری و همچنین کشتن تعدادی از مشهورترین این سارقان کرد باز هم این ملوین پروسی بود که سوگلی ژورنالیسم محلی شده بود. «بانی پارکر» و «کلاید بارو» (بانی و کلاید) وقتی در می ۱۹۳۴ کشته شدند اف.بی.آی حداقل در ایالتهای جنوبی تیتر اول بود؛ این درحالی بود که در همین زمان روزنامههای فلوریدا، میشیگان، شیکاگو و حتی آریزونا فقط از جان دیلینجر مینوشتند. اما بههرحال از آنجاییکه هر داستانی که شروع میشود پایانی هم دارد سرانجام جان دیلینجر در ۲۲ ژولای سال ۱۹۳۴ توسط گارد ویژه و مأمورین کاپیتان ملوین پروسی بیرون از سینمای بیوگراف در محله شرقی شیکاگو شناسایی شد و تا خواست اقدامی کند به یک آبکش تمامعیار تبدیل شد. این شکار بزرگ ملوین پروسی آنقدر سروصدا کرد که حتی روزنامههای ایالتهای فلوریدا هم پروسی را تقدیس کردند.
روزنامههای شیکاگو هم نصفبهنصف به دیلینجر و پروسی پرداختند. هرچه بود دیلینجر مرده بود و پروسی بهعنوان یک کاپیتان جوان اف.بی.آی آینده داشت. اتفاقاً بعد از مدتی همینگونه شد و شنل قدیسی و ردای قهرمان ملی بر دوش ملوین پروسی انداخته شد تا آنجاییکه در ۲۲اکتبر ۱۹۳۴ و مدتی بعد در ۲۷نوامبر همان سال بهترتیب «فلوید» و «نلسون» ۲ دستیار مهم دیلینجر نیز توسط پروسی آبکش شدند. اینگونه بود که پروسی به عرش اعلا رسید و تا یکی دو سال بهویژه در سالگردهای این دستگیریها و هلاکت سارقان، پروسی تیتر یک بود. ولی هر چه بود این دوران تمام شد و آمریکا چند سال بعد وارد جنگ جهانی دوم شد و قهرمانان یک وجهی دیگری هم زاده شدند و پروسی هم از یادها رفت ولی این پایان کار نبود.
یک اتفاق بامزه این بود که هم «دشمنان مردم» یعنی سارقان از نظر دولتیها و مأموران اف.بی.آی و مهمتر از همه از دیدگاه ژورنالیسم محلی آن دوران و هم باز «دشمنان مردم» از نظر جامعه و باز هم از نظر ژورنالیسم محلی آن دوران، همگی همسنوسال بودند که به تور هم خوردند. عمده آنها متولدین ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۵ بودند؛ از اینرو ملوین پروسی که در ۳۱سالگی کاپیتان ارشد اف.بی.آی شده و بسیار زود رخت و قبای قهرمان ملی را بر تن کرده بود حوصلهاش سر رفت و نتوانست ادامه دهد.
یعنی در سال ۱۹۶۰ و در ۵۶سالگی رفت پشت حیاط منزلش و با یک شاتگان پر قدیمی نشانهگیری کرد روی کله مبارک و در کسری از ثانیه، مغزش را پراند. او ۲۰ سال بود که دیگر مورد توجه نبود و مقبولیت عامه را از دست داده بود. اما باز هم ژورنالیسم محلی دستبردار نبود. چرا؟ چون فردای این داستان در ۲۹فوریه ۱۹۶۰ عمده روزنامههای ایالتهای مختلف در آمریکا یک تیتر داشتند: «ملوین پروسی با اسلحه جان دیلینجر خودکشی کرد». یعنی هنوز دیلینجر قهرمان است اما پروسی نه؛ هرچند مطبوعات واشنگتن و ایالت پنسیلوانیا و همچنین نیویورک شنل قهرمانی را هنوز برازنده ملوین پروسی میدانستند.
بههرحال اسطورههای یکوجهی در جامعه آمریکا اینگونه بهوجود میآیند؛ مقبولیت عامه گاهی از آنها کنده میشود و گاهی و برای بعضی هم یادگار میماند. این روندی است که ژورنالیسم محلی در مغربزمین و در ینگه دنیا حداقل ۱۳۰سال است که ادامه میدهد.
- کارگاه اسطورهسازی؛ جسیجیمز
از ابتدای دهه۳۰ بحث اسطورهسازی توسط ژورنالیستها به اوج خود رسیده بود. پیش از این نیز این کار توسط ژورنالیستهای ایالتهای شمالی و بهویژه در ایالت میسوری دههها قبل انجام گرفته بود. مهمترین اسطوره آمریکایی جماعت که قهرمان ملی هم باشد نه فقط قهرمان یک ایالت و یا فقط یک شهر از یک ایالت، جسیجیمز (۱۸۸۲-۱۸۴۷) است؛ یک دهقانزاده اهل کلی کانتی میسوری که به نوعی و احتمالا اولین رابینهود عصر جدید لقب گرفته است.
جسیجیمز بعد از جنگهای داخلی آمریکا کمکم شروع کرد به کارهای خلاف و سرقت و امور تبهکاری و بزهکاری. او که بین سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵، کمی تا قسمتی در جریان جنگهای داخلی جنگیده بود پس از پایان جنگ به کمک برادر و برادرزادهها و نزدیکانش رفت سروقت قطارها و عمدهترین کارش سربهسرگذاشتن با قطارهای مسافربری «یونیون پاسیفیک» بود.
مشهور بود که روزنامههای آن زمان و عمدتا بعد از سال ۱۸۷۶ تیترهای مهمشان مربوط به دارودسته جسیجیمز و تیترهای اولشان مربوط به خود او بوده است. شیکاگو تریبیون، بوستون گلاب و روزنامه «میسوری» نهتنها کل جریانات سرقت و تقسیم اموال بین مردم را که توسط جسیجیمز انجام شده بود تحت پوشش قرار میدادند که بسیاری از داستانهای سرقت، حتی ساختگی هم بودند. اما عمده شهرت ژورنالیستی جسی جیمز جدای از مرگش و نحوه کشتهشدنش برمیگردد به اینکه او همواره یکسوم اموال دزدی را برای خود و گروهش برمیداشت و بقیه را به مردم میداد!
ضمن اینکه پدر شرکت یونیون پاسیفیک را درآورده بود؛ شرکتی که سالهای سال بود که مجری راهآهن سرتاسری ایالات متحده آمریکا شده بود و نهتنها نزد سیاستمداران بلکه نزد عامه مردم هم منفور بود و بدنه جامعه آمریکایی اعتقاد داشت که مدیران یونیون پاسیفیک مزارع و راهها و مراتع مردم را به زور گرفتهاند و همچنین برای هر کیلومتر زیرساخت و ریلگذاری دهدوجین سرخپوست بینوا را فرستادهاند آن دنیا!
از این رو بود که چون جسیجیمز از یونیون پاسیفیک میدزدید و چون این شرکت بهراستی بدنام و منفور بود و چون جسیجیمز مال دزدی و اموال غارتشده را با مردم تقسیم میکرد و همه اینها تحت جریان ژورنالیسم سالهای ۱۸۷۶ تا ۱۸۸۱ قرار داشت و به سمع و نظر مردمان میرسید، باعث میشد جسیجیمز یک قهرمان جلوه کند. آنچه ژورنالیسم محلی هدایت کرد تبدیل یک دزد به یک قدیس بود. برای مردم و جامعه ژورنالیستی آن دوران جسیجیمز فقط یک روی سکهاش قابل احترام است و همین یک روی سکه در تاریخ مانده است؛ چنان که تا الان که دقیقا ۱۲۹سال از زمان مرگ جسیجیمز میگذرد و این کشور فراز و نشیبهای زیادی طی کرده هنوز که هنوز است او یک قهرمان ملی است.
وقتی جسیجیمز کشته شد آن هم توسط یکی از مریدان و شیفتگانش (پستفطرت بزدلی به نام رابرت فورد) به شهادت روزنامههای آن دوران و عکسهای موجود و همچنین هزاران مقاله و صدها کتابی که درباره او به چاپ رسیده مردم ایالتهای شمالی و شرقی در ماتم به سر بردند و محلی که جنازه جسیجیمز نگهداری میشد، تبدیل شد به تالاری که در هر دقیقه ۲۵۰نفر با پرداخت ورودیه یک دلاری وارد و خارج میشدند.
در نگارش این مقاله در تعریف ژورنالیسم محلی از رساله زیر استفاده شده است:
thesis title: The Impact of Local Journalism on British Cinema in the Last Two Years of World War II Supervisor: Christine Ross, Arthur Asa Berger/ Mehdi Tehrani.1999*
(عنوان رساله: تأثیر ژورنالیسم محلی بر سینمای بریتانیا در ۲ سال آخر جنگ جهانی دوم استاد راهنما: کریستین راس، آرتور آسا برگر)**
نظر شما