دوندهاي كه آرزوي قهرماني در ميادين بينالمللي را در سر داشت، چند روز پيش سردرد شديد ميگيرد. شوهر خواهرش به اورژانس زنگ ميزند اما جوابي كه ميشنود اين است؛ «ما براي سردرد نميآييم، خودتان ببريدش بيمارستان!» دوباره تماس ميگيرد و باز هم همين جواب! ريحانه را كه تشنج شديد گرفته و تعادلي براي سرپا ايستادن ندارد، لاي پتو ميپيچند و به نزديكترين بيمارستان ميبرند. به گفته بهروز سلحشور، همسر خواهر ريحانه، بعد ازگرفتن سي تي اسكن متوجه لخته خوني در سرش ميشوند و او را به اتاق عمل ميبرند. بعد از عمل جراحي ميزان هوشياري ريحانه كمتر ميشود، پزشكان متوجه ميشوند كه يكي از مويرگها دچار خونريزي شده و عمل جراحي دوم، خطر بيشتري دارد. ريحانه 3 روز در كما ميماند تا اينكه مرگ مغزي او اعلام ميشود.
- به اين كار راضي بود
محمد جعفر بهشتي، برادر بزرگتر ريحانه بعد از اينكه خبردار ميشود خواهرش به بيمارستان منتقل شده، خودش را از قزوين به مشهد ميرساند. او تمام روزهايي كه خواهرش روي تخت بيمارستان، قلبش ميتپيد و هوشياري نداشته را به ياد دارد. هيأت پزشكي مرگمغزي اين بانوي ورزشكار را تأييد ميكنند و كبد و 2 كليه ريحانه را همان روز به 3 بيمار پيوند ميزنند. قرنيه چشم و پوستش را هم به بانك اعضا منتقل ميكنند تا به بيماران نيازمند اهدا شود. محمدجعفر بهشتي ميگويد: قلب و ريههاي ريحانه بهدليل دوز بالاي داروهايي كه در بيمارستان به او تزريق كردند، شرايط اهدا نداشت. دوست داشتيم قلب ريحانه را هم اهدا ميكرديم. اعضاي بدن ريحانه به 3 نفر زندگي دوباره ميبخشد؛ به يك پسر جوان 21ساله و يك زن 47ساله، كليه پيوند ميخورد به يك خانم 50ساله كه سرطان كبد داشت و دكترها جوابش كرده بودند، كبد اهدا ميشود.رؤيا بهشتي، خواهر مرحومه ميگويد: ريحانه وقتي 15ساله بود كارت اهداي عضو را گرفت، ما ميدانستيم كه او به اين كار راضي است.
- خدايا! مهتا را به تو سپردم
وقتي ريحانه سوار ماشين ميشود تا راهي بيمارستان شود، حرف آخرش اين است كه خدايا گناهم را ببخش، مهتا (دخترم)را به تو سپردم. رؤيا، ياد مهربانيهاي خواهر كوچكش ميافتد و صدايش ميلرزد اما خنده از روي لبانرؤيا محو نميشود. ميگويد:ريحانه بسيار خوش قلب و با ايمان بود. تكبر نداشت و بسيار خاكي بود و ادامه ميدهد:وقتي كه ريحانه فوت شد و دربارهاش گفتند و نوشتند، همسايهها ميگفتند چنين كسي در محله ما زندگي ميكرده و خبر نداشتيم.
ريحانه تا يك ساعت بعد از اينكه به بيمارستان منتقل ميشود هوشيار بوده اما بعد بيهوش ميشود و ديگر بهوش نميآيد. سردردي شديد كه ناگهاني بود و مرگي كه براي خانواده بهشتي بسيار شوكه كننده.رؤيا بهشتي ميگويد: شب قبل دخترش «مهتا» را بغل گرفته بود و با او بازي ميكرد. بيماري خاصي نداشت. دونده دوي استقامت بود اما هيچ مكمل نيروزايي استفاده نميكرد، براي سلامتياش خيلي ارزش قائل بود.
سلحشور، كلام همسرش را ادامه ميدهد: متأسفانه وقتي ورزشكاري فوت ميكند همه گمانه ميزنند كه شايد از داروهاي نيروزا يا مكملهاي ورزشي استفاده كرده اما براي ريحانه اصلا اينطور نبود، او اعتقادي به اين داروها و مكملها نداشت.
- خاطرم آرام شد
اهداي عضو ريحانه خيلي باعث تسلي خاطر خانوادهاش شد. مادرش ميگويد: اهداي عضو، سنگيني اين غم را براي ما كمتر كرد و قبول رفتن ريحانه را برايمان ممكن.
رؤيا ميگويد: ريحانه در خانه ميگفت چرا مردم حاضر نيستند اعضاي بدن عزيزشان كه مرگ مغزي شده را اهدا كنند تا به چند نفر ديگر زندگي ببخشند. اواينكه ميگويند با اهداي عضو، بدن عزيزمان تكهپاره ميشود را درست نميدانست و باور داشت جسم ارزشي ندارد، روح آدمهاست كه آزاد ميشود و چه ارزشي بالاتر از زندگي بخشيدن به ديگران.
او ادامه ميدهد: وقتي خودش كارت اهداي عضو گرفت ما را نيز به اين كار تشويق كرد.
مادرش ميگويد: همانطور كه چندين خانواده داغديده هستند چندين خانواده هم به زندگي اميدوار شدهاند. برادرش هم اضافه ميكند: دختر جواني از شيراز متقاضي پيوند كبد بود اما متأسفانه به او پيوند نخورد، آن دختر مثل ريحانه ميماند و هنوز چشم انتظار است. اگر كسي عزيزي دارد كه مرگ مغزي شده از اهداي اعضايش دريغ نكند. ريحانه به 3 نفر و چندين خانواده زندگي بخشيد و اين باعث افتخار خود او و ما هست.
- دوست داشت قهرمان آسيا شود
ريحانه از كودكي، ورزش را شروع كرد با ژيمناستيك و تكواندو اما از اول دبيرستان بهصورت حرفهاي، دووميداني را پي گرفت. در دووميداني استان حرف اول را ميزد و نايب قهرمان كشور بود؛ مربي دوميداني خراسان رضوي هم بود.
او معلم منطقه رضويه مشهد بود؛ منطقهاي محروم در حاشيه شهر. مادرش ميگويد: چند وقت پيش كفش و لباس ورزشي خريده بود براي شاگردانش. ميگفت بچههاي من وقتي سركلاس ورزش ميآيند، كفش و لباس مناسب ندارند و اين ناراحتش ميكرد. به گفته خانم موسوي، ريحانه هرماه، بخشي از حقوقش را براي دانشآموزانش كفش و لباس ورزشي ميخريد. خواهرش ميگويد: ريحانه قهرماني بود كه منش پهلواني داشت.
رؤيا، آرزوي ورزشي خواهر مرحومش را يادآور ميشود: ريحانه هميشه ميگفت دوست دارم كه قهرمان آسيا شوم. المپيك را با توجه به محدوديت امكانات، دور از دسترس ميدانست اما قهرماني آسيا را با تلاشهاي فردي خودش ميخواست محقق كند.
بهروز سلحشور ميگويد: در تمرينات خيلي خوب ركورد ميزد اما در مسابقات، كمي استرس داشت و قهرماني را از دست داد. ريحانه هميشه ميگفت كه دوست دارم با مهتا مادر و دختري باشيم كه رفيق هم هستند و پا به پاي هم ورزش كنيم.
رؤيا حرف او را ادامه ميدهد: دوست داشت مهتا هم مثل خودش ورزشكار حرفهاي شود.
- بيتابي نكردم
بعد از اعلام مرگ مغزي ريحانه در بيمارستان فارابي، او را به بيمارستان منتصريه منتقل ميكنند؛ بيمارستاني كه بناست به بيماران نيازمند اهداي عضو، زندگي دوباره بدهد. غم بزرگي روي قلب مادر ريحانه سنگيني ميكند، ميگويد: همهچيز خيلي سريع اتفاق افتاد، نميدانيم چه شد. شب قبل از اين اتفاق او ميگفت و ميخنديد اما دمدماي سحر، دچار سرگيجه و حالت تهوع شديد شد. وجيهه موسوي ادامه ميدهد: ريحانه ديگر بهوش نيامد.
او از اينكه اعضاي بدن دخترش اهدا شد، احساس غرور ميكند و ميگويد: اين افتخار نصيب ريحانه شد كه با مرگش، زندگي چند نفر ديگر را نجات دهد، خودش راضي به اين كار بود و ما هم راضي به رضاي خدا هستيم. مادر ريحانه ميگويد: دخترم خيلي مهربان و فداكار بود، همه از او راضي بودند، دختر بسيار شاد و سرزندهاي بود. مرگ ريحانه، بهخاطر اهداي عضوي كه داشته، تسلاي خاطر مادر است. او ميگويد: خيلي بيتابم نكرد چون ريحانه من، زندگي بخشيد. شايد خواست خدا بوده، اهداي اعضايش از نظر روحي خيلي كمكم كرد.
- در حد توان، ياريرسان بود
ريحانه آرزو داشت كه از نظر مالي چنان توانمند شود كه بتواند به نيازمندان بيشتري كمك كند. به گفته مادرش، هميشه براي تجهيز امكانات ورزشي مدرسهشان پيشقدم ميشده است.
او تعريف ميكند: وقتي ريحانه مقامي را كسب ميكرد خيلي دلم شاد ميشد. دوم دبيرستان رشته انساني خواند اما آمد پيش من، خيلي گريه كرد و گفت من دوست دارم بروم رشته تربيت بدني، دوباره سال دوم را در رشتهاي كه دوست داشت، خواند. دخترش، مهتا كوچولو اين روزها خيلي بيتابي ميكند اما مادر ديگر در كنار او نيست. خانم موسوي ميگويد: هيچ وقت انتظار نداشتم كه اينطور ما را تنها بگذارد. هميشه ما را به ورزش كردن تشويق ميكرد و به سلامت جسمش بسيار اهميت ميداد. او ادامه ميدهد: لحظه به لحظه زندگي ريحانه برايم خاطره است. هميشه دوست داشت آنقدري داشته باشد كه بتواند كمك كند. با مرگ خودش، به چند نفر زندگي بخشيد. ريحانه بهشتي دوست داشت كه دخترش مهتا مثل خودش ورزشكار شود و چه بهتر كه مثل خودش، دونده شوند، شايد روزي آرزوهاي ورزشي مادر را محقق كرد.
- جاي خالي خانم معلم
ريحانه بهشتي در بخش رضويه مشهد كه از مناطق محروم و حاشيه شهر است، معلم ورزش مقطع ابتدايي بود. حالا شاگردانش، جاي خالي خانم معلم را بيش از پيش احساس ميكنند. در چنين شرايطي حرف زدن با همسر ريحانه بهشتي، كار سختي است. حالا او مانده و هزاران آرزوي نرسيده و قاب عكس همسرش. آنقدر اين درد برايش جانكاه است كه ديگر رمقي برايش نمانده است، ميگويد: خيلي برايم سخت است كه او را ديگر در كنارم نميبينم. حامد عجمينژاد هم مثل ريحانه بهشتي، معلم ورزش است و اميدوار بود كه روزي تحقق آرزوهاي همسرش در ورزش قهرماني را شاهد باشد اما حالا بايد با واقعيت نبود او كنار بيايد. او از اينكه اعضاي بدن همسرش اهدا شده، احساس رضايت دارد چون باور دارد كه روح ريحانه با اين كار، آرامش بيشتري مييابد. عجمينژاد تأكيد ميكند: فرهنگ اهداي عضو بايد رواج پيدا كند.