همشهری آنلاین_ پریسا نوری: اعضای بدن «محمدصالححقنیاز» بعد از ایست قلبی و فوت، به ۴ بیمار زندگی دوباره ببخشد. با گذشت یک سال از پرواز آسمانی این طلبه نوجوان و به مناسبت بزرگداشت روز جهانی«اهدای عضو» به شهرک «شهیدفلاحی» لویزان رفتیم تا ساعتی مهمان خانوادهاش باشیم. «اعظم ترسا» مادر خانواده، دلتنگ در آغوش کشیدن فرزند، با بغضی در گلو و نم اشکی در چشم، خاطرات زندگی کوتاه اما پرخیر و برکت نوجوان ۱۶ سالهاش را برایمان مرور میکند.
وارد اتاق پذیرایی که میشویم، نگاهمان به نگاه «محمدصالح» که در قاب عکس بزرگی روی میز تکیه داده، گره میخورد. پسر نوجوان در قاب عکس مصمم و استوار ایستاده؛ درست مثل روزهایی که با شوروشوق همراه دوستانش راهی اردوهای راهیاننور میشد، مثل آن ۲ باری که به عشق زیارت امام حسین(ع)، در پیادهروی اربعین شرکت کرد. مثل همان روز که با آرزوی پوشیدن لباس روحانیت در حوزه دارالسلام قدم گذاشت یا روزی که تصمیم گرفت با دریافت کارت اهدای عضو بعد از مرگش، زندگی ببخشد... د. مادر اما رنجور و دردمند، قاب کوچکی که عکس فارغالتحصیلی پسرش از دبیرستان را در بر دارد، نگاه و ناباورانه با بغضی در گلو خاطرات کودکی فرزند دلبندش را مرور میکند: «۸ سال بعد از ازدواجمان خدا «محمدصالح» را به ما داد و ۲ سال بعد هم پسر کوچکم «محمدطاها» به دنیا آمد. محمدصالح از بچگی در هیئت و مسجد بزرگ شد و کارها و حرفهایش با همه بچههای همسن و سالش فرق داشت. بعد از کلاس نهم برای ادامه تحصیل به حوزه رفت. عاشق امامحسن مجتبی(ع) بود و همیشه به هیئت امام حسن مجتبی(ع) که دور میدان شهرک است، میرفت. دلش میخواســـت مدافع حرم شود. از بچگی میگفت دعا کنید در ماه رمضان شهید شوم. وقتی از او میپرسیدم چرا؟ میگفت «در ماه رمضان درهای جهنم بسته است. » آخرش هم به آرزویش رسید و در ماه رمضان پارسال، درست شب تولد آقا امام حسن مجتبی(ع) پر کشید و دل ما را آتش زد. »
- چرا به من ایراد میگیری
دل بیتاب مادر با گذشت یک سال از رفتن فرزند، هنوز آرام نشده و یادآوری خاطرات آن روزها که مرگ یکباره در خانه را زد و نوجوان رعنایش را با خود برد، برایش سخت و جانکاه است. هر کلمه حرفهایش با بغض و غمی عمیق پیوند خورده، بغضی که هر بار میشکند و پهنای صورتش را خیس میکند.
با این حال خاطرات آخرین روزهای زندگی پسرش را مرور میکند: «ماه رمضان بود و حوزه در مصلاغرفه داشت. محمدصالح هم در غرفه میایستاد و چون خیلی هوای برادرش را داشت، گاهی او را هم با خود میبرد. پدرشان خیلی از این موضوع خوشحال بود و میگفت خدا را شکر «محمدطاها تنها نیست و حامی دارد» آن شب هم برادرها با هم به استخر و مصلا رفتند و اتفاقاً خیلی به آنها خوش گذشته بود. آخر شب که آمدند. محمدطاها زود خوابید، اما محمدصالح آمد کنار من نشست تا دیر وقت با هم صحبت کردیم. انگار دلش نمیآمد بخوابد. صبح که بیدار شد رفت دست و صورتش را شست و بعد دیدم که دیر کرد. دنبالش رفتم دیدم توی راهرو جلو دستشویی روی زمین افتاده و... توی بیمارستان دکترها گفتند ایست قلبی کرده است. » قلب فرزند که میایستد زمان برای مادر، همانجا در راهروی همان خانه میایستد. مادر دیگر تاب آن راهروی خالی را ندارد و چند ماه بعد به یک بلوک دیگر اسبابکشی میکنند، اما خاطرات فرزند همه جا همراه مادر است: «۲ روز قبل از فوتش کارت اهدای عضو گرفته بود. وقتی کارت را به من نشان داد، ناراحت شدم و گفتم «با اجازه کی کارت گرفتی؟ » به رویم لبخند زد و گفت «مگر خودت همیشه نمیگفتی بعد از مرگ اعضای بدنت را هدیه کنیم، حالا چرا به من ایراد میگیری؟ »
- ایست قلبی و اهدای ۴ عضو به بیماران
ماه رمضان است و مادر با زبان روزه نمیتواند بغض گلویش را با جرعهای آب فرو بنشاند، نفسی تازه میکند و از آن روز تلخ میگوید: «من و پدرش شوکه شده بودیم و نمیخواستیم آنچه را که اتفاق افتاده باور کنیم. یکی از دوستان که از ماجرای کارت اهدای عضو خبر داشت، گفت «در ایست قلبی هم میشود بعضی از اعضای بدن را تا ۲۴ ساعت اهدا کرد. » در بیمارستان هم پرستارها دور و بر ما بودند و میخواستند همین موضوع را به ما بگویند ولی تردید داشتند و این
پا و آن پا میکردند.
آخر همسرم به آنها گفت «ما برای اهدای اعضا رضایت داریم چون این خواست خودش بوده و کارت اهدا دارد. » آنها هم قرنیه چشم، کشکک زانو، استخوانهای پاومغز استخوانش را برداشتند و به ۴ بیمار پیوند زدند. هیچکدام از بیماران را نمیشناسم، فقط متوجه شدم که مغز استخوان را برای یک سرباز که سرطان داشت، میخواستند. امیدوارم که سلامتیاش را به دست آورده باشد. » مادر نم اشکش را پاک میکند و یادگاریهایی که از محمدصالح به جا مانده را برایمان میآورد؛ آلبوم عکسی که در هر برگش عکسهای محمدصالح و دوستانش در کلاسهای حوزه، مراسم اعتکاف، اردوی راهیان نور و... نقش بسته، تمرینهای خوشنویسی که در صفحههای آخر خواناتر و شکیلتر شده و در آخر برگه وصیتنامه فرزند که یک سال قبل از فوت با خط خوش نوشته: «.... . من راضی نیستم مادرم در مراسم زیاد گریه کند و جلو چشم زنان و مردان باشد و همچنین پدرم چون من به خانه ابدی رفتم و خوشحال باشید... د. »
- فلافلی که طعمش از یاد نمیرود
«محمدطاها»، نه تنها برادر کوچک که همدم روزها و شبهای برادر بوده و از کوچکی خاطرات تلخ و شیرین زیادی با او تجربه کرده است. وقتی به اتاق میآید، مادر با شوق سراپای پسرش را نگاه میکند و میگوید: «ببینید چقدر شبیه برادرش شده. » دوباره به قاب عکس نگاه میکنم، پسر نوجوانی که با متانت و حجب و حیا روبهرویمان نشسته، نهتنها چهرهاش شبیه عکس توی قاب است؛ که با شرکت در جلسات هفتگی هیئت بابالحوائج و حلقه آسمانی مسجد محله و شوقش برای ثبتنام در حوزه، پیداست که میراثدار برادر هم شده است. «محمدطاها» از لابهلای انبوه خاطرات مشترکش با برادر، از روزی میگوید که بهترین سمبوسه عمرش را خورده: «برادرم همه جا مرا میبرد و خیلی هوایم را داشت، برایم خوراکی میخرید و مراقبم بود.
آن شب آخر که با هم به استخر و مصلا رفتیم، خیلی بهمون خوش گذشت، برای شام هم ساندویچ فلافل برایم خرید و تا روزی که زنده باشم مزهاش از یادم نمیرود. » این را که میگوید قدری مکث میکند و ادامه میدهد: «برادرم خیلی مهربان و همیشه مراقب همه بود تا کسی دلش نشکند. یک شب دیگر که در مصلابودیم برای افطار مقداری بامیه خرید. اما گفت بیا برویم جای دیگر بخوریم، بعد کلی راه رفتیم تا یک جای خلوت پیدا کردیم و بامیهها راخوردیم. وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت «نباید هر خوراکی خوشمزهای را در شلوغی خورد، شاید بعضی پول نداشته باشند بخرند و دلشان بشکند. » این درسی بود که در کنار همه حرفها و نصیحتهایش برای همیشه در ذهنم میماند. »
- بدرقه باشکوه
«زینب صالحی» از دوستان قدیمی خانم ترسا که او را در این گفتوگو همراهی میکند برایمان از روز تشییع باشکوه پیکر «محمدصالح» میگوید: «باورتان نمیشود مراسم تشییع به این عظمت آن هم برای یک نوجوان ۱۶ ساله را تا به حال ندیده بودم. با توجه به اینکه پدرش کارمند ارتش است، ارتشیهای زیادی در این مراسم شرکت کرده بودند، تشییع بسیار باشکوهی با حضور همه دوستان و معلمان محمدصالح از مدرسه ابتدایی، دبیرستان و هم دورهایهای حوزه گرفته تا همه اهالی شهرک که انگار داغدار فرزند خودشان بودند، برگزار شد و همه سنگ تمام گذاشتند. »
حرفهایش که به اینجا میرسد، نگاهی به قاب عکس محمدصالح میکند و میگوید: «این خانواده بسیار مذهبی و با اخلاق هستند، خوش به سعادتشان که چنین فرزندانی تحویل جامعه دادهاند، البته تعجبی هم ندارد چون مادرشان در دوران بارداری«محمدصالح» در حوزه درس میخواند و دائم کتاب قرآن و دعا دستش بود، نتیجهاش هم تربیت فرزندانی این چنین معتقد و مؤمن میشود. »
- انجمن اهدای عضو ایرانیان
در بیشتر کشورهای جهان سازمانهای مردمنهاد به کمک دولت آمده و با استفاده از نیروهای متخصص، امکان پیشرفت هرچه سریعتر اهدای عضو و پیوند اعضا را در آن کشورها فراهم میکنند. در کشور ما هم «انجمن اهدای عضو ایرانیان» با هدف ارتقای فرهنگ اهدای عضو، حمایت از خانوادههای اهداکننده و... در سال ۱۳۹۴ تشکیل شد تا با در میان گذاشتن توان و تجربه خود برای نجات هرچه بیشتر بیماران نیازمند پیوند در کشور تلاش کنند. دفتر این انجمن در خیابان ولیعصر(عج)، بعد از پل همت، روبهروی خیابان دهم، ساختمان ۷۹۰ قرار دارد و شماره تماس آن ۰۲۱۵۷۷۵۰ است.
نظر شما