اين دو جمله را بالاسر يك برگه سفيد نوشت و راه افتاد بين فاميل. عصر تاسوعا بود. همه خالهها و داييها منزل مادربزرگ جمع بودند تا براي پختن نذري كمك كنند. اول خيلي تحويلش نگرفتند و با شوخي و خنده او را رد كردند. اما آنقدر به اين و آن اصرار كرد كه كمكم مسئله جدي شد. انگار يك دادگاه جدي راه افتاده باشد. پس هركس ناچار شد با صراحت، وضعيت خود را گزارش كند. يكييكي خودكار را ميگرفتند و روي برگه چيزهايي مينوشتند. بعد سرك ميكشيدند كه ديگران چه نوشته يا چه نكتهاي را گفتهاند. تا پاسي از شب، گفتوگوهاي جدي ميانشان ادامه پيدا كرد. برگه دستبهدست ميچرخيد و هركس خود را با ديگران مقايسه ميكرد.
«انشاءالله اگر خدا لطف كند و امام(ع) نظر كند حتما از حضرت سيدالشهدا (ع) دفاع ميكردم.» اين را يكي از داييها كه حدود 40سالش بود نوشت. «من خودم را خوب ميشناسم. هميشه وعده پول من را وسوسه ميكند. پس بعيد است از قيام امامحسين(ع) حمايت ميكردم.» اين را پسرخاله 18ساله نوشت. «حقيقتا نميدانم، چون آدم محافظهكاري هستم، احتمالا خودم را داخل هيچ كدام از گروههاي نزاع نميكردم.» اين را خانمي 33ساله نوشت. خاله 28ساله هم نوشت: «مطمئنا ميدانستم حق با امام است اما جرأت همراهي ايشان را نداشتم، پس آنقدر اهمال ميكردم تا زمان بگذرد.» ديگري نوشت: «من اگر مورد تشويق و حمايت خانواده قرار ميگرفتم حتما از امام دفاع ميكردم و اگر نه...» يكي هم نوشت: «من اصلا كربلا نميرفتم چون زياد از سياست خوشم نميآيد». خانمي ميانسال نوشت: «هركاري كه از دستم بر ميآمد براي امامحسين(ع) انجام ميدادم». مادربزرگ راست ميگفت. همه ميدانستند او ادعايش را قبلا ثابت كرده است. او مادر شهيد بود. آخرين جمله از آن پسرخاله بود با 8سال سن. با دستخطي لرزان نوشت: «بله حاضر بودم همراه امام باشم، با كمال افتخار».
پشت اين برگه هنوز سفيد است. اگر اين برگه در اختيار شما بود چه مينوشتيد؟ گزارش وضعيت شما چگونه بود؟ براي انتخاب نكردن امامحسين(ع) چه توجيهها و مصلحتهايي در قلبتان ريشه دوانده و براي انتخاب كردن او كدامين اراده و انگيزه در وجودتان جاگير شده است؟ پاسخ دهيد.