رحمان بزركار از اين نسل است كه با دلسوزي به كارشان اهميت ميدهند. او كارگر خدمات شهري شهرداري سردشت است. گاهي خيابانها را جارو ميكشد، گاهي هم زبالههاي خانهها را جمعآوري و در مواقع بارندگي هم كانالهاي آبهاي سطحي را پاكسازي ميكند. رحمان با اينكه مدت كمي است در شهرداري سردشت مشغول بهكار شده ولي با كار و اخلاقش در همين زمان كم، هم قلب همكارانش را بهدست آورده است و هم رضايت شهرداري را. هادي عليزاده ناظر خدمات شهرداري سردشت دربارهاش ميگويد: «رحمان يكي از بهترين كارگرهاي ماست؛ هم از لحاظ اخلاقي، هم كاري».
- مهاجرت از روستا به شهر
قبل از اينكه رحمان در شهرداري مشغول بهكار شود، كارگر ساختماني بوده و در يكي از روستاهاي مرزي زندگي ميكرده است.
سواد ندارد، ولي ميتواند با گوشي موبايلش شماره بگيرد. بهدليل بيكاري و مشكلات مالي مجبور شده به اميد زندگي بهتر به شهر مهاجرت كند. بعد از ترك روستا، زير زمين خانه يكي از اقوامش در سردشت را كرايه كرده است.
پلههاي ورودي خانهاش راهرويي است كه سقف كوتاهي دارد و بايد خم شوي تا به داخل خانه برسي؛ خانهاي در اوج سادگي با سقفي كوتاه. رحمان با اينكه از نظر مالي با مشكل مواجه است ولي با درك شرايط مالي شهرداري در اقدامي پسنديده تلاش كرده بهنوبهخود سهمي در كاهش هزينههاي شهرداري داشته باشد. او تاكنون نزديك به هزار دسته جارو، بيل و كلنگ تهيه كرده و رايگان در اختيار شهرداري قرار داده است.
رحمان ميگويد: «وقتي ديدم شهرداري مشكل مالي دارد و دسته جارو و بيل نداريم، به روستا برگشتم و چوبهاي لازم را تهيه كردم. دوست ندارم كسي بگويد چرا شهرداري دسته بيل ندارد كه به كارگرش بدهد». او در مورد چگونگي تهيه چوب براي دسته جارو ميگويد: «براي اين منظور به روستا رفتم. با كساني كه باغ داشتند صحبت كردم. گفتم حاضرم درختان باغهايشان را هرس كنم به شرطي كه شاخههاي بريده شده را به من بدهند. از شاخه بريده، چوبهاي مناسب را جدا ميكردم و سپس با هماهنگي معاونت خدمات شهري، چوبها را به شهرداري منتقل ميكردم. شاخه اضافي درختان اطراف رودخانه را هم كه مناسب بودند براي اين كار ميبريدم».
- خرج زندگي را خدا ميرساند
رحمان با خندهاي كه نشان از رضايت است ادامه ميدهد: «هزينه زندگيم از حقوقي كه شهرداري ميدهد تأمين ميشود و اين كار را براي رضاي كسي جز خدا انجام ندادهام. از كسي هم چشمداشتي ندارم بهخاطر اين كار به من پاداش بدهد. وظيفه من است براي خدمت به همشهريان و شهرداري، كاري را كه از دستم برميآيد انجام دهم».
او ادامه ميدهد: «مسئولان و همكارانم از اين كار استقبال كردهاند. احساس مسئوليت در قبال محل كارم دوطرفه است. وقتي ميبينم اعضاي شوراي اسلامي شهر و مخصوصا شهردار براي شهر زحمت ميكشند نميتوانم بيتفاوت باشم. هميشه با خودم ميگويم كارم را بايد به بهترين شكل انجام دهم يا چگونه ميتوانم به شهرداري كمك كنم؟ خيلي وقتها كه شهردار از كنار ما رد ميشود درحاليكه مشغول كاريم و دستمان كثيف است ماشينش را پارك كرده و با ما دست ميدهد. وقتي رئيس مجموعه اين چنين رفتار ميكند نميتوانم بيتفاوت باشم». رحمان تأكيد ميكند تا زماني كه در شهرداري كار ميكند به اين كارش ادامه خواهد داد.
- يك زندگي آرام، اما پر از مشكل
«مريم» همسر رحمان است. در يك سيني چند چاي تازه دم به همراه مقداري گردوي تازه و خرما برايمان ميآورد. از رحمان در مورد مشكلات كارش ميپرسيم. ميگويد: «مشكل خاصي در سر كار ندارم. سعي ميكنم وظيفهاي كه به من داده شده را به خوبي انجام دهم. براي انجام هيچكاري دنبال بهانهجويي نيستم». رحمان و همسرش مريم، ۱۲ سال است ازدواج كردهاند. نتيجه اين ازدواج يك دختر به نام «ساكار» و يك پسر ۳ ساله به نام «سوران» است. ساكار مدرسه ميرود و از دانشآموزان نمونه مدرسهاش است. دغدغه اين روزهاي رحمان، خانوادهاش است و آن را پنهان نميكند و ميگويد: «با مشكلات مالياي كه دارم مجبورم در سردشت با اين شرايط زندگي كنم». مريم ميگويد: «مشكلات مالي زيادي داريم. تا پارسال هزينه تحصيل دخترم را پدرم ميداد. امسال خودمان برايش كيف و كفش و مانتو گرفتيم». مريم دل پردردي از زندگياش دارد. سفره دلش را بازميكند و ادامه ميدهد: «شوهرم سركار رفته ولي مشكلات مالي هنوز حل نشده است. گاهي فكر ميكنم ديگر دخترم را به مدرسه نفرستم. از عهده خرجش برنميآييم. وقتي از مدرسه برميگردد و خودش را با همكلاسيهايش مقايسه ميكند دلم آتش ميگيرد و ميگويم ديگر مدرسه نميفرستمش».
- پول بيمارستان به سختي جور شد
تنها پوشش كف اتاق يك فرش قرمز رنگ است. رحمان در تأييد حرفهاي همسرش با اشاره به وضعيت زندگياش ميگويد: «اين فرش را يكي از فاميلها داده است. يخچال و اجاق را تازه گرفتهام. چند تا پتوي دست دوم و كهنه داريم كه از دوشنبه بازار خريدم. مهمان كه برايمان بيايد چيزي نداريم روي خودمان بيندازيم».
مريم درحاليكه بغضش را فرو ميخورد و اشك در چشمانش حلقه بسته است ميگويد: «3بار جراحي شدهام. هر بار كه ميخواستم از بيمارستان ترخيص شوم، شوهرم چند روز بايد دنبال پول ميبود و از اين و آن خواهش و التماس ميكرد تا پول بيمارستان جور شود». او ادامه ميدهد: «به خاطر تنگدستي و بيكاري شوهرم چندبار مجبور شديم براي كارگري و كار ميوهچيني به باغهاي اطراف كرج و قزوين برويم. بچههايمان كوچك بودند ولي مجبور بوديم كار كنيم تا زمستان چيزي براي خوردن داشته باشيم. درحاليكه باردار بودم كار ميكردم. يك سال پسرم شيرخواره بود و گريه ميكرد. هوا هم سرد بود. توي يكي از همين باغها، سيب ميچيديم. منهم به شوهرم كمك ميكردم تا درآمد بيشتري داشته باشيم. بين كار و پسر شيرخوارم بايد يكي را انتخاب ميكردم. مجبور شدم با چشم گريان كار كنم و بعد از كار به پسرم برسم. اين سختيها را هيچوقت فراموش نميكنم».
- سقف كوتاه آرزوهاي يك خانواده
از آرزوهايشان كه ميپرسيم سقفي به اندازه سقف كوتاه خانهشان دارد. رحمان ساده و صميمي ميگويد: «در روستا با تلاش و كمك اهالي، ساختماني كوچك و نيمه كاره ساختهام كه هنوز سقف ندارد. ميخواهم تكميلش كنم ولي پول كافي براي ساخت آن ندارم». مريم ادامه ميدهد: «تمام دعاها و آرزوي من اين است كه روزي از اجارهنشيني خلاص شوم و در خانهاي كه مال خودمان است زندگي كنم. به خدا گفتهام حاضرم فقط يك لحظه در خانه خودم زندگي كنم و بعد حتي اگر بميرم هم ناراحت نميشوم. آرزوي ديگري ندارم».
حرفهاي تلخ اين زن و شوهر به پايان رسيده و سوران هم خوابش برده است. خداحافظي ميكنيم. مسير بازگشت بهدليل عمليات اداره گاز مسدود است و مجبور ميشويم قسمتي از خيابان را پياده طي كنيم. همه ما گاهي بهخاطر چند ساعت اضافهكاري بيشتر، از محل كارمان بيزار شدهايم يا براي انجام كاري كه وظيفه خودمان نميدانستيم انتظار پاداش داشتهايم، درحاليكه «رحمان» با اين وضعيت زندگي، بدون هيچ چشمداشتي حاضر است براي تهيه وسايل مورد نياز شهرداري، از ديگران التماس و خواهش كرده و مجاني كار كند.