تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۴ - ۰۷:۲۵

همشهری دو - مریم مرتضوی: عزاداری‌های‌ ماه محرم و صفر در بازار تهران یکی از قدیمی‌ترین و حزن‌انگیزترین مراسم عزاداری‌هاست.

 يكي از رسم‌ها در هيئت‌هاي بازار تهران مراسم چارپايه‌خواني بود كه نوحه‌خوان‌ها بالاي چارپايه‌اي مي‌ايستادند تا صدايشان به گوش جمعيت برسد و در چارسوق بازار حزن‌انگيزترين نوحه‌هاي خود را سر مي‌دادند. در اين ميان، يكي از با اخلاص‌ترين مداحان، حاج‌اكبر ناظم بود؛ كسي كه مدت‌ها ناظم مجالس عزاداري بود و به‌كار اداره امور هيئت‌ها مي‌پرداخت تا مداح بتواند بهترين بهره را از نوحه‌خواني و مداحي خود بگيرد. اما يك‌بار كه مداح هيئت نيامده بود، مردم از او خواستند نوحه‌اي بخواند. سوز و گداز همراه با اخلاصش آنقدر بود كه از آن زمان به بعد مدح حضرت سيدالشهدا عليه‌السلام را در هر مجلسي سر مي‌داد و دلي نبود كه نلرزد و چشمي نبود كه اشك نريزد. به اين ترتيب بود كه «اكبر سادات سركي» معروف به «حاج اكبر ناظم»، از معروف‌ترين پيرغلامان اهل‌بيت در هيئت‌ها و مجالس عزاداري سيدالشهدا، امام‌حسين(ع)، شد. با مصطفي ناظم‌نيا، پسر حاج اكبر ناظم، درباره سبك زندگي و خلوص اين پيرغلام اهل‌بيت عليهم‌السلام گفت‌وگو كرده‌ايم.

  • نسب از سلاله‌اي پاك

اساس شخصيت هر مداح و منبري بااخلاصي از خانواده شكل مي‌گيرد. حاج اكبر ناظم هم اصل و تبار نيكويي داشت كه نام او را در بين خادمان بااخلاص حضرت سيدالشهدا(ع) ثبت كرد. پسرش، مصطفي ناظم‌نيا، درباره خاندان پدري‌اش تعريف مي‌كند: «پدربزرگ ما استادرجب نام داشت. حسينيه و مسجد كلاك را او ساخته بود و در همانجا هم دفن است. نسب حاج اكبر ناظم با 2پشت به مرحوم ميرزا تقي‌خان اميركبير مي‌رسد. درواقع دختر جناب ميرزا با شخصي به نام سيدعبدالكريم ازدواج مي‌كند كه رئيس آستان مشهد اردهال بود. آنها دختري داشتند به نام علويه‌خانم كه مادربزرگ حاج اكبر ناظم بود. علويه‌خانم، قد بلند و رشيدي داشت و خيلي شجاع و نترس بود. زماني كه در جريان مشروطه، حكومت وقت، آيت‌الله سيدمصطفي قنات‌آبادي را دستگير كرد، علويه‌خانم 100نفر زن را جمع كرد و راه افتادند سمت ميدان ارك. بين راه، مردها هم ملحق شدند و وقتي به كاخ گلستان رسيدند، با سنگ شيشه‌هاي كاخ را شكستند. مظفرالدين شاه پرسيد: «اينها كيستند؟» گفتند: «زناني آمده‌اند و آزادي آيت‌الله سيدمصطفي قنات‌آبادي را خواستارند». باز پرسيد: «رئيس‌شان كيست؟» گفتند: «زني رشيد و شجاع به نام علويه‌خانم است». گفت: «به او بگوييد درشكه كه آمد، ميرزا را مي‌فرستيم بيايد!» و علويه خانم جواب مي‌دهد: «ما درشكه آورده‌ايم». به اين ترتيب، آيت‌الله سيدمصطفي قنات‌آبادي را آزاد كردند و ديگر كسي متعرض او نمي‌شد».

مدتي بعد هم علويه‌خانم در تهران با جناب ميرزارضاخان ازدواج كرد. با ورع و پرهيزكار بود و آنقدر ثروت داشت كه ده ايوانك مقداري از زمين‌هاي او بود. ميرزا رضا‌خان در جواني فوت كرد و يك دختر از او ماند به نام سكينه بنت‌الرضا كه مادر حاج اكبر ناظم بود.

مصطفي ناظم‌نيا ادامه مي‌دهد: «علويه خانم باطني قوي داشت و مالامال از استغنا و معنويت بود. به ميراث مادي پدر و همسر اعتنايي نكرد و خودش با مناعت طبع، آستين‌ها را بالا زد و از راه خياطي، از غير بي‌نياز شد. سكينه بنت‌الرضا با پسرخاله مادرش به نام استادرجب ازدواج كرد و صاحب 2 فرزند شد: اكبر (حاج اكبر ناظم) و مهدي. دست تقدير كه مادر را در كودكي از وجود پدر محروم كرده بود، باز از آستين درآمد و اين بار فرزندان را يكي در 5 سالگي و ديگري را در 7 سالگي يتيم كرد. سكينه خانم بعد از فوت همسرش ديگر ازدواج نكرد و به تربيت فرزندانش اقدام كرد».

  • طفل گريزپاي

حاج اكبر ناظم تعريف كرده بود: «يك روز مادرم گفت: «فردا مي‌برمت مكتب». خيلي خوشحال شدم. از شدت خوشحالي تا صبح چندبار بيدار شدم. صبح، يك بقچه حاوي نان و پنير و گردو كه به آن چاشت‌بندي مي‌گفتند، همراه يك لوح برداشتم و سمت مكتب راه افتاديم. وقتي به مكتب رسيديم، تنها وارد حياطي شدم كه در گوشه‌اش اتاقي بود. در اتاق باز بود و كفش‌هايي جلويش ديده مي‌شد. من هم كفش‌هايم را درآوردم و سلام كرده، وارد شدم. بچه‌ها دورتادور اتاق نشسته بودند و بالاي سر آنها پسري بود كه سنش از بقيه بيشتر بود و به او خليفه مي‌گفتند! پرسيد: «اسمت چيست؟» گفتم: «اكبر». با تركه‌اي كه دستش بود محكم كوبيد روي پاهايم كه زهر‌چشم گرفته باشد. من هم ديدم چه مكتبي است، با پايم كوبيدم روي سينه‌اش كه از حال رفت. وسايلم را برداشتم و سمت خانه فرار كردم. ماجرا را براي مادرم تعريف كردم و مادرم در جواب گفت: «خواندن و نوشتن را در خانه يادت مي‌دهم». به قولش وفا كرد. خواندن قرآن و الفبا را به من آموخت. چند سال بعد، به حاج ابراهيم قنات‌آبادي گفتم مي‌خواهم تحصيل كنم، گفت: «معراج‌السعاده حاج ملاهادي نراقي را كه 12 قران است، بخر تا به تو درس بدهم» كه توفيق حاصل نشد».

مدتي بعد حاج اكبر ناظم به توصيه مادر، در مغازه علافي و خواربارفروشي حاج رجب اشتري كه به دهباشي مشهور بود، مشغول به‌كار شد. اين ماجرا آنقدر ادامه پيدا كرد كه به او هم مي‌گفتند «اكبر دهباشي» و اكثر مردم تصور مي‌كردند او فرزند حاج رجب اشتري است.

  • ماجراي شفا در 13سالگي

حاج اكبر ناظم 13سال داشت كه به‌شدت بيمار شد. هرچه مادرش از داروهاي گوناگون استفاده كرد، فايده‌اي نداشت تا جايي كه او را رو به قبله خواباندند. حكيم گفته بود اگر امروز و امشب را بگذراند، زنده مي‌ماند. آنطور كه مصطفي ناظم‌نيا مي‌گويد، حاج‌اكبر اين ماجرا را اينطور تعريف كرده است: «ظهر بود و من در رختخواب بودم. مادر چندين بار پاشويه‌ام كرده بود كه مقداري تبم سبك شود. خوابم برد. ديدم زير پايم باز شد و وارد كانالي شدم كه انتهاي آن به باغي مي‌رسيد! مات و مبهوت از اينكه چرا من قبلا از اين باغ خبر نداشتم، سرگرم تماشاي پرواز پرندگان و سرسبزي درختان و هواي مه‌آلود آنجا بودم. همينطور كه گردش مي‌كردم، رسيدم به رودخانه‌اي زلال و خروشان. با حيرت چشم دوخته بودم به رود كه چشم‌ام افتاد به آن طرف رودخانه و ديدم آقا امام‌حسين(ع) آن طرف ايستاده‌اند. چنان شوقي در وجودم به جوشش آمد كه مي‌خواستم از رودخانه رد شوم كه ديدم آقا دستشان را بالا بردند كه بايست. اصرار كردم كه اجازه بفرماييد بيايم خدمت‌تان، فرمودند: «مادرت خيلي استغاثه مي‌كند و تو را از ما مي‌خواهد، برگرد، ما با تو كار داريم». از همان راهي كه رفته بودم برگشتم. چشم كه باز كردم در رختخواب بودم. بلند شدم، چشم‌هايم را باز كردم، مادرم را ديدم كه لبخند مي‌زد. پرسيد: «امام‌حسين(ع) شفايت داد؟» با سر جواب مثبت دادم و از هوش رفتم».

  • خادم حسين(ع) باش

مادر حاج‌اكبر، نسبت به ائمه اطهار (ع) و به‌ويژه امام‌حسين(ع) ارادت زيادي داشت. وقتي حاج‌اكبر در جواني زياد دنبال كسب دنيايي بود، گفت: «پسرم! من نمي‌خواهم ميليونر باشي. مي‌خواهم خادم امام‌حسين(ع) باشي». به مرور اين عشق در وجود حاج‌اكبر جاري شد. همين كه نام مبارك امام‌حسين(ع) مي‌آمد، اشك‌هايش روان مي‌شد. پسرش تعريف مي‌كند: «پدر در دوران جواني، شب‌هاي جمعه با دوستانش دور هم جمع مي‌شدند و جلسه عزاداري برپا مي‌كردند. اسم هيئت را گذاشته بودند «هيئت نوباوگان». حاج‌اكبر دهباشي، در ابتداي تشكيل هيئت، مياندار بود و در هيئت به مياندار، «ناظم» مي‌گفتند. يكي از روزها، مردم گروه‌گروه براي شركت در مراسم عزاداري اهل‌بيت (ع) وارد هيئت قنات‌آبادي‌ها مي‌شدند. حاج‌اكبر ناظم همچنان به‌كار نظامت و اداره امور مشغول بود. مدتي گذشت اما مداح در مجلس حاضر نشد. مردم كه حاج‌اكبر را به‌خوبي مي‌شناختند و از اخلاص و ارادت او به اهل‌بيت (ع) خبر داشتند، از او خواستند بالاي منبر برود و نوحه‌سرايي كند. حاج‌اكبر ناظم كه تا آن زمان براي مداحي هيچ تمريني نداشت، ابتدا درخواست مردم را نپذيرفت اما وقتي با اصرار زياد مردم مواجه شد و نگران حرمت مجلس بود، بالاي منبر رفت و با توسل به سيدالشهدا(ع) شروع به نوحه‌سرايي كرد». اخلاص در بيان كلمات، عشق به امام‌حسين(ع)، سوز نوحه‌سرايي و قدرت اداره امور مجلس در حاج‌اكبر ناظم تا اندازه‌اي بود كه به‌عنوان يك مداح و غلام امام‌حسين(ع) معرفي شده و نامش تا هميشه در خاطرها مانده است. حجت‌الاسلام حسام در اين‌باره مي‌گويد: «اين پيرغلام اهل‌بيت (ع)، اسوه اخلاص و اصالت بود كه مداحان جوان بايد از او درس بگيرند. به ياد دارم كه سال‌ها قبل و در زمان حيات ايشان، در حسينيه‌اي منبر مي‌رفتم و بعد از آن براي كسب فيض به بازار تهران مي‌آمدم تا همراه چارپايه‌خوان‌هاي بازار باشم. آن زمان مردم به سمت دسته‌هاي عزاداري مي‌رفتند تا گره‌هاي زندگي و معنويتشان را باز كنند. ما هم مي‌ايستاديم تا هيئت قنات‌آباد به همراه حاج‌اكبر ناظم برسد. شنيدن نواي مداحي او معنويت را در مردم تقويت مي‌كرد».

  • رضايت خدا مدنظرش بود

مهم‌ترين و بارزترين ويژگي حاج‌اكبر ناظم كه او را به‌عنوان يكي از پيرغلامان امام‌حسين(ع) شاخص كرده، اخلاص و ارادت او نسبت به آن حضرت است. او مي‌دانست كه سر و كار ذاكر اهل‌بيت عليهم‌السلام فقط بايد با آن بزرگان باشد و فقط بايد به آنان وصل باشد. اصلي‌ترين شرط در غلامي اهل‌بيت عليهم السلام را اخلاص و ادب مي‌دانست و همين نكته باعث شده كه بعد از گذشت سال‌ها از وفاتش، همچنان از اخلاص و شيوه نوحه‌سرايي او گفت‌وگو شود.

ناظم نيا مي‌گويد: «حاج‌اكبر ناظم در بيان كلمات اشعار خود، كمال ادب را رعايت مي‌كرد و روضه‌ها را خيلي سخيف و كوتاه نمي‌خواند. مسائل حاشيه‌اي، او را از توجه به‌وجود مبارك ائمه‌اطهار عليهم‌السلام باز نمي‌داشت و در هنگام روضه‌خواني، تمام توجهش به آن بزرگان بود. طبيعي هم هست. وقتي آتشي را براي گرم شدن فضا روشن كني، مي‌تواني از نورش هم بهره ببري. حاج‌اكبر ناظم، به خوبي با اين رموز آشنا بود. وقتي براي خاندان پاك عصمت و طهارت مداحي مي‌كرد، رضايت خدا را مدنظر داشت». طبيعي بود كه نوحه برآمده از قلب پاكش به دل‌ها مي‌نشست و همه از مجلس عزاداري بهره مي‌بردند.

  • بازار تهران در انتظار حاج ناظم

حاج‌اكبر ناظم در محله قنات‌آباد تهران زندگي مي‌كرد و در هيئت قنات‌آبادي‌ها به مداحي براي ائمه اطهار عليهم‌السلام مي‌پرداخت. وقتي در ايام‌ ماه محرم، هيئت قنات‌آبادي‌ها به سمت بازار تهران مي‌آمد، اكثر هيئت‌ها و دسته‌هاي عزاداري توقف مي‌كردند و به نوحه‌سرايي و مداحي حاج‌اكبر گوش مي‌دادند. عده‌اي هم اشعار او را مي‌نوشتند و سبك نوحه‌سرايي‌اش را به‌خاطر مي‌سپردند تا در ساير هيئت‌ها آن را بخوانند. به اين صورت بود كه سبك و اشعار حاج‌اكبر ناظم در هيئت‌ها و مجالس مذهبي در سراسر تهران و حتي در شهرهاي ديگر به‌عنوان سبكي تأثيرگذار و اشعاري معنوي و پرمحتوا خوانده شد.

  • پاسوخته انقلاب

سابقه فعاليت هيئت قنات‌آبادي‌ها كه حاج‌اكبر ناظم هم يكي از مداحان آن بود، به سال‌هاي حكومت مستبدانه رضاخان مربوط است. در سال‌هاي كودتاي 1332و آغاز نهضت امام‌خميني‌(ره)، حاج اكبر ناظم متولي هيئت و از كساني بود كه فعاليت‌هاي بسياري در راستاي تحقق اهداف نهضت امام(ره) از خود نشان مي‌داد.

پسرش، مصطفي ناظم‌نيا، در اين‌باره مي‌گويد: «بعد از تأسيس هيئت قنات‌آباد، شخصي به نام حاج حسن، مداح هيئت بود و چون ميانداري مي‌كرد، لقب ناظم را به او دادند. پس از گذشت چند سال مداحي در اين هيئت را رها كرد و حاج‌اكبر كه بعدها لقب ناظم به او هم اعطا شد، مداحي و ميانداري مجالس عزاداري را به‌عهده گرفت. در زمان نهضت امام خميني (ره) يك دم را گفت كه در تمام بازار دهان به دهان نقل مي‌شد و با «يحيي الخميني يحصن الزعيم‌الاعظم» شروع مي‌شد».

او ادامه مي‌دهد: «حاج‌اكبر ناظم در حال خواندن اين شعر در ميان بازار بود كه ساواك سر رسيد. مردم ناظم را فراري دادند ولي مأموارن رژيم ستمشاهي براي خالي نبودن عريضه، مرتضي پسر بزرگ حاج‌اكبر را دستگير كردند. پس از گذشت چند روز يك سرهنگ شهرباني كه از اهالي محل و از افراد هيئتي بود، ضمانت كرد و مرتضي را آزاد كردند ولي به هر حال زندان طاغوت بدون شكنجه و درد نبود».

  • معجزه‌اي در مشهد

هيئت قنات‌آبادي‌ها بارها شفا و رحمت الهي را به چشم ديده است. ناظم‌نيا به نمونه‌اي از اين معجزه‌هاي الهي اشاره مي‌كند: «اعضاي هيئت در سال‌هاي قبل از انقلاب اسلامي، همزمان با ايام 28و‌29صفر، براي عزاداري به مشهد عزيمت كردند. اوايل دهه 50 بود كه در ايوان طلا مشغول عزاداري بودند و حاج‌اكبر ناظم مداحي مي‌كرد. زني گريان نزد حاج ناظم آمد و گفت: شما كه عزادار امام‌حسين(ع) هستيد، براي بيماري لاعلاج پسرم دعا كنيد. حاج ناظم ساعت‌ها روضه خواند و دعا كرد تا اينكه رحمت الهي و نظر امام‌حسين(ع) شامل حال آنها شد. افرادي كه در آن جمع حضور داشتند، به چشم ديدند و بعدها براي ديگران تعريف كردند كه بيماري آن پسر شفا يافت».

البته ناظم‌نيا خاطرات ديگري هم از هيئت دارد؛ «هيئت قنات‌آبادي‌ها در سال‌هاي دهه 40براي عزاداري روز تاسوعا به حرم حضرت عبدالعظيم مي‌رفتند و در باغي كه نزديك حرم بود، پشت مسجد موسي‌بن‌جعفر(ع) در كوچه سقاخانه، به اعضاي هيئت ناهار نذري مي‌دادند. سال 44 يا 45 بود كه مثل هميشه براي 150نفر اعضاي هيئت غذا تدارك ديده بودند اما در كمال تعجب ديدند كه حدود 700نفر در باغ حضور پيدا كردند. حاج ناظم به آقاي روشن كه مسئول پخش غذا بود، گفت: در ديگ‌ها را باز نكنيد. بعد خودش آمد، چند دانه از برنج‌هاي پخته شده را برداشت، دعايي خواند و پس از آن شروع كرد به تقسيم غذا كه به همه رسيد و مقداري از آن باقي مانده بود و حتي اهالي محل هم بعد از آن جمعيت آمدند و سر سفره امام‌حسين(ع) اطعام شدند». اين بركات، بي‌شك جزو عنايات امام‌حسين(ع) به عزادارانش بود كه با تمام كمبودها و فقري كه داشتند به‌دنبال رونق دستگاه حسيني بودند.

  • اسطوره‌اي در مداحي

حاج‌اكبر ناظم، به واسطه زمان و فضاي آن سال‌ها، تحت‌تأثير شيوه نوحه‌سرايي حاج مرزوق كه به‌تازگي از كربلا به تهران آمده بود، قرار گرفت. او با توسل به امام‌حسين(ع) نوحه‌سرايي مي‌كرد اما به‌دليل اينكه سواد خواندن و نوشتن خوبي نداشت، از يكي از دوستانش به نام ناظمي مي‌خواست كه اشعارش را بنويسد.

آقاي ناظمي تعريف كرده است: «حاج‌اكبر، شب قبل از هر مراسمي به زير آسمان مي‌رفت و زير لب زمزمه مي‌كرد «يا امام‌حسين(ع) فردا چشم همه مردم به دهان و كلام اكبر ناظم است و چشم من هم به عنايت و نظر شماست. شما بگوييد، من مي‌خوانم». و همينطور مي‌خواند و آقاي ناظمي اشعار و نوحه‌هايش را مي‌نوشت:
آدم چو در ميان آب و گل بود
حسين(ع) ما عزيز جان و دل بود
جهان به پيش قامتش خجل بود
حسين فاطمه
عرش را قائمه
حسين(ع) ما سفينه النجات است
منبع جود و مظهر صفات است».

آقاي ناظمي، دوست و همراه هميشگي حاج اكبر ناظم، گفته است: «حاج‌اكبر نوحه‌ها را با اشك و گريه مي‌خواند و من آنها را مي‌نوشتم. فردا، در مجلس عزاداري، همان اشعار را با كمال سوز و ارادت و اخلاص و فقط براي بلند شدن پرچم امام‌حسين(ع) مي‌خواند:
خطاب شد ز مصدر لايزال
حسين(ع)!‌ اي مظهر عز و جلال!
اي نفس مطمئنه با كمال!
شنيدم راز تو
مي كشم ناز تو
تو زينت عرش مجيدي
عجب به مقصدت رسيدي
اين قافله مظهر «جاء‌الحق» است
هفتاد و دو حقيقت مطلق است
به حق حق ملحق است
شد دگر استوار
دين پروردگار
بيا، بيا، ختم كلام است»

  • اتمام حجت امام است

آن پيرغلام بااخلاص امام‌حسين(ع) كه از سواد اصطلاحي كم بهره بوده، نوحه‌هايي به زبان عربي دارد كه از لحاظ صرف و نحو، كمترين ايرادي بر آنها وارد نيست. به‌عنوان نمونه در مصيبت حضرت مسلم‌بن‌عقيل(ع) مي‌سرايد:
مسلم ينادي يا صبا إذهب إلي البطحاء
قل يا سليل المصطفي إحذر من الأعداء
از من به تو بادا سلام‌ اي‌زاده زهرا(س)
در كوفه نالانم؛ سر در گريبانم

يا در جايي ديگر در وصف عصر عاشورا مي‌گويد:
مهجه قلب نبي يا ثارالله
و ابن‌ثاره؛ بنما نظاره
رؤوسنا المكشوفه؛ يا حسين مظلوم

آنچه مستند ساخت اين نوحه قرار گرفته، عبارتي از مقتل مرحوم سيدبن طاووس رضوان‌الله عليه است كه حضرت رقيه سلام‌الله عليها، نازدانه حضرت سيدالشهداء(ع)، خطاب به بدن مطهر پدرش عرضه مي‌دارد: يا أبتاه؛ أنظر إلي رؤوسنا المكشوفه.

همانطور كه اشاره شد، حاج‌اكبر ناظم نه‌تنها با سبك، وزن و زير و بم موسيقي آشنايي نداشت بلكه حتي از سواد خواندن و نوشتن درست هم بي‌بهره بود. اما آنچنان اشعار معنوي و پرمحتوا همراه با وزن محكمي دارد كه حقيقتا يكي از نتايج صفاي باطن اوست. نكته قابل توجه اينكه او اشعار عربي - فارسي معنوي و زيبايي را هم سروده است. آنجا كه مي‌گويد:
سبط نبي‌الرحمه
قتيل‌العطشان
ذبيح العريان
علي السبايا انظر
يا حسين مظلوم

سبك نوحه‌سرايي حاج‌اكبر ناظم آنقدر سوزناك و بديع بود كه امروز هم هركس آن را مي‌شنود، با روح و جانش مي‌تواند سوز آن را احساس كند چراكه او به درياي لايزالي متوسل شد كه هميشه جوشان است و هيچ وقت خاموش و افسرده نمي‌شود.

دريا، همان درياست و هر كس در هر دوره‌اي از تاريخ، به فراخور حال و ظرفيت خودش از اين دريا پياله مي‌گيرد. نفس حاج ناظم هم آنقدر زلال و خالص بود كه شعرها و نوحه‌هايش تا امروز ماندگار شده است.