خانمي است جا افتاده، فهميده، باتجربه و بسيار مهربان و خوش اخلاق. هميشه لبخند به لب دارد و سعي ميكند با ديگران خوشبرخورد باشد. چند سال پيش براي بررسي يكيدو آزمايش به مطب پزشكي رفته بوده و منتظر بوده تا نوبتش شود. خانم نسبتا مسني بعد از او وارد مطب ميشود و ميرود پيش خانم منشي تا وقت بگيرد. حين صحبت با منشي به خانم الف اشاره ميكند و ميپرسد «اين زنه ديوونهس؟»
منشي با تعجب و دستپاچگي ميگويد: «نه خانم! اين چه حرفيه؟ ايشون خانم الف هستن. خيلي هم خانم خوب و فهميدهاي هستن».
خانم مسن ميگويد: «آخه از وقتي من اومدم اين همين طور نيشش وازه». اين تصوير ناپسند، تصوير ماست؛ تصوير مردمي كه لبخند نميزنند، اخم ميكنند و اگر كسي لبخند بزند گمان ميكنند «ديوونهس» چون «نيشش وازه».
چه حسني در اخم هست كه در لبخند نيست؟ چرا به هم لبخند نميزنيم؟ چرا وقت قدم زدن در خيابان وقتي يك نفر ديگر را ميبينيم به جاي سفت كردن گره ابرويمان لبهايمان را به گل لبخند باز نميكنيم؟ ميترسيم ديگران گمان كنند ديوانه هستيم؟
بدتر اينكه بعضي معلوم نيست از كجا تصور كردهاند كه اين نوعي زندگي ديندارانه است كه آدمها گره بر ابرو و بيلبخند باشند. نميدانم اين تصور را از كجا آوردهاند اما حديثي مكرر هست كه ميگويد: «المومن حزنه في قلبه و بشره في وجهه؛ مومن كسي است كه اندوهش در دلش و شادياش در چهرهاش است»؛ غمها را در دلش نگاه ميدارد و شاديها را با ديگران قسمت ميكند.
يك دقيقه وقت بگذاريد، برويد جلوي آينه بايستيد، هم اخم خودتان را ببينيد هم لبخندتان را. تصور كنيد به درمانگاه رفتهايد تا آمپولي را كه دكتر برايتان تجويز كرده تزريق كنيد. ترجيح ميدهيد كسي كه به شما آمپول ميزند كدام چهره را از 2 چهرهاي كه ديديد داشته باشد؟ داريد در خيابان رانندگي ميكنيد. چشمتان به راننده ماشين كناري ميافتد. ترجيحتان كدام چهره است؟ معلم مدرسه فرزندتان را چطور ميپسنديد؟ اگر شما هم هميشه لبخند را ترجيح ميدهيد، پس لبخند بزنيد و به كودكان هم بياموزيد لبخند بزنند.