جلال در اين كتاب حسابي درباره اين جزيره كوچك صحبت و البته اشارتي كوتاه ميكند به يكي از آيينهاي مردم ايران كه تعزيه است. او در كتابش ميگويد: در جزيره اسب وجود ندارد ولي كنار مقبره امامزاده ميرمحمد اسبي را بستهاند كه انگار براي مراسم تعزيه هرساله محرم است و البته يك سند تاريخي از يكي از تاريخنگاران دوره ناصري ميآورد براي اثبات اينكه تعزيه در خارگ سابقهاي قديمي دارد. تا اينجاي كار ما هم استناد ميكنيم به نوشته جلال و البته اين بار خودمان شال و كلاه ميكنيم و راهي خارگ ميشويم تا ببينيم اين تعزيه را.
باد، لاي پرچمهاي ياحسيني كه در گوشهوكنار جزيره آويزان كردهاند ميپيچد و هواي شرجي جزيره را محرمي ميكند. خارك و مردمانش سياه پوش حسين(ع) شدهاند. ظهرها صداي نوحه تعزيهخوانها و شبها هم صداي سنج و دمام جنوبيها فضاي جزيره را پر ميكند از ياد كربلا. اينجا خارك است؛ جزيرهاي كوچك در دل بيكران خليجفارس. آسمان خارك به احترام محرم گرفته است و هر ازگاهي هم اشك ميريزد.
قرار است بعدازظهر برويم براي ديدن تعزيهاي كه به گفته محليها سابقهاي بيش از 250سال دارد و به همت بوميها و عنايت امام حسين(ع) همچنان اجرا ميشود و هر سال پربارتر از سال قبل.
- ميدان تعزيه
امروز پنجم محرم است و قرار است كه مراسم به ميزباني شركت نفت فلات قاره و به صورت تقريبا اختصاصي برگزار شود. يك ساعت زودتر به محل اجرا ميرويم؛ زميني صاف و خاكي در بلندايي كه كران آن منتهي ميشود به دريا و آسمان. گروه تعزيه مشغول كارند. خيمهها يكي بعد از ديگري عَلَم شده و پرچمهاي سبز و قرمز در گوشه و كنار ميدان بزرگ تعزيه برافراشته ميشوند. چند وانت و يك كاميون سر ميرسند. بازيگران از به وانتها پياده ميشوند و باقي وسايل را پياده ميكنند. چندين اسب هم از داخل كاميون پايين ميآورند و به درختهاي منتهي به ميدان ميبندند. بازيگران لباسهاي تعزيه را تنشان ميكنند. مردي با قد بلند كه لباس رزم سبزي پوشيده و كلاهخودي بزرگ با پرهاي سفيد به سر دارد، بازيگران را در ميدان ميچيند و براي آنها صحبت ميكند. بلندگوي كنار ميدان هم مدام نوحههاي بوشهري پخش ميكند و البته كاركنان نفت هم يكييكي دارند در محوطه جمع ميشوند براي تماشاي تعزيه.
- بزرگترين تعزيه ايران
اسمش ابراهيم مشايخياست و البته مسئول و تعزيهگردان جزيره. تمثالخوان حضرت عباس(ع) است؛ همان مرد بلند قد كه لباس رزم سبزي به تن داشت. بهعبارتي تمام مسئوليت اجرايي اين تعزيه پاي اوست. قبل از شروع مراسم سراغش ميروم.
با اينكه سرش شلوغ است چنددقيقهاي وقتش را ميگيرم. حرفهاي زيادي دارد درباره اين تعزيه. از همهچيز صحبت ميكند؛ از اينكه اين تعزيه سابقهاي 257ساله دارد (البته او يك كتاب هم درباره تعزيه در خارك منتشر كرده است) و حدود 100نفر درگير بازي و خدمت در اين تعزيه هستند. ميگويد:«در اين تعزيه حدود 15نفر داراي نقش هستند و بازي ميكنند، 45نفر هم در نقشهاي حاشيهاي مشغولند و تعدادي هم فعاليتهاي اجرايي تعزيه را برعهده دارند. به نوعي ميشود گفت كه اين تعزيه بزرگترين تعزيه ميداني ايران است».
- آغاز روايت عاشقي
ساعت 3/5 است كه صداي دهل و شيپور فضاي ميدان را پر ميكند و اين يعني كه مراسم دارد شروع ميشود. يك طرف ميدان خيمهگاه امام حسين(ع) است و طرف ديگر هم خيمهگاه سپاه يزيد. تمثالخوان حضرت عباس(ع) سوار بر اسب و روبهروي تعزيهخوان شمر كه او هم سوار بر اسب است، ميايستد. چرخي در ميدان ميزند و در همان حين رجزهايي ميخواند. شمر هم در روبهرو همين كار را ميكند. همه جا سكوت است و دريا هم آرام. حماسه است كه در ميدان موج ميزند. هر دو دوستدار امام حسين(ع) ولي يكي در لباس عباس(ع) و ديگري در لباس شمر. روايت اين رجزها چيزي نيست جز روايت عاشقي؛ روايتي كه مردم جزيره چه شيعه و چه سني خيلي با آن اخت هستند.
- فقط به عشق سيدالشهدا
تعزيه اين سالها محصول تلاش بسياري از بوميان و كاركنان شركت نفت و بعضي از پرسنل ارتش و سپاه است كه در جزيره مشغولند و البته به نوعي خاك خارك را خوردهاند. حاج ابراهيم در اينباره ميگويد:«هر سال نزديك به 3ماه تمرين ميكنيم؛ يعني از دوم شوال تا شروع محرم. علت آن هم اين است كه هرسال در اجراي تعزيه تغييرات عمدهاي ميدهيم».
حاج ابراهيم ادامه صحبتش را اينطور پي ميگيرد:«به غيراز بوميان، بقيه بچههايي كه در اين تعزيه به نوعي دخيل هستند مثل بچههاي شركت نفت، بعد از سركارشان و از حدود ساعت 7عصر تمرينشان را شروع ميكنند و بعضي وقتها تا 11شب سر تمرين هستند». تمام اين بچهها فقط به يك عشق ميآيند و آن هم عشق به امام حسين(ع) است.
مشايخي دراين باره ميگويد:«اين تعزيه هيچ منفعت مالياي براي كسي ندارد. تمام اين بچهها فقط به عشق سيدالشهداست كه دور هم جمع ميشوند تا عشقي بهپا كنند. واقعا 3ماه تمرين آنهم بعد از 12ساعت كار روزانه فقط با منطق عشق است كه معني پيدا ميكند و چه عشقي بالاتر از عشق به امام حسين(ع)».
- شيعه و سني زير بيرق حسين
جزيره خارك بافت مذهبي جالبي دارد. شيعه و سني تقريبا 50به 50هستند؛ ولي وقتي پاي امام حسين(ع) به ميان ميآيد ديگر نقل شيعه و سني نيست؛ همه پروانه ميشوند گرد شمعي كه دلهايشان را روشن كرده است. وقتي محرم ميآيد همه پاي كار هستند. حاج ابراهيم مشايخي دراين باره ميگويد:«از قديمالايام اهل سنت جزيره با تعزيه ميانه خوبي داشتهاند. خيلي از اهل تسنن وقتي حاجتي دارند ميآيند و داخل خيمه امام حسين(ع) در ميدان تعزيه مينشينند و اين موضوع ارادت اهل تسنن به خاندان پيامبر (ص) را نشان ميدهد. البته بعضي وقتها اين برادران نذري هم دارند كه كنار مجلس تعزيه آن را ادا ميكنند». اينجاست كه اقليم دلدادگي آدمها مرزهاي مرسوم را درمينوردد و حول محور خون خدا، عشق بهپا ميكند.
- تعزيه قاسم و علياكبر چيز ديگري است
اسبها داخل ميدان به حركت درميآيند. ميدان رجز، شده ميدان نبرد. از يك طرف سپاهيان يزيد و از طرف ديگر ياران و اصحاب امام حسين(ع). ولي باز هم ميداندار اصلي حضرت عباس(ع) است؛ تكيهگاه سپاه امام حسين(ع). ياران امام يكييكي به ميدان ميروند ولي تعزيه حضرت قاسم(ع) و حضرت علياكبر(ع) چيز ديگري است.
- پرده علياكبر؛ من پسر حسينم
تعزيه حضرت علياكبر(ع) هميشه حال ديگري دارد؛ چه زمان خداحافظي با پدر و چه زمان شهادت. تعزيهخوان حضرتعلياكبر(ع) وارد ميدان ميشود و روبهروي سپاه يزيد ميايستد و اين رجزها را به زبان ميآورد: «من علي پسر حسين، پسر علي هستم، به خانه خدا قسم كه ما به نبي نزديكتر هستيم، تا شبث و شمر فرومايه. آنقدر با شمشير به شما ميزنم تا شمشير تاب بردارد؛ شمشيرزدن جوان هاشمي علوي. بهخدا قسم پيوسته امروز از پدرم حمايت ميكنم. تا فرزند زنازاده در ميان ما حكومت نكند».
اينها را به زبان ميآورد و وارد ميدان ميشود. از هر طرف دورهاش ميكنند ولي اوست كه يكهتاز ميدان است. بعد از لختي جنگ، تمثالخوان حضرت علياكبر(ع) به سوي تعزيهخوان امام حسين(ع) برميگردد و طلب آب ميكند. تعزيهخوان نقش امام حسين(ع) سوزناك ميخواند: «شكيبايي كن، پسر عزيزم! جدت با كاسهاي پر به تو مينوشاند» و او دوباره به ميدان برميگردد و مانند شير ميجنگد تا نيزهاي به او ميزنند و بعد دشمن به او حمله ميكند و او را با ضربات شمشير تكه تكه ميكنند. در اين هنگام تعزيهخوان نقش حضرت زينب(س) به سمت جنازه علياكبر(ع) ميآيد و خودش را روي جنازه مياندازد. گريه امان جمعيت را بريده. ديدن اين صحنهها ميدان كربلا را برايشان زنده كرده است.
- با عنايت امام، بعد از 18سال بچهدار شدم
كسي از در خانه ائمه دست خالي برنميگردد، بهخصوص از در خانه امامحسين(ع). خوان بخشندگي حضرت خيلي گسترده است. همه كساني كه بهنوعي در دستگاهش نوكري ميكنند سر خوان توجه و عنايت حضرت هستند. هيچكس از زير بيرق و دستگاه سيدالشهدا دست خالي برنميگردد. اين در دستگاه ثارالله يك اصل است؛ اصلي كه قسمت بسياري از خادمين اين تعزيه هم شده است. حاج ابراهيم دراين باره ميگويد:«خود من 18سال بود كه بچهدار نميشدم اما نوكري در اين تعزيه و بركت آن بود كه خدا به من 2بچه داد. اين عنايات فقط مختص من هم نبوده. براي خيليها افتاده؛ هم براي اهل سنت و هم براي شيعيان».
- پرده حضرت قاسم(ع)؛ امانت امام حسن(ع)
«اگر مرا نميشناسيد من فرزند حسن، نواده پيامبر خدا، مصطفي و امين خداوند هستم؛ اينك اين حسين مانند اسيران به گروگان گرفته شده و در محاصره، ميان مردمي است كه هرگز باران رحمت بر آنها نبارد.»
تعزيهخوان نقش حضرت قاسم(ع) اين جملات را ميگويد و وارد ميدان ميشود درحاليكه شمشيرش روي زمين كشيده ميشود و اندكي بعد نبرد آغاز ميشود. صداي دهل و شيپور فضاي ميدان را پر كرده است. با اينكه سنش كم است اما بسياري از دشمنان را هلاك ميكند؛ ازجمله ازرق شامي را كه از بزرگان سپاه عمر سعد است. تا اينكه شمشيري او را به زمين مياندازد. تعزيهخوان نقش امام حسين(ع) وارد ميدان ميشود و دشمن را پراكنده ميكند و به كنار جنازه قاسم ميرسد. روي زانوهايش ميافتد و جنازه را بغل ميكند و محكم به سينهاش ميچسباند. صداي گريه مردم و حتي بعضي از تعزيهخوانها كل محوطه را پر كرده. حال عجيبي است داخل ميدان. اينجا انگار شده كربلا.
- حرمله باشم يا حبيب، دلم گرو حسين است
2چهره كاملا متفاوت؛ در تعزيه سر و موهايش يكدست سياه بود و البته شرارت از سر و رويش ميباريد اما در عالم واقع مردي ميانسال با موها و ريشي پرپشت و يكدست سفيد. نقشاش حرمله بود؛ يكي از منفورترين چهرههاي كربلا. ولي قلبش دوستدار حسين(ع) و علياصغر او. بيستواندي سال است كه در جزيره دارد كار و زندگي ميكند؛ يعني الان براي خودش يك پا خاركي شده. برايم از نقشهايش ميگويد؛ از اينكه نخستين نقشي كه بازي كرده نقش حبيببن مظاهر بود و چه بركتي داشته بازي در اين نقش، چراكه اصغر رضايي همان سالي كه اين نقش را بازي ميكند، كربلا قسمتش ميشود. از او ميپرسم كه بازي در نقش اشقيا يا اوليا چه فرقي دارد؟ يكبار حبيب و يكبار حرمله؟ تاملي ميكند و ميگويد: «براي من واقعا فرقي ندارد. چه حرمله باشم و چه حبيب دلم گرو حسين است و بس.» و واقعا چه فرقي ميكند بازيگر نقش حرمله باشي يا حبيب وقتي دل در گرو كسي داري كه با عنايت اوست كه نوكر دستگاهش شدهاي. در دستگاه حسين(ع) همه آدمها بزرگند و عزيز.
- هر چه فحش بيشتر، بركت بيشتر
«هر چه فحش بيشتر، بركت بيشتر» اين حرف را شبيهخوان شمر ميزند. اسمش مجيد است و فاميلياش بحريني. از 19سالگي كار تعزيه ميكرده. تقريبا بيشتر نقشهاي تعزيه را بازي كرده؛ يعني هم اشقياخوان بوده و هم اولياخوان. اما مجيد چرا آن حرف اول را زد؟ خودش ميگويد: «حقيقت اين است كه مردم اشقيا را دوست ندارند. راستش به من فحش نميدهند كه! به اشقيا فحش ميدهند». او براي هر نقشي كه در تعزيه بازي ميكند قبلش مطالعه زيادي ميكند؛«من قبل از اينكه نقشي را بازي كنم حسابي روي آن مطالعه ميكنم. امسال نقش شمر را بازي كردم اما قبلش حسابي در مورد شمر و نقش او در ماجراي كربلا مطالعه كردم و كتاب خواندم». اشقياخوان باشي يا اولياخوان! فرقي ندارد. همين كه از كسي اشكي بگيريد به ياد حسين(ع) و شهداي در ركابش، خودش دنيا دنيا ميارزد. حالا ميخواهد شمر تعزيه باشد؛ نقش شمر، اما در دل، عاشق امام حسين(ع)! پس ميتوان شمر بود و عاشق خون خدا.
- ذوالجناج برگشت اما بيحسين
آفتاب دارد غروب ميكند. آخرين پرده تعزيه مردم خارك انگار قرار است با شهادت امام حسين(ع) و غروب آفتاب به پايان برسد. واقعا نميشود اين پرده را روايت كرد. قلم تاب توصيف ندارد. فقط اينجاي تعزيه را مينويسم كه ذوالجناح به خيمهگاه برميگردد بيحسين. اهل خيمهگاه دور اسب را ميگيرند و بهترين توصيف براي اين صحنه همان تابلوي زيباي استاد فرشچيان است. آسمان خارك و درياي روبهروي ميدان، هردو سرخ شدهاند. انگار دريا و آسمان هم تاب شهادت امام را ندارند. تعزيه مردمان خارك هم با غروب سرخ آسمان تمام ميشود.
- پرده حضرت عباس (ع)
واللّه ان قطعتموا يميني اني احامي ابدا عن ديني
گل تعزيهها هميشه تعزيه حضرت عباس(ع) است. تعزيهخوان نقش حضرت عباس(ع) با مشك آب وارد ميدان ميشود. نوفل ازرق از پشت درختها با ضربهاي دست راست حضرت را قطع ميكند. عباسخوان در آن لحظه اين رجز را ميخواند:«واللّه ان قطعتم وا يميني/ اني احامي ابدا عن ديني/به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم دفاع خواهم كرد» و مشك را بهدست چپش ميسپارد.
دوباره اشقياخوان نقش نوفل ازرق به حضرت حمله ميكند و دست چپ او را قطع ميكند. حضرت مشك را به سينه ميگيرد و رجزي ديگر ميخواند و مشك را به دندان ميگيرد. بعد تيري به مشك ميخورد و آبها به زمين ميريزد. و بعد از آن باراني از تير بر سر حضرت فرود ميآيد. اينجاست كه عباسخوان فرياد ميزند: «برادر مرا درياب». حسينخوان وارد ميدان ميشود و به سمت حضرت عباس(ع) ميدود و بر بالين او مينشيند و گريه ميكند و ميگويد: «اينك كمرم شكست و راه چاره بر من محدود شد». صداي گريه ميآيد، مردم هم طاقت ندارند ببينند عمود خيمهگاه حسين شهيد شده است.