یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۴
۰ نفر

همشهری دو - زهره کهندل: از پشت پنجره هواپیما، در آن تاریکی مطلق که نورهایی پراکنده چشم را می‌زد، تنها یک نقطه نورانی متمرکز وجود داشت که چشم را خیره به‌خودش می‌کرد و آن بارگاه ملکوتی امام‌رضا(ع) بود.

حرم امام رضا (ع)

 اگر جاي محمد آقا و فرنگيس خانم بوديد و همه آرزويتان در طول 50-40سال زندگي مشترك زير يك سقف، تنها يك سفر زيارتي سه‌نفره بود يا اگر خودتان را جاي الهه 35ساله مي‌گذاشتيد كه اميد چنداني به روزهاي پيش رويش نداشت و حالا جايي در چند قدمي باب الجواد دست‌هايش روي قلبش آرام گرفته بود، قطعا به معجزه اعتقاد پيدا مي‌كرديد.

وقتي فرنگيس خانم قواره چادر مشكي گلدارش را كه براي يك سور و شادي بزرگ توي بقچه نگه داشته بود روي سر كشيد و غبار كت نونوار مردش را با كف دست تكاند، عقربه‌هاي ساعت به 10شب نخستين شنبه آبان‌ماه نزديك مي‌شد. اشك‌هايي روي گونه‌هاي چروك خورده سر خورد و شانه‌هايي زير چادر گلدار و كت نونوار لرزيد. حتما نخستين ديدار آنها با حرم امام‌رضا(ع) پشت پنجره كوچك هواپيما بوده؛ نقطه‌اي نوراني كه در آن تاريكي شب، چشم‌شان را به مشهد روشن كرد.

  • يك كاروان كوچك سه نفره

ساعت 2 نيمه‌شب بود و ما منتظر مسافراني كه تا به حال نديده بوديمشان. آقاي «صاد» يك‌بار تلفني با پدر خانواده صحبت كرده بود. پرواز ساعت يك و 50دقيقه بامداد در فرودگاه هاشمي نژاد مشهد به زمين نشست. مسافران پياده شدند. آقاي «صاد» يك دستش را بالا برده و با دست ديگرش، تلفن همراه را به گوشش چسبانده بود، دست آزادش چندباري در هوا تكان خورد. مردي نسبتا درشت هيكل به همراه يك زن و دختري ريزنقش در قاب نگاهمان جا گرفتند. مهمانان ويژه سلطان مهرباني؛ ساعت 2نيمه‌شب در فرودگاه مشهد توسط خادمان حضرت استقبال شدند. بالاخره بعد از سال‌ها، پايشان به شهر امام‌رضا(ع) باز شده بود و چشمان خيسشان كه طلايي گنبد و گلدسته‌هاي حرم را نديده بودند، در انتظار ديدن گنبد نوراني لحظه شماري مي‌كرد. قصه اين خانواده همچون ديگر زيارت اولي‌ها بود، ماجراي دل‌هايي كه خيلي وقت از ترك برداشتن‌شان گذشته بود و هنوز به آنچه در قاب نگاهشان جا گرفته بود باور نداشتند و گمانشان مي‌رفت كه در رؤياي خوش سير مي‌كنند؛ آدم‌هايي كه همين نزديكي‌ها بودند و چرخ روزگارشان افتاده بود روي دنده لج به روال نچرخيدن تا آرزوي يك‌بار سفر به مشهد را به دلشان بگذارد.

  • يك حاجت در راه مانده

مگر مي‌شود قصه اين آدم‌ها را شنيد و خم به ابرو نياورد و چشماني كه مي‌رود تا به هر بهانه‌اي رگبار بزندشان را بست به روي همه اين قصه جانانه؛ اينكه كسي در اين كشور باشد و به عشق آقا امام‌رضا(ع) روزش را شب كند اما سفر مشهد برايش بشود يك حاجت در راه مانده. اينكه پيرزني هيچ‌وقت ذكر يارضا از زبانش نيفتاده باشد اما دست‌هايش در تمناي قفل شدن به شبكه‌هاي پنجره فولاد چروك و بي‌رمق شده باشد. اينكه ديدن طلايي گنبد حرم براي يك پيرمرد روستايي فقط عكسي از حرم باشد كه كم‌سويي چشم‌هايش، ديدن اين عكس را هم برايش كدرتر كرده است. اينكه خدا از آدم چندين سال عمر بگيرد و طلب حرم يار را به جان دلدار بيندازد اما يك‌بار هم پايش به آستان دوست باز نشود. فقط كافي است چند نفري كه هنوز معامله با خدا را در دنيا فراموش نكرده‌اند، همتي كنند و جمعي راه‌بيندازند و بشوند باني حركت يك كاروان به سوي مشهد، حتي يك كاروان كوچك 3 نفره.

  • مسافراني از غرب كشور

قصه اين دعوت، شنيدني و عجيب است. خانواده الهه با نامه يكي از آشنايان به مشهد دعوت مي‌شوند. آن آشنا كه از بيماري دختر بزرگ خانواده خبر داشته، وقتي به زيارت امام‌رضا(ع) مي‌آيد، نامه‌اي از وضعيت آنها مي‌نويسد و به‌دست يكي از خدام مي‌دهد. خادمي كه نامه را پيگيري كرده، قصه را اينطور تعريف مي‌كند: خادمان بخش نذورات از گرفتن نامه‌هاي زائران معذورند. يكي از خدام كه به تازگي وارد بخش نذورات شده بود، نامه را با اصرار زائر كرمانشاهي قبول مي‌كند. در مهمانسرا نامه را به من ‌داد. آن را خواندم و حس ‌كردم كه هر كمكي از من برمي‌آيد بايد انجام دهم. او ياد يكي از خيراني ‌افتاد كه 2سال پيش زائران كم‌بضاعت غرب كشور را در قالب كاروان‌هايي 5هزار نفري از آذربايجان‌غربي به مشهد آورده بود. هنوز شماره آن خير را در فهرست شماره‌هاي تماس خود داشت. به او زنگ زد و ماجراي نامه را برايش تعريف كرد. همان شب، آقاي خير تماس گرفت و گفت كه شماره تماس داخل نامه را بدهند كه پيگير اين دعوت شود. جالب اينكه آقاي خادم قرار بوده مرخصي چند روزه‌اش را يك روز ديگر تمديد كند اما با آن موافقت نمي‌شد، آن هم دقيقا همان روزي كه نامه در مهمانسرا به او مي‌رسد. مي‌گويد: اگر آن روز با مرخصي من موافقت مي‌شد و من نبودم، شايد نامه به دستم نمي‌رسيد كه واسطه بين خيران و اين خانواده بشوم.

  • مهمان داريم!

در سالن انتظار فرودگاه، منتظر مسافران نديده‌اي از كرمانشاه هستيم. يكي از خيران به خادم افتخاري حرم مي‌گويد: ببين امام‌رضا(ع) براي استقبال از مهمانش چه مي‌كند! ساعت2 نيمه‌شب عاشورا، نماينده‌اش را مي‌فرستد اينجا. آقاي «صاد» كه باني ماجراست، ادامه مي‌دهد: نمي‌دانم چطور اتفاقات دست به‌دست هم داد تا اين خانواده شب عاشورا اينجا باشند. اوايل آبان‌ماه كه قرار مي‌شود اين خانواده به مشهد بيايند، باني ماجرا با آژانس هواپيمايي تماس مي‌گيرد و به‌دليل اينكه روزهاي عاشورا و تاسوعا، سفر به مشهد زياد است، مي‌گويند كه تا 2هفته آينده، هيچ جاي خالي‌اي به سمت مشهد نداريم. چاره‌اي جز صبر كردن نمي‌بينند تا موعدش برسد. 2 نفر از واسطه‌ها 2 روز قبل از عاشورا براي نماز ظهر به حرم مي‌روند. يكي‌شان زنگ مي‌زند به خادم واسطه براي ديدنش. خادم همان موقع شيفت حرم بوده و نامه را همراه خودش داشته. نامه را به‌دست خيران مي‌رساند. آنها جلوي پنجره فولاد، نامه را باز مي‌كنند و مي‌خوانند. آقاي «صاد» درحالي‌كه صدايش مي‌لرزد، مي‌گويد: مي‌خوانديم و اشك مي‌ريختيم. همانجا زنگ زدم به آژانس هواپيمايي ببينم اوضاع بليت‌ها چطور است. گفتند شب عاشورا 3 تا بليت كنسلي داريم. گفتم همين حالا رزرو كنيد كه 3 مهمان عزيز داريم.

  • دلم پر مي‌كشد به سمت مشهد

براي الهه هم شنيدن اينكه بيماري‌اش به راحتي درمان شدني نيست، دشوار بود اما او و شايد ما هنوز به معجزه باور داريم؛ به آن اتفاقي كه ماوراي حسابگري و منطق، زندگي مي‌بخشد. شايد الهه با آن هيكل نحيف و رنجور در مبارزه با بيماري‌اش، پيروز شد. شايد اشك‌هاي مادر و دعاي پدرش، جواب داد وقتي دكترها جوابشان كرده بودند. شايد با دست پر برگشتند به ديارشان. شايد صداي دل شكسته‌اي شنيده شد و سلول‌هاي توموري داخل معده الهه به جاي تكثير، هر روز كمتر شدند. شايد معجزه‌اي رخ داد. فرنگيس خانم به آقاي «صاد» مي‌گويد: تا عمر دارم شما را دعا مي‌كنم.از خانواده 8 نفره آنها تا به‌حال كسي به حرم امام‌رضا(ع) نيامده است. فقط عكس حرم را توي تلويزيون ديده‌اند. مادر خانواده مي‌گويد: وقتي گنبد طلا را مي‌بينم، دلم پر مي‌كشد به سمت مشهد. قبل از اينكه بياييم پابوس امام‌رضا(ع)، پسرم خواب حرم را ديده بود. من هم خواب حرم را ديدم. حاجي هم خواب آقا را ديده است. آمده‌ايم كه شفاي الهه را بگيريم و برگرديم كرمانشاه. گوشه چادرش را مي‌كشد روي چشم‌هايش و صدايش مي‌لرزد: هيچ‌كس از دل ما خبر ندارد. مي‌گويم: خدا از دلتان خبر دارد كه الان اينجاييد.

  • دلم روشن است

2سال پيش متوجه بيماري الهه مي‌شوند. دكترها مي‌گفتند كه زخم معده دارد. دكترها دردش را نمي‌دانستند. مي‌گفتند چيزي نيست و پشت سرهم دواهاي مختلف به خورد او مي‌دادند اما الهه هر روز لاغرتر مي‌شد و حالش وخيم‌تر. آشناها مي‌گفتند كه خوني به بدنش نمانده است. فرنگيس خانم تعريف مي‌كند: بالاخره برديمش پيش متخصص، گفت كه توي شكمش توده سرطاني دارد و بايد سريع‌تر عمل شود. گفتم پول نداريم، پدرش كارگر است. دكتر گفت: برايت معرفي نامه مي‌نويسم ببرش بيمارستان امام‌رضا(ع). يك بيمارستان به همين نام در كرمانشاه هست. گفتم قربان امام‌رضا(ع) بروم، دخترم را پيش خودت آوردم آقاجان. 15روز، تمام وقت كنارش بودم. الهه را عمل كردند، شده بود پوست و استخوان. هر كسي مي‌ديد مي‌گفت اين نمي‌ماند. به امام‌رضا(ع) گفتم شفاي الهه را از خودت مي‌خواهم. همه مردم مي‌گفتند كه اين دختر زير عمل مي‌ميرد. گفتم كه دخترم را آوردم بيمارستان امام‌رضا و به‌خودش سپردم. اين بيمارستان به اسم عزيز خودش است، من دلم روشن است. شرط كردم كه اگر از عمل سالم برگشت، ببرمش پابوس امام‌رضا(ع) و شفايش را از خود آقا بگيرم.

  • دست خالي برنگرديم

عمل جراحي الهه موفقيت آميز بود اما هنوز بهبود او قطعي نشده است. فرنگيس خانم عهد كرده بود كه الهه را بعد از عمل بياورد مشهد اما دستش كوتاه بود. شرايط بيماري الهه و ديابت محمد آقا، اين اجازه را نمي‌داد كه با اتوبوس راهي مشهد شوند. يكي از فاميل‌هاي دورشان كه از حال و روز آنها خبر داشته، وقتي به مشهد مي‌آيد نامه‌اي را از زبان فرنگيس خانم مي‌نويسد و به خادم بخش نذورات مي‌دهد. الهه كم‌حرف است و حتما همه حرف‌هايش را با خود آقا زده است. او خيلي دوست داشت كه به زيارت امام‌رضا(ع) بيايد. پدرش هم آرزو داشت اما گرفتاري روزگار و بيماري ديابت، اين فرصت را از او گرفته بود. چاره‌اي نداشتند جز اينكه با هواپيما بيايند و مسير 20ساعته با اتوبوس را 2ساعته طي كنند. از روبه‌روي باب الجواد عبور مي‌كنيم؛ از در بخشش. به ورودي باب‌الرضا(ع) مي‌رسيم به در حاجات. زمزمه‌هاي فرنگيس خانم بلند‌تر مي‌شود و پهناي صورتش، خيس اشك: امام‌رضا جانم! الهه را از خودت مي‌خواهم. سلامتي دخترم را از تو مي‌خواهم. دست خالي برنگرديم.

  • نامه چه بود؟

نامه را يكي از آشنايان فرنگيس خانم نوشته بود. او از ماجراي الهه خبر داشت و اينكه چقدر دلش هواي حرم كرده است؛ آن هم در روزهايي كه خيلي به او سخت مي‌گذرد. او از زبان مادر خانواده، اين نامه را به امام‌رضا(ع) نوشته بود؛« اينجانب فرنگيس.... مادر الهه.... مي‌باشم كه متأسفانه فرزندم به بيماري سرطان معده مبتلا شده است. طوري كه 75درصد از معده فرزندم بعد از عمل جراحي برداشته شده و حالا هم در دوران شيمي درماني به سر مي‌برد. خدا را شاهد قرار مي‌دهم كه همسرم محمد... هم در اثر بيماري ديابت و مشكل حركتي ناتوان است و هيچ درآمدي بابت هزينه و مخارج خانواده ندارد و تنها منبع درآمد خانواده 8نفري ما، فرزند ارشد خانواده است كه شغل رانندگي دارد و با توجه به اين قضايا بي‌نهايت مشتاقم تا قبل از اينكه فرزندم از اين دنيا برود او را به پابوس آقا امام‌رضا(ع) بياورم. حال از شما براي رضاي خدا و روحيه فرزندم خواهشمندم اگر امكان دارد ترتيب اين مسافرت را برايم فراهم‌سازيد چون خودم توان مالي ندارم كه سفر هواپيما داشته باشم و از طريق سفر زميني هم به‌خاطر مسافت طولاني‌اي كه از شهر كرمانشاه مي‌آييم نمي‌توانم فرزند بيمار و همسرم را بياورم. حال آقاي من باز هم از صميم قلب آرزوي زيارت حرم شما را خواستارم. تو را به خدا موجبات اين سفر را برايم فراهم فرماييد.» نام، آدرس و شماره تماس پايين‌نامه نوشته شده بود.

کد خبر 313820

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha