همان حكايت شادي پس از گلش كه برايش داستانهاي زيادي درست كرد و بعيد است به اين زوديها هم دست از سرش بردارد؛ سرمربي استقلال، در آستانه شكايت از او قرار گرفت كه قضيه با پادرمياني، ختم به خير شد و تلويزيون هم تا اطلاع ثانوي او را ممنوعالتصوير كرد. در مورد اين تصميم دوم، جاي پرسشهايي جدي وجود دارد؛ اينكه چرا به جاي چنين واكنشي، سر و ته قضيه با يك تذكر جدي هم نيامد يا اصلا چرا موضوع به آن شكل سؤالبرانگيز و حتي مشكوك در اخبار اعلام شد؟ در عين حال، ميتوان «در خدمت و خيانت علاقه مردم به انتشار فيلمهاي چهرههاي شناختهشده در موقعيتهاي گوناگون» به بحث پرداخت و از تبعات مثبت و منفي چنين ميلي سخن گفت. اما موضوع اين يادداشت هيچكدام از اين مسائل نيست.
عدهاي هم پيدا شدند كه پرسيدند: «ضيا كه چيز خاصي نگفته بود! همه ما در جمعهاي دوستانه و خصوصيمان، بدتر از اين حرفها را هم ميزنيم. حتي شعارهاي استاديومي كه هزار مرتبه آبنكشيدهتر و پرزدارتر است؛ پس چرا طفلك ضيا؟» در نگاه اول، اين دفاع بيراه بهنظر نميرسد. هم هيچكدام از ما آدمهاي بيخطا و مثالزدنياي در اين حوزه نيستيم كه اينجور وقتها بتوانيم «چون خََمُشان بيگنه، روي بر آسمان كنيم»، هم كم شدنِ گاه و بيگاه باند صداي تلويزيون از ورزشگاههاي كشور موقع پخش مسابقات فوتبال وطني، نشان ميدهد آن داخل چه خبر است و چه شهد و شكرهايي نثار داور و فوتباليستها و كادر فني ميشود. واقعا «پس چرا طفلك ضيا؟»
اما از نگاهي ديگر، اين استدلال خيلي هم بياشكال نيست. در واقع اينجا دارد يك خلطي اتفاق ميافتد. جايگاه «حقيقي» علي ضيا بهعنوان يك شهروند عادي را با جايگاه «حقوقي»اش بهعنوان مجري شناختهشده رسانه ملي- كه خيلي وقتها به تبَع حال و هواي برنامههايش، ما بينندگان پاي گيرندهها را به اخلاق و پاكي و نيكي و درستي دعوت كرده- نبايد اشتباه گرفت. طبعا قضاوت اخلاقي در مورد اين شخصيتهاي حقيقي و حقوقي- كه در جسم و روح واحدي به نام او شكل گرفتهاند- با يك متر و معيار صحيح نيست. يك سلبريتي رسانهاي- فرهنگي (آن هم سلبريتي تلويزيوني، آن هم مجري)، در ازاي هزار و يك امتياز مادي و معنوياي كه به واسطه «شهرت»ش بهدست ميآورَد، اين يك هزينه سنگين و دستوپاگير و آزارنده را هم بايد بپردازد كه خيلي جاها زير نگاهها و ذرهبين ديگراني قرار دارد كه براي ديدنش به فلان نقطه شهر آمدهاند و براي سلفي و امضا گرفتن و شام خوردن با او، سر و دست ميشكنند. به اين ترتيب، رفتاري كه براي من و شما عادي و روزمره تلقي ميشود، وقتي از او سر بزند روي جلد روزنامهها هم ميرود و شايد تبعاتش مثل اين بار، سنگين باشد. بله، سخت است؛ اما به نظرم منطقي است.
بهنظرم ميشود (و حتي بايد) پا را از اين هم فراتر گذاشت. اينكه ملاك قضاوت درباره اخلاق حرفهاي هر جايگاه «حقوقي»اي، با آنچه در كتابهاي اخلاق درباره اشخاص «حقيقي» نوشتهاند، عينبهعين يكسان نيست. صداقت، مهرباني، خوشخلقي، پذيرش اشتباه، يكرويه بودن و... براي آموزگار دبستان و معلم پرورشي و كارگردان سينما و كارمند اداره و مدير كارخانه و وزير و ديپلمات، گاه تعاريف و مصداقهاي جداگانهاي دارند.اي بسا رفتاري براي يكي فضيلت و نقطه قوت محسوب شود و فقدانش او را قابل سرزنش كند ولي براي ديگري نقطه منفي به حساب آيد و وجودش او را مستحق ملامت سازد. اما اين دقت معمولا در قضاوتهاي اخلاقي ما نسبت به ديگران وجود ندارد. رفتار مدير يك شركت با مسئول خدماتش را با همان متر و معياري قضاوت ميكنيم كه عمل يك پدر را نسبت به دخترش. امانتداري يا خيانت يك رئيسجمهور را با همان سنگي در ترازو ميگذاريم كه يك همسر را و يادمان ميرود كه وقتي تبعات گفتار و رفتار و تصميم و برنامههاي اين دوتا زمين تا آسمان با هم فرق ميكند، ميزان سنجش پاكي و درستيشان هم نميتواند هميشه يكسان باشد.