خاصيتهايي كه براي سفر ميشمرند كم نيست، بعضياش حرف حساب است و بعضياش هم بيشتر به شوخي ميماند. ازجمله شوخيها يكي هم اين است كه كسي كه رنج سفر را چشيده باشد قدر حذر را ميداند. انگار بگويند بيماري مفيد است چون بعد از بيماري قدر عافيت را خواهي دانست. بله بعد از بيماري قدر عافيت را خواهيم دانست اما از اين عبارت نميشود توصيه به بيمار شدن بيرون كشيد. بگذريم كه امروزه ديگر سفر مثل قرنها پيش نيست كه پر از رنج و مشقت باشد و چهبسا براي كساني در سفر بودن آسودهتر از در حذر بودن باشد.
اما از آن توصيههاي معقول به سفر يكي توصيه روانشناسان است كه ميگويند سفر كردن كمك ميكند انسان از يكنواختي بيرون بيايد و توان بيشتري براي زندگي روزمرهاش فراهم كند؛ تجديد قوا و تمدد اعصاب كند و خستگي حاصل از يكنواختي زندگي را از خودش براند.
از ديگر دلايل عاقلانه براي توصيه به سفر يكي هم اين است كه آدم سفر كرده ذهن بازتري دارد. چرا؟ بسياري از ما عادتهايي داريم كه از پدر و مادر و خانوادهمان به ما منتقل شدهاند و گاه گمان ميكنيم آن عادتها تنها راه زندگي هستند؛ مثلا كسي كه بهدليل منطقه جغرافيايي زندگياش يا عادتهاي خانوادگياش هميشه شام و ناهار برنج خورده، اگر به ساحل جنوب هم سفري كند و ببيند مردم خيلي كمتر برنج ميخورند و ماهي و ميگو را بدون برنج و گاه خالي و گاه با نان ميخورند متوجه ميشود اين برنج كه هم گران است و هم چاقكننده، وحي منزل نيست و ميتوان گهگاه از خيرش گذشت.
اين فقط در مورد خورد و خوراك نيست، در مورد بسياري از رفتارهاي اجتماعي مثل لباس و گفتوگو و آداب و رسوم و بازي و شعر و شادي و عزا و بسياري چيزهاي ديگر سفر دريچه تنوع و امكانهاي ديگر را به روي ما باز ميكند. خوشبختانه كشور ما رنگينكماني از فرهنگها، رسوم و زبانها و گويشها و آداب مختلف است و در هر سفر ميتوان توشهها برداشت و چيزها آموخت.