به همين دليل، آموزش نحوه برخورد با شكستها و ناكاميها را بايد از همان كودكي آغاز كرد، اينكه كودك بياموزد وقتي ناكام و ناراحت ميشود چطور خودش را آرام كند و چطور از عهده موقعيت بربيايد، يكي از بزرگترين درسهايي است كه بايد به او آموخت. اما گاهي، والدين، حتي در دوران نوجواني و جواني هم، آنقدر مشغول حمايت از فرزند خود هستند كه فرزند، نهتنها احساس نميكند لازم است با مشكلي دست و پنجه نرم كند كه تماموقت از والدين خود انتظار دارد همه موانع را از سر راهش بردارند. در اين زمان است كه مشكلات بزرگتر خودشان را نشان ميدهند. يك نمونه مهم، پيداكردن شغل است.
جواني كه هميشه همهچيز تحت فرمان و به خواست او بوده، برايش بسيار سخت است كه زير بار حرف كسي برود، درك نميكند كه چرا بايد تلاش كند و توانمنديهايش را بالا ببرد و هميشه، بهدنبال ميانبرهايي ميگردد كه با مشكلات مواجه نشود، آشناهايي ميخواهد كه مسائل را به جايش به واسطه ارتباط و غيره حل كنند و در نهايت هم، زمان زيادي را در يك كار دوام نميآورد و بهدنبال كار ديگري ميگردد، درحاليكه براي خود، مسئوليتي در اين از دست دادن پياپي شغلها نميبيند.
در واقع، حمايت بيش از اندازه، پيامدهاي زيادي به همراه دارد. شايد در كودكي و نوجواني، با اين حمايت، فرزند خود را ناراحت نبينيد، اما زمينهاي براي يك عمر نارضايتي بهوجود ميآوريد؛ فردي كه نه ميتواند كار مناسبي داشته باشد، نه ميتواند در مسير موفقيت گام بردارد و نه حتي ميتواند يك ارتباط عاطفي مناسب برقرار كرده و آن را در طول زندگي خود حفظ كند.
اجازه بدهيد فرزندتان در هر سني كه هست، بداند بايد تلاش كند، بايد براي بهدست آوردن خواستههايش راهكار پيدا كند، توانمنديهاي لازم را بهدست بياورد و آنها را نشان بدهد. او در زندگي واقعي بايد بتواند احساس شكست و ناكامي را در وجود خود مديريت كند. شكستهاي كم هزينه در دوران كودكي و نوجواني و فائق آمدن بر اثرات آنها، اعتماد به نفسي واقعي را در او بهوجود ميآورد؛ اعتماد به نفسي كه به او كمك ميكند خود را بهتر بشناسد.