چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۲
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: نمی‌توانست توی صورت حسن نگاه کند. گفت: «بدترین نوع دلتنگی اینه که دلتنگ خودت بشی».

foggyroad

حسن سعي كرد با شوخي‌هاي دوستانه، خودش را به رفيق نزديك كند و جوري به او بگويد كه آنها رفيق هستند و نبايد از هم خجالت بكشند، بايد توي چشم هم نگاه كنند و مشكلاتشان را مطرح كنند. اگر رفيق توي چشم رفيق نگاه كند و نگويد «فلان اشتباه را كرده‌ام» توي چشم چه‌كسي نگاه كند؟ اصلا رفاقت همين است. اينها را لا‌به‌لاي شوخي‌هايش گفت اما رفيق او چشمش به فرش بود و سربلند نمي‌كرد. حسن طاقت نياورد و گله كرد: «مرد حسابي، گناه كبيره كه نكردي، از وقتي اومدي سرتو انداختي پايين و نگاهم نكردي.خب بگو چي كار كردي كه اينقدر ناراحتي؟»

رفيق اندوهگين گفت: «وقتي بيست ساله بودم، فكر مي‌كردم چه سي‌سالگي شگفت‌انگيزي خواهم داشت. فكر مي‌كردم، ماشين دارم، خونه دارم، يه هنري بلدم، نمي‌دونم خلاصه فكر مي‌كردم تو سي‌سالگي كسي مي‌شم واسه خودم». و بعد آهي كشيد و گفت: «اما از اون تصوير خيلي دورم.» حسن از جايش بلند شد و رفت سمت كتابخانه و گفت: «مي‌فهمم. اين بدترين حالت ممكنه».

دفتري را از توي كتابخانه برداشت و ورق زد. بعد رو به رفيقش كرد و گفت: «براي همه پيش مياد اما مي‌دوني قسمت خوبش چيه؟» رفيق كه حالا دست‌هايش روي صورتش بود، آرام گفت: «چيه؟» حسن آمد نشست روبه‌رويش و گفت: «اين دلتنگي براي آرزوها، يعني هنوز اون تصوير رو دوست داري؛ يعني هنوز مي‌توني بهشون برسي.» رفيق سرش را بالا آورد و به حسن نگاه كرد و گفت: «بعد اگه تو چهل‌سالگي بگم، واي هنوز به اونجايي كه تو ذهنمه نرسيدم، چي كار كنم؟» حسن دفتر را گذاشت روي ميز. گفت: «مي‌خواستم مهندس بشم. يه مهندس خوب اما وسط راه تلاش‌هام فهميدم كه بايد يه هنرمند خوب بشم. به‌نظرم اون چيزي كه مهمه خودراهه هست، مقصد فقط بهونه‌اي براي به راه افتادنه».

رفيق تكيه داده بود به پشتي مبل و داشت به‌صورت رفيقش نگاه مي‌كرد.

کد خبر 314279

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha