تاریخ انتشار: ۷ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۵

همشهری دو - محمود قلی‌پور: بر خلاف خیلی‌ از موتورسواران، ۲تا کلاه ایمنی داشت، یکی برای خودش، یکی برای نفر پشت سر.

گفتم: «آقا سعيد! جريمه مي‌كنند؟» گفت: «شايد، نمي‌دونم». گفتم: «پس خيلي اهل قانوني». گفت: «مي‌گم نمي‌دونم تو قانون هست كه نفر پشت راننده موتور، بايد كلاه سرش باشه يا نه. بعد مي‌گه اهل قانوني!» آرام و با طمأنينه رانندگي مي‌كرد. بيشتر از رانندگان خودرو به چراغ قرمز، حق تقدم، رانندگي بين خطوط و خيلي چيزهاي ديگر احترام مي‌گذاشت. گفتم: «آخه تعجب مي‌كنم، كمتر كسي رو ديدم كه 2 تا كلاه ايمني داشته باشه». گفت: «حتما دارن، شما متوجه نشدين».

وقتي رسيديم دم شركت، موتورش را پارك كرد و بي‌آنكه زنجيري ببندد، رفت سمت در شركت. با تعجب نگاهش كردم، گفتم: «موتورت‌رو قفل نمي‌كني؟» اشاره ‌كرد به ساعتش و گفت: «بدو بريم، دير ميشه‌ها». گفتم: «مرد مومن، اقلا كلاه ايمني‌ها‌رو بردار». خنديد و گفت: «مگه موتور من نيست؟ وسايل من نيستند مگه؟ مي‌خوام همين جوري ولشون كنم كنار خيابون». با خودم گفتم حتما كسي حواسش به موتور است، يا زود برمي‌گردد موتور را قفل مي‌كند. ساعت ورود به شركت را كه زديم، زدم روي شانه‌اش و گفتم: «فهميدم. مي‌شيني تو انتظامات، از دوربين‌هاي دم در شركت، حواست به موتورت هست». خنديد و گفت: «بي‌خيال شو. برو به كارت برس». 10بار تا غروب، پنجره طبقه پنجم را باز كردم و به موتور سعيد نگاه كردم. هم موتور سر جايش بود و هم كلاه‌ها.

دم غروب ايستاده بودم كنار موتور تا با هم برگرديم خانه. تا نگاهش به من افتاد گفت: «چطوري همسايه؟ سوار شو بريم». گفتم: «آقا سعيد! بگو اين راز و رمز رو، خلاص‌مون كن». توي شلوغي پشت چراغ قرمز كه ايستاد گفت: «كلاه دادم بذاري سرت، چون از خدا مي‌ترسم.موتورم رو قفل نمي‌كنم چون با قفل و بي‌قفل فقط خدا مي‌تونه حفظش كنه. البته خودمم حواسم بهشون هست اما راستش فقط دارم تمرين مي‌كنم مراوده‌هامو با خدا انجام بدم». سرعتش كه زياد شد، گفت: «نترس، حواسم هست، توكلت به خدا باشه».