فكر كردن به مسائل پيچيده، كار خوب و گاه مفيدي است اما وقتي كه قبلش لنگ مسائل خيلي سادهتر نباشيم. به اطرافتان نگاه كنيد، خيلي از مردم دچار چيزي هستند كه ميشود اسمش را درگيريهاي اخلاقي گذاشت. گاه يك نفر چندين روز به اين فكر ميكند كه مبادا فلان حرفي كه در خانه برادر يا خواهرش گفته براي همسر او آزاردهنده بوده باشد. حالا حرف چه بوده؟ «رنگ قبلي ديوار هالتان بهنظرم بازتر از اين رنگ جديد بود»؛ در همين حد.
اما همين آدمي كه چند روز در اين فكر است و خورد و خوراك و آرام و قرار ندارد و همه فكر و ذكرش مشغول اين حرف است، سوار تاكسي ميشود و در طول ۴۵دقيقهاي كه تاكسي در ترافيك گير كرده با تلفن همراه با يكي از نزديكانش در مورد اين نگرانياش صحبت ميكند و حواسش نيست كه دارد مزاحم راننده و 3 مسافر ديگر تاكسي ميشود. خب جان دل! شما اگر نگران آن يك جمله نباشي كه كمتر مردم را آزار ميدهي. يا اگر واقعا ميخواهي نگران باشي بدان اين مدل نگرانيت نبايد موجب آزار ديگران شود.
همين آدم گاهي توي همان تاكسي در حال همان مشورت و ابراز نگراني، 6 دانگ حواسش به نگرانياش است و حواسش نيست كه صندلي عقب تاكسي 3 نفره است و نميتوان رويش به راحتي صندلي جلو نشست و بايد كمي جمعتر بود.
وقتي صندلي عقب 3 نفره است يعني فاصله قابل نشستن بين 2 در را بايد تقسيم بر 3 كرد و اين سهم هر يك از 3 نفر از صندلي است. ماجرا خيلي ساده و واضح است. اصلا به پيچيدگي جمله «رنگ قبلي ديوار هالتان بهنظرم بازتر از اين رنگ جديد بود» نيست. حالا شما هزار جور انديشه والا توي سرت داشته باش. استاد فلسفه اخلاق دانشگاه باش. وقتي راحتتر از آنكه بايد، نشستهاي يا پايت را كج گذاشتهاي و عملا جاي مسافر كناري را تنگ كردهاي، يعني داري به حق مسافر بغل دستيات تجاوز ميكني و متأسفانه آن فكرهاي عالي به هيچ دردي نخوردهاند.