خيابانها پُر ميشود از ماشين و مسافراني كه خيسشده و لرزان، چشم ميچرخانند پي خودرويي كه جلوي پايشان ترمز بزند و آنها را ولو تا مسافتي اندك، به مقصدشان نزديكتر كند و اينجا ابتداي دشواري است؛ اول خودروهايي كه با وجود تكسرنشينبودن، ترجيحشان سواركردن ديگران نيست و لابد نگرانيشان از كثيفشدن ماشينشان است يا نديدن مسافران از پشت شيشههاي بارانزده و يا هويت مبهم مسافران.
ترجيحشان سواركردن ديگران نيست، چرا كه عادتكردهاند به تكنشين بودن و فكركردن طولاني و گوشكردن به صدايي كه از ضبط صوتشان بلند است (بعضيهايشان را ديدهايد كه حتي داخل ماشين، گوشيهاي پخشكننده موسيقي را از گوششان برنميدارند؟) و اين عادت را اصلا نميتوانند ترك كنند. اگر هم بخواهند ترك كنند، نگران كفشهاي گلي و آبچكاني هستند كه كفپوشهاي خودرويشان را كثيف خواهد كرد و ايضا صندليهايش را. اندك افرادي هم هستند كه ديگران بارانزده را سوار نميكنند، چون ميترسند كه آنها از دزدان سرگردنه باشند و قصدشان زورگيري و داستانهاي روزنامهها را ضميمه استدلال خودشان ميكنند.
و دوم مسافراني كه گهگاه ترديد دارند كه با توجه به سوابق گذشته، بنشينند روي صندلي فلان ماشين غيرمعمول براي مسافركشي يا نه. آن سوابق نامطلوب گذشته، اعم از مزاحمتهاي خياباني است تا گرانكردن كرايه و دنبال دربستيگشتن و... از اين جزئيات گذشته، بعد راهي در پيش است كه بايد پشت شيشههاي بخارگرفته و ترافيك خسته، طي شود و اگر مكالمه ممتد يكنفر با گوشي تلفن همراهش (كه به رد و بدل كردن پيامهاي عاطفي يا جدالبرانگيز مشغول است، آنهم با صداي بلند) هم پيوستش شود، چه ملالآور خواهد شد. با اين همه، هيچكدام از اينها نميتواند مانع از آن شود كه اين چتر نسبتا محكم و راهوار شهري، بالاي سر چند نفري كه از سرما در خود چپيدهاند، قرار نگيرد و آنها را به مقصد نرساند.