عليرضا عاصمي كه بیش از 72 ماه در اکثر عملیاتها با مسئولیتهای مختلف از خط شکن تا فرمانده ايفاي نقش كرده است، داراي تخصص در گروه تخریب بوده و با چاپ کتابهایی در زمینه جنگ و خنثی کردن مین و انفجار و ... در زمینه آموزش همرزمانش گامهايي به يادماندني برداشته است. سردار شهید علیرضا عاصمی فرماندهي تخریب قرارگاههای خاتم کربلا و نجف را بر عهده داشت.
شهيد عاصمي سرانجام در 13 دي ماه 1365 در سن 24 سالگي و در حالی که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب تیپ ویژه پاسداران بود به همراه همرزمانش در حال خنثیسازی بمبهای فرو ریخته شده توسط هواپیماهای متجاوز عراقی در باختران به شهادت رسید. او هم اكنون در کنار آرامگاه شهید مدرس در جوار مزار برادر شهیدش در کاشمر آرمیده است.
پرويز اسماعيلي همرزم شهيد عاصمي، احوال فرمانده تخریب در آستانه و زمان شهادت را اينگونه روايت ميكند:
«علی عاصمی، برای آمادگی عملیات کربلای ۵ همه بچهها را به جنوب فرستاده بود. جز خودش و ۳ نفر دیگر که در کرمانشاه نگاه داشت تا ماموریتی را تمام کنند.
عراق در بمباران شهرها، از بمب جدیدی استفاده میکرد که ناتو به صدام داده بود. بمبی حدوداً ۸۰۰ کیلویی با مکانیزم انفجاری متفاوت و قدرت تخریب بالا. این بمبها به منازل مردم میخورد و گاها عمل نمیکرد اما ... هفته پیش اکبر وعظ برای خنثی کردن یکی از همینها رفته بود که شهید شد.
علی، برای مراسم اکبر به تهران آمد، اما بقایای ماسوره همان بمب را همراه آورد و تا پاسی از شب، منزل ما مشغول بررسی آن بود. به نتیجه رسید و گفت: "سيستم انفجاري بمب، سه وضعيتي است. در اولين حالت با برخورد با زمين منفجر ميگردد؛ در غير اين صورت پس از مدتي توقف در محل (با عمل يک تايمر مینیاتوری) منفجر خواهد شد و جمعیت بیشتری را خواهد کشت. و در غیر اینصورت؛ هر گونه تكاني به بمب باعث ميگردد كه ساچمه كوچك داخل بالشتك كائوچويي حركت كرده و به فلز كوچك هادي جريان بخورد و با اتصال جريان الکتریکی، بمب عمل نمايد".
علی افزود: "اكبر با شهادت خود راه جديدي را در خنثيسازي اين بمبها باز كرد، اما نباید شهيد ديگري روي اين بمبها بدهیم و ...."
بعد از ظهر شنبه ۱۳ دی ۱۳۶۵ علی عاصمی به همراه محسن گردن صراحی، داود پاکنژاد و احسان کشاورز در حال خنثی کردن یکی از همین بمبها دستهجمعی پرواز کردند. تقریبا چیزی از پیکر پاکشان هم در این دنیا نماند».
فرازي از وصیتنامه شهید عاصمی به این شرح است:
«مادر و پدر عزیزم مواظب باشید که امتحانات الهی، یکی پس از دیگری اجرا میشود و این ما هستیم که باید از خدا بخواهیم که لحظهای ما را به خودمان وا نگذارد. شاید یکی از علل آمدن من به جبهه همین بود که نخواستم خودم را فدای خودخواهی و خودبینیهای بعضی بکنم و با آمدن به جبهه از لجنزاری که بعضی سودجویان و فرصتطلبان در شهر درست کرده بودند و زندگی را در خوب خوردن و خوب زندگی کردن میدیدند، بیرون آمدم و در محیطی الهی و خدایی قرار گرفتم که دیگر کسی برای مقام و منصب کار نمیکند و معیار برتری، همان (ان اکرمکم عند الله اتقیکم) هست و چیزی که در اینجا معنی ندارد، مسئله من و تو است که همه ما هستیم و ید واحد».
كتابهايي از جمله «نگين تخريب» به همت مجيد جعفرآبادي، «سردار آفتاب» توسط سالاري و با همكاري موسسه فرهنگي هنري ريحانه ولايت، بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس و بنياد شهيد، «سردار گمنام» توسط دكتر محسن اسماعيلي، «نردبان آسمان» در خصوص زندگينامه شهيد به چاپ رسيده است.
گزيدهاي از خاطراتي از شهيد عاصمي كه توسط اعضاي خانواده و همرزمان شهيد نقل شده و در سايت جامع دفاع مقدس منتشر شده است در ادامه آمده است:
- راوي : پدر شهيد
بسيار فروتن و خاضع بود. به هيچ عنوان اهل تظاهر نبود و عقيده عجيبي به امدادهاي غيبي داشت که چند بار هم با اين امدادهاي غيبي مواجه شده بود. به فداکاري در راه اسلام نيز اعتقاد خاصي داشت و چون بسيار خوش برخورد بود، دوستان زيادي داشت.
- راوي: مادر شهيد
به ايشان گفتم: «عليرضا جان! بالاخره ما بايد براي خواستگاري به يک جايي برويم، طرف چه خصوصياتي داشته باشد؟» گفت: «در مرحله اول، نه مال و نه ثروت و نه زيبايي در نظرم هست. فقط ايمان؛ بايد شخص با ايماني باشد. پدر و مادرش هم، انسانهاي خوبي باشند. ديگر اين که بايد مقلد حضرت امام باشد. يک شرط هم دارم و آن اين است که: من تا روز آخر زندگيام در جبهه هستم و ايشان (خانمم) هم بايد در آن جا همراه من باشد. اگر حاضر باشد به جبهه بيايد، من با او ازدواج مي کنم، در غير اين صورت، حاضر نيستم ازدواج کنم.» خلاصه براي ايشان، زني با شرايطي که ميخواست، پيدا کرديم و او را داماد کرديم.
- راوي : همسر شهيد
زماني که هنوز رسول به دنيا نيامده بود، هر وقت صحبتي از بچه ميشد، عليرضا ميگفت: «من ميدانم فرزندم پسر است.» ميگفتم: «خب معلوم نيست، شايد دختر باشد.» ايشان ميگفت: «نه! به احتمال زياد پسر است، چون خدا خودش ميداند چه از او ميخواهم! دوست دارم وقتي نيستم، لااقل فرزندم جاي مرا بگيرد.» موقعي که ميخواستم زايمان کنم، من در تهران بودم و عليرضا، در منطقه بود. وقتي اين موضوع را شنيد، به تهران آمد. موقعي که با هم به منطقه برميگشتيم، در بين راه گفت: «يک شب خواب ديدم فرزندم متولد شده است؛ فرزند پسر بود و گوشه چشم چپش هم، خالي داشت.» وقتي به صورت بچه نگاه کردم، ديدم همان طور که ايشان گفتند، گوشه چشم چپ فرزندم، خال دارد.
بعضي وقتها مين يا مواد منفجره خنثي شده و بيخطر را به منزل ميآورد و آنها را به فرزند کوچکمان ميداد و با زباني کودکانه طرز کارش را براي او بيان ميکرد. يک روز به ايشان گفتم: «رسول بچه است و متوجه نميشود که شما چه ميگويي، براي او اين وسايل، اسباببازي است.» ايشان گفت: «نه، اين يک نوع آشنايي است. ان شاء الله که رسول بتواند در آينده، جاي من را بگيرد و در خدمت اسلام باشد.»
- راوي : خواهر شهيد
يک روز علي به من گفت: «من اگر بخواهم از امکانات استفاده کنم، همه چيز در اختيارم هست.» گفتم: «پس چرا استفاده نميکني؟ چرا در اتاقي به اين اين کوچکي و با اين سختي زندگي ميکني؟» عليرضا گفت: «من نميخواهم از اين امکانات استفاده کنم. مگر اين امکاناتي که در اختيار ما ميگذارند، در اختيار همه پاسداران و بسيجيان هم قرار ميدهند که من بخواهم از آنها استفاده کنم؟ مسلماً نه. همانطور که آن پاسدار، در آن اتاق کوچک زندگي ميکند، من هم بايد مثل آنها باشم.» ايشان کارت استفاده از هواپيما هم براي رفت و آمد داشت، ولي از آن استفاده نميکرد و ميگفت: «من هم مثل بقيه نيروها هستم. از همان وسيلهاي که آن بسيجي ساده و آن پاسدار معمولي استفاده ميکند، من هم استفاده ميکنم.»
- راوي : قربان علي صلواتيان - معاون علي
... ما به ياد نداريم که معبري در روز زده شود، ولي او يک چنين مأموريتي را پذيرفته بود. من ميگفتم: مشکل است اين کار انجام شود، ولي او ميگفت که معبر زده خواهد شد و اين مأموريت را با موفقيت انجام داد.
عليرضا عاصمي اطلاعات رزمي تخريب را به گونهاي شکل داد که نظرش به عنوان يک نظر برتر، در قرارگاهها شناخته ميشد و مويد اين گفتار، سلسله درسهاي او در دانشکده و دوره عالي فرماندهي است.
يکي از کارهاي مهم عليرضا عاصمي، انجام کارهاي تحقيقاتي و نمونهسازي بود که بعضي از آنها به مرحله توليد انبوه رسيد. يک سري از تجهيزات نظامي را هم طراحي کرد که اکنون به کار گرفته ميشود. يک سري راه حلهاي جديد نيز (جدا از سيستم ارتش و کتابهاي نظامي) در زمينه معبر و انفجار و وسائل کمکي براي انفجار و وسايلي که نياز مبرم به آن داشتيم، ارائه کرد. در مورد آموزش، يک کار ارزنده، شهيد عاصمي، چاپ کتابهايي در زمينه جنگ مين و انفجارات بود که اتفاقاً چارت آموزشي جنگ مين، از نمونههاي چارت کارخانه سازندههاي مين بهتر از آب در آمد. اين چارتها به عنوان منبع اصلي آموزش مورد استفاده قرار گرفت.