روزنامه ايران با تيتر«راه دراز ریاض تا تهران»، نوشت:
از تهران تا ریاض، راه زیاد است؛ نه آنقدر البته که فاصلهشان نیمکرهای یا نصفالنهاری باشد. هر دو اهل یک اقلیماند؛ همسایگانی زیر و روی یک آبگیر؛ پایین و بالای یک پهنه آبی: خلیج فارس. فاصله میان دو همسایه زیاد نیست، هرچند فرق میانشان زیاد است: تهران هنوز میزهای میهمانیاش برای هفته وحدت را جمع نکرده است و مدعوین سنی و شیعهاش را راهی شهرها و کشورهایشان نکرده است و هنوز در راهروهای هتلهای پایتخت، میهمانانی آمد و رفت دارند که با دستار و دشداشه عربی به رسم اهل سنت رفتار میکنند و از روی و موی آنها پیداست که به غرب جهان اسلام و به صحراهای بیپایان شمال آفریقا تعلق دارند. تهران، هر سال میلاد پیامبر اکرم(ص) را بهانه میکند تا به آدرس بزرگان جهان اسلام از سنی و شیعه کارت دعوت بفرستد و پروژه آبرومند وحدت و تقریب را به اشتراک بگذارد. تهران، هر ربیعالاول که برسد، مدیران ارشد خود را با پیام مدارا به محلات و مناطق و مقاصد سنینشین میفرستد تا دولتمردان شیعه صدای معتمدان و مشایخ سنی را از نزدیک بشنوند.
در ریاض اما قصه غیر از این است. مدتها است که بیرق تقریب از سردر دانشگاهها، مدارس دینی، نهادهای دولتی و بنگاههای رسانهای و تبلیغیاش پایین کشیده شده است. مدتهاست سلوک سلاطین سعودی بر مدار نامهربانی با «اقلیت های مذهبی» میچرخد. مدتهاست که مقدسات و مواریث شیعی در شهرهای مقدس جزیرهالعرب محل تعرض و گاه توهین قرار میگیرند. امسال اما سالی ویژهتر برای ریاض است. هنوز ماه میلاد ربیع به آخر نرسیده، ماشین تصفیه معارضان و منتقدان در حجاز به کار افتاد. شیعیان قطیف هم از این چرخه خونین سهم داشتند: اعدام رهبر شیعیان عربستان.
راه طولانی تهران تا ریاض را اگر نشانه دیگری میخواهید به پیام دیروز حسن روحانی نظر کنید. رئیس جمهوری ایران در مهندسی این پیام، دو زبانه تعبیه کرده بود. زبانه اول به سمت محکوم کردن اقدام غیرانسانی ریاض در اعدام شیخ نمر باقر النمر جهتگیری کرده بود. روحانی این اقدام را «غیرانسانی»، «غیر اسلامی»، «مغایر با حقوق بشر و ارزشهای اسلامی»، «فرقهگرایانه» و بالاخره «مروج تروریسم و افراط» خطاب کرد.
تعابیر روحانی برای توصیف این رفتار، تقریباً محل اجماع تمامی چهرههای مؤثر و پرنفوذ جهانی بود. رهبران جهان از اروپا و آسیا و آفریقا با همان لهجهای در سرزنش این رفتار سخن گفتند که روحانی در پیامش گفته بود. افزون بر این زبانه، رئیس دولت اعتدال زبانه دومی هم تعبیه کرده بود که عقربهاش به سمت نقد رفتار «خودسران و افراطگرایان» داخلی بود. ریاض با اعدام رهبر شیعیان عربستان، اقدامی تحریککننده داشته است، درست؛ اما روحانی هشیارتر از آن است که این حرکت ناپسند را مجوزی برای یک رفتار ناموجه بداند و تعرض به سفارت و کنسولگری کشور عربستان را بپذیرد. او به تبع درکی که از عرف و آداب دیپلماتیک دارد، خسارت به این مراکز را «مجرمانه» و «زشت» و «غیرقابل توجیه» نامید و حفظ امنیت نمایندگیها در پناه جمهوری اسلامی ایران را واجد مبنای شرعی و قانونی دانست.
روحانی احتمالاً خوبتر از هر کسی میداند که پنجه گرفتن و روی دیوار همسایه پریدن - ولو همسایهای بیملاحظه - به خودی خود یکی دو ساعت زمان می خواهد اما شکافتن و شکستن دیوارهای دشمنی دیپلماتیک سالها انرژی و اندیشه دولتمردان را تلف و هدر خواهد کرد. به این نکته باید افزود که روحانی، از پیچیدگیهای شرایط دشوار ایران و منطقه بخوبی آگاه است. گفتن ندارد که ریاض از بیخ با برجام بیگانه است و چه بسا با تنشآفرینیهایی از این دست، سودای تأثیرگذاری بر سرنوشت توافق بزرگ ایران با غرب را داشته باشد. از سوی دیگر روحانی، برجام و انتخابات آتی را دو مسأله اصلی و ملی ایران میداند. به این اعتبار هر آن افراط و تندروی و تندخویی که بر این دو مسأله تأثیر سوء داشته باشد، مغایر منافع ملی خواهد بود، خواه از ناحیه افراطگرایان اهل ریاض باشد و خواه به دست خودسرهای آشنا و اینجایی. بالاتر از این، هر سیاست و تدبیر رسانهای یا تبلیغی که خواسته یا ناخواسته دو مسأله اصلی و ملی امروز ایران (برجام و انتخابات) را زیر شعاع تأثیر خود قرار دهد، سیاستی از جنس فرقهگراییهای اهالی ریاض است. از تهران تا ریاض، راه زیاد است اما اهل افراط، این راه دراز را با خودسری کوتاه میکنند.
- زوال استراتژی در امپراتوری لیبرال
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
«زوال استراتژی» دقیقترین عنوانی است که میتوان به زنجیره هماهنگ جنایت و قساوت از غرب آسیا تا غرب آفریقا داد. هنوز 2 هفته از قتل عام مسلمانان انقلابی در نیجریه و ضرب و شتم فجیع رهبر آنها شیخ ابراهیم زکزاکی نگذشته که رژیم سعودی مرتکب جنایت کم سابقه علیه آیتالله شیخ باقر النمر میشود. و این همان رژیمی است که چند ماه پیش آن جنایت وحشیانه را در حق دست کم هفت هزار زائر حرم امن الهی رقم زد. مرور این قبیل جنایتهای زنجیرهای علیه مؤمنان به اسلام ناب محمدی(ص) در کشورهای مختلف که سهم عمدهای از آن به رژیمهای مرتجع باز میگردد، معلوم میکند این حلقههای جنایت در ارتباط با هم و یک زنجیره است؛ زنجیرهای که از یک سو حکایت از طراحی میکند اما در عین حال بر «زوال استراتژی» نه تنها نزد رژیمهایی نظیر آلسعود بلکه فراتر از آن در جبهه استکبار- به عنوان حامیان اصلی رژیمهای فرسوده و مرتجع- گواهی میدهد. اما چنین تناقضی چگونه قابل جمع است؟!
قبل از آن که به این پرسش، پاسخ مستند ارائه کنیم باید گفت آمریکا و انگلیس شریک همه جرمهای وحشیانه رژیمهای مرتجع به ویژه رژیم سعودی هستند و بیدلیل نیست هر جا که انقلاب و اعتراضی علیه دیکتاتورها رخ میداد بلافاصله اولین شعار مردم به ستوه آمده، مرگ بر آمریکا، مرگ بر انگلیس و مرگ بر اسرائیل است. مثلث صهیونیسم مسیحی به ویژه آمریکا پشتوانه اصلی رژیمهایی در تراز عربستان سعودی بوده و بلاشک عواقب چنین جنایتهایی علیه بشریت دامن آمریکاییها را خواهد گرفت. آمریکا شریک عربستان در این جنایتهاست و از دست انتقام الهی برکنار نخواهد ماند.
در این باره گفتنیهایی هست.
1- در هم تنیدگی سرنوشت آمریکا و عربستان آن هم در دوره قهقرای سیاست و حکومت سعودی به حدی است که نگرانیهای سیاسی و امنیتی را در داخل ایالات متحده فراهم آورده است. آلسعود به تنهایی لکه ننگی است که اعتباری برای شعارها و پرستیژ لیبرالیستی و حقوق بشری ایالات متحده باقی نمیگذارد. همین یک رژیم برای عریان نشاندن امپراتوری مدعی لیبرال- دموکراسی و حقوق بشر کفایت میکند آن هم در دورهای که آمریکا پس از شکست در «جنگ چهارم جهانی» میل به ظاهرسازی و احیای مجدد اعتبار خود کرد. پلپیلار عضو ارشد و سابق سیا 17 شهریور امسال در نشریه نشنال اینترست به صراحت نوشت «رژیم مخدوش عربستان برای سیاست خارجی آمریکا دردسرساز است. آمریکا به لشکرکشی عربستان در یمن پیوست که حاصل آن فقط یک تراژدی انسانی بود. حکومت عربستان به شکل قرون وسطایی اداره میشود و حقوق بشر به شیوههای مختلف نقض میگردد. حیرتآور است که کشوری با این فاصله از ارزشهای لیبرال دموکراسی، چنان رابطه نزدیکی با آمریکا دارد و متحد و شریک او محسوب میشود.»
2- بهمن 1393 هنگامی که ملکعبدالله عامل قتل عام دهها هزار نفر در منطقه مُرد، اوباما پیام تسلیت رسوایی با این مضمون صادر کرد. «پادشاه عربستان، دوستی امین و رهبری درستکار بود که تصمیمهای شجاعانه در مورد صلح خاورمیانه اتخاذ کرد. ما در کنار هم مبارزات زیادی را پشت سر گذاشتیم» و آسوشیتدپرس، بیبیسی و رویتر از او به عنوان اصلاحطلب و اصلاحگرا یاد کردند. این در حالی بود که ملکعبدالله نقش عمدهای در جنگافروزی علیه ملتهای عراق، سوریه، لبنان، فلسطین، یمن و بحرین داشت. نشریه نشنال اینترست در همان ایام مرگ ملکعبدالله معتقد بود «آمریکا باید دور برخی متحدان را خط بکشد و از جمله از شر رابطه با عربستان خلاص شود. بیشک آمریکا و عربستان منافع مشترکی در حوزه نفت و... دارند. اما وقتی صحبت از ارزشها میشود، ریاض یک شرمندگی بزرگ برای ایالات متحده است؛ رژیمی دیکتاتوری و سلطنتی که مردم را غارت و با سبعیت با مخالفان برخورد میکند و حتی به صدور ظلم و ستم به بحرین دست میزند».
3- اردیبهشت 94 نشریه فرانسوی لوبس (نوول ابزرواتور سابق) خطاب به زمامداران غربی نوشت «دلارهای شیوخ عرب را بالا بکشید و چشم بر جنایتها و نقض حقوق بشر از جمله در عربستان ببندید». بنا بر گزارش همان ایام نیویورک تایمز، آمریکا بزرگترین سهم را از خرید 80 میلیارد دلار تسلیحات توسط عربستان فقط در سال 2015 دارا بود. عربستان در این سال چهارمین خریدار بزرگ اسلحه در جهان شد و مستقیم و غیر مستقیم همین سلاحها را در یمن و سوریه و عراق به کار گرفت. مشابه همین زد و بندهای بزرگ را مقامات دولت انگلیس در طول سالها مرتکب شدهاند چندان که روزنامه گاردین مهر ماه امسال تصریح کرد «دولت انگلیس در سال 2013 برای واگذاری عضویت شورای حقوق بشر سازمان به عربستان سعودی، با این رژیم زد و بند مالی کرده است». بیتردید، رژیم عربستان امروز به عنوان عامل انتحاری جبهه آمریکا در تحولات منطقه، به هم ریختن بازار نفت و تغییر دوقطبی «مقاومت- استکبار» به نزاعهای درون امت اسلامی و میان کشورهای منطقه عمل میکند و این همه در حالی است که به شهادت تحلیلگران بسیاری از جمله در واشنگتن پست «حکومت عربستان بر لبه پرتگاه ایستاده و حال و روز خوبی ندارد». جنگ حدوداً 10 ماهه علیه مردم مظلوم یمن حقیقتاً سرشکستگی بزرگی برای رژیم عربستان بود که از طرف رسانههای آمریکایی عنوان «جنگ احمقانه» را دریافت کرد و ضمن آن کسانی نظیر فرمانده نیروی هوایی ارتش سعودی به هلاکت رسیدند؛ البته ناظران معتقدند در پایان نمایش همه ظرفیتهای عربستان، انقلابیون یمن برگهای رو نکردهای دارند که ممکن است علیه مراکز استراتژیک نظامی و اقتصادی و امنیتی و نفتی آلسعود رو کنند.
4- «زوال استراتژی» نزد اربابان آمریکایی آلسعود به چه معناست؟ توسل به سرکوب عریان از سوی مدعیان تحمل و دموکراسی و آزادی و حقوق بشر یا دادن چراغ سبز و مأموریت به رژیمهایی برای اتخاذ چنین سیاستی، بذر نفرت و انزجار از آمریکا و کشش بیشتر به اسلام ناب و انقلابی را میپراکند و این نقض غرض آمریکاییهاست. ارتکاب جنایتهای زنجیرهای علیه شیخ نمر، شیخ عیسی قاسم و شیخ علی سلمان، شیخ زکزاکی و... حکایت تفته کردن آهن و کوبیدن با پتک بر سر آن است؛ پولاد آبدیده میسازد و ملتهای مسلمان معمولی را انقلابی روئینتن میکند. خشونت عریان و بیسابقه در این حد، نشان میدهد کار از دست ابر قدرتها در رفته است. سند اگر میخواهید دو سخنرانی عبدالکریم سروش در دانشگاههای پاریس و دلفت هلند (مرداد 86 و اسفند 88) درباره ستیزهجویی و سرکوبگری سکولاریسم و لیبرال دموکراسی:
«تز سکولارها درباره جدایی حکومت از دین در جهان واژگونه شده است به این دلیل که وجود دین را در عمق زندگی ایرانیان و بازگشت دین را در مغرب زمین میتوانیم ببینیم. آنچه گمان میرفت رو به احتضار میرود یا مرده است، خوب یا بد، ظاهراً تجدید حیات کرده، برخاسته و دیگران را به نگرانی افکنده است. سکولاریسم که قرار بود نسبت به ادیان بیطرف باشد، اکنون ستیزهگر شده و با برخی ادیان رسماً درمیآویزد و میستیزد و وجود اجتماعی آنان را تحمل نمیکند. چیزی اتفاق افتاده که در پیشبینیها نبوده است» و «رفته رفته سکولاریسم وارد دوره میلیتانت (نظامیگرانه) و ستیزهجو میشود، چون هاضمه قبلی را از دست داده است. سکولاریسم هاضمهاش برای بلعیدن ادیان ضعیف قوی بود اما دین قوی و فربه را نمیتواند ببلعد لذا ستیزهگر میشود. آمریکا حمله کرد به افغانستان و عراق، هر دو کشور در قانون اساسی جدید نوشتند ما باید قوانینمان را از شرع بگیریم؛ چیزی که در مخیله آمریکاییها نمیگنجید، یعنی سکولاریسم صدامی تبدیل شد به آنتی سکولاریسم».
5- به نوشته فارینپالیسی «آمریکا نگران انفجار شیخنشینهای منطقه به ویژه عربستان است» اما از سر همین نگرانی، رفتار آنتی استراتژیک در زمینه حمایت از سبعیت و سرکوب بیشتر از خود بروز میدهد و انفجار سریعتر و شدیدتر را تدارک میکند. نمونه این مسئله ماجرای نهضت نفت در ایران است. جیمز بیل و ویلیام راجر لوئیس دو استاد دانشگاه آمریکایی در کتاب «مصدق. نفت. ناسیونالیسم ایرانی» با انتقاد از نتایج کودتای 28 مرداد مینویسند «هنوز هم درسهای لازم از مداخله 1953 گرفته نشده است، مداخلهای که در آگاهی عمومی ایرانیان نقش بست و اشاره به آن یکی از شعارهای مؤثر در انقلاب 1979 شد... اگر آمریکا علیه ناسیونالیسم مصدق مداخله نمیکرد شاید در جوانب افراطی و ضد آمریکایی انقلاب ایران تعدیل حاصل میشد». در همین کتاب، ریچارد کاتم عضو سازمان سیا و کارمند سفارت آمریکا (عضو شبکه عملیاتی بدامن) تأکید میورزد «دولتهای غربی و ناظران آنها به اهمیت جدایی دین از سیاست و ناسیونالیسم در ایران و خاورمیانه به نحوی جدی کم بها دادهاند. قدرتهای غربی در تضعیف لیبرالها و ناسیونالیستهای غیرمذهبی در منطقه نقش مؤثری ایفا کردهاند». بر همین مبنا میتوان گفت رژیمهای مرتجع به ویژه رژیم انباشته از حماقت سعودی در ارتکاب جنایتهای نیابتی و مورد تأیید و امضا- و بعضاً مطالبه- آمریکا ظرفیتی از انفجار عمومی و تعمیق گرایش به اسلام انقلابی را در جهان اسلام هر چه متراکمتر میکنند.
6- گستاخی شیطان بزرگ و شیطانکهای عمله آن، از جمله ریشه در انفعال و تحیر و خوشخیالی برخی از ماها دارد. یا باید به منافع وپاشنه آشیل مستکبران و نوچههای مرتجع آنها ضربات استراتژیک زد، و یا اینکه منتظر گستاخی و تعدی و ضربه آنها بود. این بیان حکیمانه حضرت امام خمینی(ره) در تاریخ 2 فروردین 1368 است که «... امروز خدا ما را مسئول کرده است. نباید غفلت نمود. امروز با جمود و سکون باید مبارزه کرد و شور و حال حرکت انقلاب را پا برجا داشت. من باز میگویم همه مسئولان نظام ومردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامیتان- به خیال خودشان- بیرون نبرند، آرام نخواهند نشست. نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور، همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر لحظهای آرام گذارید، لحظهای آرامتان نمیگذارند.»
دست روی دست گذاشتن و پیشدستی نکردن، به دشمنان اسلام و بشریت این مجال را میدهد که در نهایت بیچارگی و اضطرار، مجال تنفس و تدبیر و تعدیهای تازه را پیدا کنند. این سنت الهی است که «ام یریدون کیداً. فالذین کفروا هم المکیدون» (طور-42)؛ اهل کفر و استکبار به خیال کید اندیشی و دام گستری، تله به دور خود میتنند؛ اما میتوان با شجاعت و مجاهدت و خطرپذیری مؤمنانه تحقق این سنت الهی را پیش انداخت؛ اگر نه، از حسن ظن به اردوگاه شیاطین - نظیر نسخههایی که در همین چند سال اخیر در قبال شیاطین بزرگ و کوچک پیچیده شد - جز زیان و هزینه بیشتر برنمیآید. برخی از سیاسیون بد عمل ما سرخوش از نامههای دارای امضای «اخوک عبداله» مشغول خام کردن مخاطبان خود بودند حال آن که همان ملعون و نظایر او صراحتاً به آمریکا پیغام میدادند که «سر مار را باید کوبید و سر آن در ایران است»
- جهل، کینهتوزي و انتقام
سیدرضا صالحیامیری-رئیس سازمان اسناد و کتابخانه ملی در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
سالها قبل هنگامی که به زیارت خانه خدا مشرف شده بودم، فرصتی دست داد تا در اطراف مدینه برای اقامه نماز به منزل پدر شیخ نمر، روحانی شیعه و مبارز ساکن عربستان بروم. خانهای که هم محل زندگی این خانواده بود و هم کانون شیعیان مظلوم عربستان و البته حضور چشمگیر شیعیان کشورهای مختلف که به عربستان سفر کرده بودند. خانهای در نهایت سادگی و بیآلایشی و درعینحال فاقد کمترین امکانات اولیه زندگی که بهخوبی نشاندهنده عمق فشارها و محدودیتهای دولت عربستان بر شیعیان بود. به حدی که اجازه اقامه نماز جماعت در منزل نمر هم با محدودیت و مخاطرات بسیار همراه بود. هرگز آن نماز و صفا و صمیمیتی را که در آن خانه حاکم بود فراموش نمیكنم. شیخ نمر بدون هیچگونه موضعگیری علنی با رفتار و نگاه خود عواطف و تعلقات قلبی خود به اسلام ناب را بیان میکرد.
آن روز افسوس خوردم که دولت عربستان حتی تحمل یک خانواده شیعی داخل یک منزل را هم ندارد. وقتی خبر شهادت این عالم مبارز را شنیدم خاطرات دیدارم تازه شد. اعدام جنایتکارانه شیخ نمر، رهبر شیعیان عربستان، خبر دردناکی بود که هر انسان آزادهای از شنیدن آن اندوهگین و از تفکری که چنین ننگی را رقم میزند منزجر میشود. آلسعود در دوره اخیر که زمامداری آن به دست شیوخ کمتجربه و بیتدبیر افتاده است با کنارگذاشتن روند محافظهکارانه و دقت پیشینیان، بهعنوان خاستگاه وهابیگری و نگرش تکفیری، مجموعهای از اقدامات نابخردانه را به نمایش گذاشته که هزینههای سنگینی را بر منطقه خاورمیانه و فراتر از آن صلح جهانی تحمیل میکند. حمایت از گروههای تکفیری- تروریستی مانند داعش، النصره و جیشالاسلام در سوریه و عراق، حمله به یمن و کشتار بیرحمانه مردم بیدفاع، بیکفایتی در اداره امور حج و میزبانی زائران بیتالله الحرام، سوءتدبیر در اتخاذ استراتژی اقتصادی در قبال صادرات نفت و کاهش قیمت نفت به کمتر از ٣٠ دلار در پی سیاستهای نادرست این رژیم، کسری بودجه صد میلیارددلاری و... تنها گوشهای از شاهکارهای شاهزادگان تازه بهقدرترسیده سعودی است که با تصمیمهای غیرمنطقی خود، به سمت بیثباتی و بحرانآفرینی گام برمیدارند.
براساس اخبار منتشره، پس از رویکارآمدن سلمان بن عبدالعزیز، پادشاه جدید این کشور، در سطح داخلی نارضایتیها بالا گرفته و این نارضایتی نهتنها در میان شیعیان، بلکه در میان فعالان حقوق بشری و کسانی که منتقد وضعیت داخلی عربستان هستند نیز رو به فزونی نهاده است. آنچه مسلم است در رفتار حکومت عربستان، با یک عقبگرد به سمت گرایشهای تند مواجه هستیم و ساختار استبدادی این حکومت به جولانگاه گرایش تکفیری تبدیل شده که هم با مردم و هم با فعالان حقوق بشر با مشت آهنین برخورد میکند. شیخ نمر فارغ از گرایش مذهبی، یک فعال حقوق بشر محسوب میشد.
و خواهان گشایش و اصلاحاتی همچون آزادیهای سیاسی و اجتماعی در عربستان بود و اعدام او نشان میدهد که عربستان قصد ندارد اصلاحاتی را که در زمان ملک عبدالله شروع شده بود ادامه دهد. کسری بودجه ۹۷ میلیارددلاری عربستان با وجود درآمد کمنظیری که از سرزمین وحی و فروش نفت دارند، به دلیل سیاستهای غلط و مداخلهجویانه در منطقه و جهان اسلام است. از عجایب روزگار ماست کشوری که مهد تکثیر و تربیت رادیکالیسم است، نمایش اجتماع ضدتروریسم برگزار میکند که حاصل خونینی جز اعدام رهبر شیعیان عربستان سعودی و ٤٦ نفر دیگر در پی ندارد. بنابراین اعدام شیخ نمر نمیتواند بیارتباط با دیدار حامیان گروههای تکفیری- تروریستی در ریاض باشد. درحالیکه از مدتها قبل، بیشتر کشورهای اسلامی نسبت به عواقب اعدام شیخ نمر به عربستان هشدار و انذار داده بودند، چنین رخدادی را نمیتوان بیارتباط با ناکامیهای منطقهای عربستان دانست. عربستان با این حرکت میخواهد هشداری به کشورهای حامی مقاومت و کشورهایی که در مسائل منطقهای تضادهایی با منافع عربستان دارند، بدهد. غافل از اینکه اعدام نمر، در راستای ناکارآمدی سیستم فرسوده پادشاهی تفسیر میشود و مَفَری برای آلسعود از وضعیتی که به آن گرفتار شدهاند ایجاد نمیکند.
جنایت اخیر پرونده سیاهی هم برای دولت آلسعود است که به حقوق بشر اعتقاد ندارد و ناقض حقوق اولیه شهروندان خود است و هم رسوایی دیگری بر مدعیان غربی و متحدان عربستان است که در قبال چنین مسائلی همواره معیارهای دوگانه داشتهاند و با ازدستدادن قوه بینایی خود، دچار کوری مزمن در برابر این ظلم آشکار شدهاند. جنایت بزرگی که در نیجریه درمورد شیخ ابراهیم زکزاکی انجام میشود یا اعدام شیخ نمر خلاف شعارهای آزادی و حقوق بشری است که غربیها سرمیدهند؛ اما واکنش غربیها به این جنایات، فقط سکوت است. چراکه منافع آنها با بشکههای نفت عربستان که به نازلترین قیمت در اختیارشان قرار میگیرد، گره خورده است. ١١ سپتامبر بهعنوان نقطه عطف تروریسم در سالهای اخیر از دل عربستان بیرون آمده و ریشه همه فتنههای منطقه، وهابیت است. اعدام شخصیتی مانند شيخ النمر که ابزاری جز سخنگفتن برای پیگیری اهداف سیاسی و دینی خود نداشت فقط عمق بيتدبيري و بيمسئوليتي حاکمان عربستان را نشان ميدهد.
- پيشفرض اصولگرايي
روزنامه اعتماد در ستون سرمقالهاش نوشت:
اگرچه نكتهاي كه اين يادداشت ميخواهد بگويد، منحصر به انتخابات پيش رو نيست، بلكه در انتخابات سال ١٣٩٢ نيز اين مشكل وجود داشت، ولي به نظر ميرسد كه در انتخابات اخير شديدتر از گذشته نمايان خواهد شد. مساله اين است كه دوستان اصولگرا فارغ از اينكه اصولگرايي را چگونه تعريف كنند، بايد به برخي از پيشفرضهاي اخلاقي متعهد و ملتزم باشند. اين پيشفرضها در فقه و كلام اسلامي نيز شناختهشده هستند و به نام مستقلات عقليه مشهورند. يعني مسائل و احكامي كه بدون رجوع به شرع و صرفا براساس عقل ميتوان به آنها رسيد. يكي از اين پيشفرضهاي رفتاري، قاعده هر كس غنيمت ميبرد بايد غرامت نيز بپردازد ، است. در واقع شكلي از ضربالمثل «هر كه بامش بيش، برفش بيشتر» است. متاسفانه برخي از اصولگرايان نسبت به اين پيشفرض رفتاري توجه كافي ندارند و خود را ملزم به رعايت آن نميدانند. نمونه بارز آن ناديده گرفتن دولت احمدينژاد در كارنامه اصولگرايي است.
از ابتداي انقلاب، براي نخستينبار اصولگرايان تمامقد پشت دولت اول آقاي هاشمي درآمدند و حمايت همهجانبه كردند و به تعبيري خود را منتسب به اين دولت دانستند. البته در همان زمان هم برخي از اصولگرايان امثال آقاي توكلي مخالف اين مسير بودند، ولي آنان فاقد صدايي رسا بودند و تعداد بسيار كمي را شامل ميشدند، به همين دليل نيز روزنامه رسالت كه منسوب به آقايان بود، به طور دربست از آقاي هاشمي حمايت ميكرد. ولي به دلايل متعددي چرخ روزگار گرديد و در ادامه معلوم نشد كه آن موافقت و حمايت از آقاي هاشمي كجا رفت؟ آنان كه مخالفان آن دولت را مخالف پيامبر ميدانستند و همه ميدانيم حكم اين اتهام چيست، چگونه شد كه ساز جدايي زدند و نهتنها هيچگونه نقدي از خود نميكنند، بلكه نسبت به آن دوره تيغ جدايي زدهاند و آن را محكوم ميكنند، بدون اينكه توضيح دهند، چرا نگاه آنان به آن دوره عوض شده است. البته ممكن است آنان به دليل تغيير خطمشي آقاي هاشمي با ايشان مخالف شده باشند كه در اين تغيير ايرادي نيست، آنچه مهم است، دفاع از آن خطمشي بود كه بايد امروز درباره آن حمايتهاي بيدريغ و اين مخالفتهاي تند امروزي توضيح دهند، فارغ از اينكه موضع آنان نسبت به آقاي هاشمي چيست؟ ممكن است بگويند كه در آن روز فقط از آقاي هاشمي حمايت ميكردند و نه از برنامههايش، كه اين نيز بسيار عجيب خواهد بود، زيرا مساله خطمشي و برنامههاست و نه افراد. اگر چنين بگويند، اين عذر بدتر از گناه خواهد بود.
در همين زمينه آقاي حداد عادل در مراسم سالگرد فوت مرحوم پرورش به نكتهاي اشاره كرد و گفت: « از جمله اتفاقاتي كه ديديم سرنوشت نوع آدمهايي بود كه آن روز شعار اقتصاد تند دولتي و سوسياليستي را دادند اما امروز از نظر اقتصادي ليبرال شدند كه انسان حيرت ميكند و اين همان نداشتن ثباتقدم است كه به عاقبتبهخيري نميرسد.» فارغ از جزييات ادعاي ايشان، آن افراد اين تغيير عقيده را ميپذيرند و از آن دفاع ميكنند، اصولا تغيير عقيده اشكالي هم ندارد، فقط بايد آن را شفاف طرح كرد. ولي پرسش اين است كه اگر دوستان اصولگرا، تغيير كردهاند، چرا آن را اقرار نميكنند و اگر تغيير نكردهاند، چرا وجود مواضع متناقض را توضيح نميدهند؟ چرا آنان كه از دولت آقاي هاشمي بهرهمند شدند و از آن حمايت كردند، مسووليت آن را نميپذيرند.
مساله فقط دولت آقاي هاشمي نيست، آنكه مربوط به ٢٦ سال پيش است، چرا مسووليت دولت تماما اصولگراي آقاي احمدينژاد را عهدهدار نميشوند؟ آيا آنان نبودند كه چقدر نذر و نياز براي موفقيت و پيروزي آن دولت كردند؟ آيا آنان نبودند كه هرچه مقدسات بود را به حمايت آن دولت بردند و پيشپاي آن قرباني كردند؟ آيا آنان نبودند كه در حمايت از آن دولت چنان راه افراط را پيمودند كه انواع و اقسام نقض قوانين و حتي ناديده گرفتن مصوبات مجلس اصولگرا را زيرچشمي رد كردند كه مبادا حواس آن دولت از خدمتگزاري و بسط عدالت پرت شود؟ خب اگر چنين است كه هست، پس چرا الان سكوت كردهاند و ساز جدايي ميزنند؟
آيا منطقي نيست كه اصولگرايان دراينباره خود را با اصلاحطلبان مقايسه كنند؟ اصلاحطلبان چه خوب و چه بد از دولتهاي منسوب به خودشان حمايت ميكنند و همچنان نيز مسووليت كارهاي آنان را ميپذيرند. حتي اگر درون خودشان هم انتقاداتي داشته باشند، ولي چون از كليت آن دولتها حمايت كردهاند، امروز نيز در برابر آن حمايتها مسووليتپذير هستند و خجالتزده نيستند.
روشن است كه مردم در برابر اين رفتار مسوولانه پاسخ مناسبي خواهند داد، ولي اصولگراياني كه به لحاظ سياسي جرزني ميكنند و از كساني كه تا ديروز حمايت بدون قيد و شرط ميكردند و از دولت آنان منتفع شدهاند، امروز اعلام برائت كرده و حتي آنان را به كنگره وحدت و ائتلاف خود دعوت نميكنند و با اعلام انحرافي بودن آنان، از خود سلب مسووليت ميكنند. مردم بايد در برابر اين رفتارهاي غيرمسوولانه و غيرپاسخگو چه واكنشي نشان دهند؟ شايد بگويند وقتي آنان از خط ولايت خارج شدند، مورد غضب اصولگرايان قرار گرفتند. اين پاسخ نيز رافع مسووليت نيست، چون بايد توضيح دهند كه چرا از ابتدا متوجه اين جريان خطرناك نشدند؟ اتفاقا حداقل بخشي از اصلاحطلبان متوجه اين موضوع بودند و انذار هم دادند، ولي از آنجا كه اصولگرايان براي مبارزه با اصلاحطلبان تكيهگاهي جز آن جريان نداشتند، چشمهاي خود را روي واقعيت بستند و گفتند كه انشاءالله گربه است و خيال خود را راحت كردند. ولي در اين ميان مردم اين توجيهات را نميپذيرند، به همين دليل احمدينژاد را با همه مشكلاتش، روراستتر از حاميان ديروز او ميدانند.