گاهي هم با آثار هم رقابت ميكرديم. الآن نوجوانهاي جديد هستند، خبرنگارهاي جديد و دوستان جديد. احساس پيشكسوتي ميكنم.
يادم نيست اولينبار كه تلفن كردم كي بود و با كي حرف زدم. اما يادم است كه با خودم دودوتا چهارتا ميكردم كه وقتي زنگ زدم چه بگويم و از كجا شروع كنم. اصلاً كي تلفن را برميدارد؟ اگر حال و حوصلهي جوابدادن به من را نداشته باشد چي؟
ميرفتم كنار تلفن و به اين چيزها فكر ميكردم و پشيمان ميشدم. بعضي وقتها هم دنبال بهانه بودم. مثلاً زنگ ميزدم و بوق اشغال ميشنيدم و ميگفتم خب، ولش كن. هفتهي ديگر زنگ ميزنم.
نوجوانهاي جديد دوچرخه، شماها مثل من فكر نكنيد. ترسهاي الكي را از خودتان دور كنيد. پشت خط، آدمهاي مهرباني، منتظر شنيدن صداي شما هستند. براي صميمت لازم نيست حتماً كنار هم باشيم.
صداها هم صميميت را منتقل ميكنند. امتحان كنيد. خود من كه يك روزي نميدانستم چهطور به دوچرخه تلفن كنم، بعدها آنقدر زنگ زدم كه وقتي در دورهي هشتم خبرنگار افتخاري، خبرنگار برتر شدم، دوچرخه اينطوري معرفيام كرد: «زياد به دوچرخه تلفن ميكند!»
مرضيه كاظمپور
خبرنگار جوان از پاكدشت
تصويرگري: زهرا رحيمي، 16ساله، خبرنگار افتخاري از شهريار