اما حاضر نيستيم قانونمدار شويم. البته مردم به دين ملوكشان هستند و يحتمل بخش اصلي اين بيقانوني كه از مردم سر ميزند نشأت گرفته از بيقانونيهاي بزرگتري است كه از سوي مسئولان انجام ميشود ولي خب همان حرف تكراري را بايد زد كه ماجرا دوطرفه است و اين مسئولان جداي از ما نيستند و مثل معروف كه ميگويد: «ميوه از درخت جدا نميافتد». پس بايد خرده را به درخت گرفت؛ درخت تنومندي به نام ملت كه ثمرهاش ميشود ميوههايي كه از آن جدا نميافتند و بيقانوني ميكنند. پس بياييد تمرين قانونمداري كنيم.
براي تمرين قانونمداري هيچ راه چارهاي نداريم جز اينكه احساساتي شدن را كنار بگذاريم. يادمان باشد خيليوقتهاعقل و احساس مقابل هم بودند و البته به حيات هم كمك كردند. پس در عمل به قانون، اين حس ترحمي كه نابجا گل ميكند را كنار بگذاريم. مثلا وقتي مأمور مترو ميخواهد مانع فعاليت دستفروشي شود همه با هم از او دفاع نكنيم و نگوييم اگر اينجا كار نكند از كجا خرجش را دربياور؟ اگر آن دستفروش واقعا جزو عده قليلي باشد كه براي نان شبش نياز به دستفروشي دارد، باز هم نبايد بيقانوني كند. امروزه بازار روزهاي متعددي هست كه ميشود بدون بيقانوني در آنجا جنس فروخت. او كافي است بداند روزي دست خداست و اگر بهخاطر آرامش خاطر مردم اين شغل آزاردهنده را رها كند، خدا يك در خير بهتري به رويش باز ميكند. بگويد خدايا از دستفروشي در مترو بهخاطر رضايت خلق تو گذشتم، راه تازهاي جلوي پايم بگذار.
مثال ديگر: در تهران 4ميليون موتور سوار داريم كه 90درصدشان در معاينه فني رد ميشوند و عامل مهمي در آلوده كردن هوا هستند. گيريم كه تعداد زيادي از اينها نانشان وصل به اين قراضه آلاينده است. خب، اينها هم يكبار سرشان را رو به آسمان بگيرند و بگويند: «براي سرطان نگرفتن و عقيم نشدن و نمردن مردم، دست از موتور آلايندهام برداشتم، خدايا خودت مركب بهتري به من بده يا راهي براي يافتن يك روزي ديگر. بهخاطر رضايت تو و خلق تو دست از بيقانوني برداشتم و ديگر به جاي عزرائيلت سر پست نميروم». اين مثال را براي موتور سوارها زدم كه نيازمندترين قشر به مركب آلاينده هستند، چه برسد به بقيه! آن بقيهاي كه متروي شلوغ و اتوبوس را در شأن خودشان نميدانند و بهخاطر راحتطلبي، تكسرنشين و بيخيال به خيابانها ميآيند.
يك قانون محكم و سختگيرانه بيايد و بهخاطر آسايش عمومي خيلي كارها را منع كند. ميفهمم! آجرشدن مقطعي نان را ميفهمم. اما بيشتر از همه اين را ميفهمم كه روزي دست خداست و اگر بنده خودخواه نباشد، يكباره ديدي صاحب كار و كاسبي شد 3-2 برابر پيك بودن و دستفروش بودن، يا اصلا پول خريد يك موتور با سوخت پاك از غيب برايش رسيد. اينها همان آموزههاي ديني ما هستند. به اين مسئله، صبح وقتي كه قبل از شروع به كسب روزي، سوار موتورگازي شديم و 100تومان انداختيم صندوق صدقات و بسمالله گفتيم و گاز داديم، فكر كنيم. يا خيلي وقتهاي ديگر كه ميدانيم قانون را حساب هم نميكنيم.