صداي خسته مرد جوان رو به خاموشي رفته بود كه صداي آژير خودروي آتشنشاني به گوش رسيد. او را به بيمارستان بردند اما شدت جراحات ناشي از سوختگي آنقدر زياد بود كه زندگي مرد جوان را رو به خاموشي برد. او كه رفت، همهچيز را با خودش برد، زن و بچهاش بيسرپناه ماندند. آنها ماندند و مشتي خاكستر از خانه سوخته و بيپناهي كه پايان نداشت. عرصه زندگي روزبهروز بر آنها تنگتر ميشد تا جايي كه زن جوان مجبور شد از بچهاش بخواهد كه به مدرسه نرود. هر چند مدتي است كه پسرك با كمك خيرين به مدرسه ميرود اما بهخاطر نداشتن هويت و وضعيت مالي نامناسب، مشكلات زيادي دارد.
زماني كه اين حادثه رخ داد زن جوان و 2 بچهاش به خانه پدريشان در شهرستان رفته بودند. ميگويد: «گاز خانه نشت كرده بود، شوهرم از سر كار ميآيد و غافل از نشت گاز، كليد برق را ميزند و خانه منفجر ميشود. در ميان شعلههاي آتش زنداني ميشود، وقتي ما متوجه شديم فورا به تهران آمديم اما شوهرم خيلي آسيب ديده بود و درنهايت بعد از 10روز جدال با مرگ و زندگي ما را تنها گذاشت. آتش، هم شوهر و هم خانه و زندگي را از ما گرفت و ما مانديم و لباسهاي تنمان، بدون هيچ سرپناهي، حتي مدارك شناسايي ما هم سوخت و ما مانديم بدون هيچ هويتي».
- زندگي در باغ متروكه
غم از دست دادن همسر بدجوري روي دل زن جوان سنگيني ميكرد. از طرفي او مانده بود و 2 بچه بدون هيچ وسيلهاي براي زندگي. چارهاي نداشت جز جستوجو براي پيدا كردن جايي كه بتواند سرپناه بچههايش باشد. درنهايت موفق شد داخل باغي ساكن شود؛ اتاقي كوچك كه داخل باغ متروكهاي قرار داشت و او براي داشتن سرپناه چارهاي نداشت جز زندگي در آن. روزها به سختي ميگذشت و زن جوان تمام تلاشاش اين بود كه بچههايش غم از دست دادن پدر را نكشند اما چه كاري از دستش برميآمد؟ نه سواد درست وحسابي داشت و نه كسوكاري كه از او حمايت كنند تا بتواند روي پاي خودش بايستد.
زن جوان با سختي صحبت ميكند. در تكلم مشكل داشته و نميتواند راحت و روان صحبت كند. به سختي ميگويد: «زندگي بدجور به من پشت كرده بود؛ نميدانستم چه بايد انجام دهم. مشكلات زندگي هر روز بيشتر ميشد و من شرمنده بچههايم بودم. از آنجا كه هيچ مدركي نداشتيم، نتوانستيم از كميته امداد امام خميني يا بهزيستي كمك بگيريم. از طرفي يارانه نيز بهخاطر نداشتن مدرك به ما تعلق نگرفت. از طرفي هزينههاي گرفتن مدرك را هنوز نتوانستم تهيه كنم. تنها اتفاقي كه افتاد اين بود كه پسرم توانست به مدرسهاش برود، آن هم چون در همان مدرسه قبلي تحصيل ميكرد و مداركي براي ثبت نامش نياز نبود. در تمام اين روزهاي سخت از خدا كمك ميخواستم تا برايم كاري انجام دهد. بالاخره صدايم را شنيد و چند خير از زندگي سختي كه با آن دست و پنجه نرم ميكردم باخبر شدند و به دادم رسيدند. آنها برايم خانهاي گرفتند و مرا از باغ متروكه كه زندگي در آن براي من و بچههايم وهمآور بود نجات دادند».
- محلي براي زندگي
خانهاي كه زن جوان از آن حرف ميزند، اتاق كوچكي است كه قبلا مغازه بوده. اگر بخواهيم آن را توصيف كنيم، اينطور ميتوان گفت كه از خيابان در را كه باز ميكني، مستقيم پايت را داخل خانه ميگذاري. اتاقي 12متري كه گوشهاي از آن اختصاص داده شده به پختوپز. اين تمام زندگي زن جوان است كه براي داشتن آن روزي هزار بار خدا را شكر ميكند؛ «همسايهها دست بهدست هم دادند و اين خانه را برايم اجاره كردند. خدا خيرشان بدهد، بچههايم از زندگي در آن باغ متروكه ميترسيدند و شبها هيچ كدامشان بيرون نميرفتند. راستش را بخواهيد خودم هم جرأت نداشتم بيرون بروم اما الان سرپناهي دارم. درست است كه اتاقم كوچك است و صداي ماشينهايي كه از خيابان رد ميشوند به خوبي شنيده ميشود و در زمستان سرد است و به سختي گرم ميشود اما به هر حال سرپناه است و امنيت دارد. اجاره خانهام ماهي 300هزار تومان است كه هرماه يك نفر آن را پرداخت ميكند. چون پول پيش نداشتم، خيرين با صاحبخانهام صحبت كردند و او هم راضي شد كه پولي براي پيشپرداخت نگيرد. كمكم مردم كه از شرايط زندگيام با خبر شدند، هر كدام وسيله اضافهاي كه در خانهشان بود به من دادند تا بتوانم با آن زندگيام را بگذرانم. گفتم در آتشسوزي همه وسايلم سوخته بود و در اين دو سال گذشته چون درآمدي نداشتم، نتوانستم هيچ وسيلهاي براي خانهام خريداري كنم. البته قول دادهام هر وقت از اينجا رفتم، وسايلشان را برگردانم اما به هر حال فعلا مشكلات زندگيام را برطرف كرده است، شايد خدا خواست و من اينجا ماندگار شدم و سال ديگر هم صاحبخانه قرار دادش را با من امضا كرد.» اگر بتوانم كاري مناسب پيدا كنم تا حد زيادي مشكلاتم حل ميشود. البته ترجيح ميدهم كاري پيدا كنم كه بتوانم در منزل انجامش دهم و در كنار نگهداري از بچهها درآمدي هم داشته باشم.
زن جوان 2 بچه دارد؛ سجاد پسر 11-10 سالهاي كه امسال ششم دبستان است و كودكي كه دوران كودكياش را به دور از جنجالهاي زندگي مادرش سپري ميكند. اما سجاد از سختيها و رنجهاي مادرش باخبر است و همپاي او زجر از دست دادن پدر و فقر را تحمل ميكند. سن كم سجاد، باعث نشد تا او مزه تلخ نداري را درك نكند.
در طول گفتوگو سجاد به مادرش كمك كرده و گاه زبان مادرش ميشود و به جاي او جوابمان را ميدهد. او از طرف زن جوان ميگويد: «اجاره خانهام را مردم ميدهند اما رويم نميشود كه پول خرد و خوراكم را هم از آنها بگيرم. براي همين هميشه خانهام خالي است و شرمنده بچههايم هستم. البته تا حدودي مردم به من كمك ميكنند اما خودشان هم از نظر مالي وضعيت آنچنان خوبي ندارند، مگر چقدر ميتوانند به من كمك كنند! آنها در منطقه متوسطي زندگي ميكنند و صبح تا شب براي كسب روزيشان تلاش ميكنند؛ بعضي از آنها زندگي روزانه خودشان را هم به سختي سپري ميكنند اما با اين حال كمو بيش به من رسيدگي ميكنند».
- ترك تحصيل موقتي
مادر نگران پسرش است؛ پسري كه بهخاطر فقر و نداري مجبور به ترك تحصيل شده است و آرزو دارد كه به مدرسه برود. سجاد ميگويد: «پدرم كه مرد، همه خوشيها با او رفت. نبودش براي ما خيلي سخت است. وقتي فهميديم كه او در آتشسوزي سوخته است خودمان را فورا به تهران رسانديم اما پدرم نتوانست تحمل كند. او كارگر سادهاي بود، مهربان بود و هميشه لبخند به لب داشت. در اين مدت با هر سختياي بود درس خواندم تا روزي براي خودم كسي شوم و بتوانم دست مادرم را بگيرم تا از اين همه سختي نجات پيدا كند. اما امسال بهخاطر وضعيت مالي بدي كه داشتيم مادرم گفت ديگر نميخواهد به مدرسه بروي. مدرسه خرج داشت و ما كه حتي خرج روزانهمان را نميتوانيم تهيه كنيم، چطور ميتوانيم پول دفتر وكتاب و مدرسهام را تهيه كنيم. مادرم درست ميگفت و اگر من ميخواستم با او مخالفت كنم، قلبش بيشتر به درد ميآمد. بالاخره من مرد خانه هستم و متوجه ميشوم كه شرايط زندگيمان چقدر سخت است، براي همين تصميم گرفتم به مدرسه نروم. اما هر روز وقتي صداي بچهها را از داخل خانه مان ميشنيدم كه دارند درباره مدرسه حرف ميزنند، ناراحت ميشدم و بغض راه گلويم را ميگرفت. اما فكر كنم خدا صدايم را شنيد چون چند خير كمك كردند و برايم وسايل مدرسه خريداري كردند. چند وقتي ميشود كه به مدرسه ميروم اما چون مدارك شناساييمان سوخته مشكلاتي بهوجود آمده است. من نه شناسنامه دارم و نه كارت ملي و نه هزينه تهيه اين مدارك را». حالا زن تنها مانده و 2 فرزندش كه هرچند فعلا سقفي موقتي را بالاي سر خود دارند اما همچنان بهدنبال هويت و مدارك از دست رفته خود هستند.
- شما چه ميكنيد؟
زن جوان و دو فرزندش بعد از آتش سوزي خانهشان، همه مداركشان را ازدست داده و حالا شغل و درآمدي ندارند . شما براي كمك به او چه ميكنيد؟ پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.