عباسپور از سال87 تا به امروز در بسياري از فعاليتهاي بينالمللي انجمن غارنوردي در كشورهايي مانند لبنان و تركيه شركت كرده و در عمليات پاكسازي عميقترين غار ايران به نام پراو به عمق 751متر نيز حضور داشته است. او مدرك ديپلم نقشهكشي صنعتي را در شهر تبريز گرفته و با سابقه 15سال خدمت، در يك شركت معتبر مشغول فعاليت است. عباسپور تقريبا تمام قلههاي بلند ايران را فتح كرده و چيزي بيش از 20 بار در عمليات صعود از يخچالهاي شمالي سبلان حضور داشته است. او هماكنون دبير اجرايي انجمن غارشناسي در دفتر نمايندگي استان آذربايجانشرقي است.
عباسپور ريشه عشق و علاقهاش به كوهنوردي را در كودكياش ميداند؛ روزهايي كه بهدليل نزديكي خانهشان به رشته كوههاي «عون بنعلي» هر روز به تماشاي آنها مينشست و بعد از مدتي در همان دوران دبستان، عزمش را جزم كرد كه آن را فتح كند.
از دوران كودكياش ميگويد؛ از روزهايي كه وقتي از دبيرستان تعطيل ميشد همراه با دوستانش به كوههاي اطراف نزديك خانهشان ميرفت و ساعتها كوهپيمايي ميكرد؛ «ورزش و كوهپيمايي برايمان چيزي فراتر از عادت بود. اگر يك روز كوه نميرفتيم انگار زندگي چيزي كم داشت. تنهايي و سكوت كوهستان آدم را با خود واقعياش روبهرو ميكند. انگار كه ساعتها بنشيني و با خودت حرف بزني؛ حرفهايي كه شايد هيچ وقت مجالي براي مطرح كردن آنها با كسي را نداشته باشي. روزهاي خوبي بود. از خانه ما تا كوه 15دقيقه بيشتر نبود. البته الان ساختوساز شده و مسير كوه تا خانههاي مسكوني خيلي كمتر شده اما تعداد كوهنوردها هم خيلي كم شده است. مردم گرفتار شدهاند و كمتر وقت ميكنند براي كوهنوردي بيايند. درگيريهاي زندگي همه را گرفتار كرده. البته اينكه آدم ساعتها با خودش تنها باشد هم سخت است. جوانهاي امروزي جمعهايشان فرق كرده. مينشينند با هم سيگار ميكشند يا مخدرهايي مصرف ميكنند كه در كوتاهمدت زندگيشان را تباه ميكند. اگر همت كنند و تنها چندبار به كوه بروند و تأثيرش را ببينند آن وقت متوجه ميشوند كه از هر مخدري بهتر است. همين كه در تنهايي، خودت را ميشناسي و براي آيندهات تصميمگيري ميكني و پيشرفت ميكني بالاترين دليل براي اين كار است. دست و پنجه نرمكردن با سرسختي صخرهها و سنگها چنان تو را به وجد ميآورد كه مشكلات زندگي را خيلي راحت يكي پس از ديگري حل ميكني.»
- عشقي كه در كودكي ريشه دارد
از نظر او سختي واقعي زندگي يك كوهنورد از آنجا آغاز ميشود كه ميان كوهها و صخرهها تنها خودش ميماند و خودش. هر لحظه امكان سقوط وجود دارد، هر فكر و خيال مايوسكنندهاي ميتواند توان دستهاي كوهنورد را بگيرد و او را براي هميشه نابود كند؛ «زندگي هم چيزي مانند كوهنوردي و صخرهنوردي است.» او حال و هواي فتح قله سبلان را براي نخستين بار در زندگياش چيزي مانند يك انقلاب روحي ميداند؛ «مردادماه سال 1377 نخستينبار سبلان را از نزديك ديدم. صعود از اين قله بسيار زيبا، روح و درون من را تكان داد تا نگرش ديگري نسبت به كوه داشته باشم؛ آنقدر كه راه من را به دنياي كوههاي بزرگتر و صعود از مسيرهاي سختتر سوق داد.» عباسپور انگيزه اصلياش از كوهنوردي را سلامتي، تفكر و بعد تفنن ميداند. «گاهي وقتي به كوه ميروم جوانهايي را ميبينم كه سيگار دست گرفتهاند يا گوشهاي نشستهاند و موادمخدر مصرف ميكنند. معمولا تشويقشان ميكنم كه بيايند دستي به سنگها بزنند و خودشان را با آن جسم سرد محك بزنند. كافي است براي يكبار هم كه شده با من بالاي كوه بيايند. شايد همين شروعي باشد تا براي هميشه از شر اعتياد رها شوند. يك كوهنورد خوب بايد خود ساخته باشد. اين خود ساختگي در مواجهه با سختيها و تنهاييهاي كوه بهدست ميآيد. من در تنهاييهايم در كوه بهخودم فكر ميكنم و باورهايم بهخودم بيشتر ميشود. خودم را آدم قدرتمندي ميبينم و همين باعث ميشود اعتماد به نفسم بالا برود.»
- به ورزشكارها مرخصي نميدهند
عباسپور از خطرهايي كه يك كوهنورد با آن در كوه مواجه ميشود ميگويد؛ « هم آماتورها و هم حرفهايها با خطرهاي يكساني در كوه مواجه هستند. بايد آمادگي روحي و جسمي بالايي داشته باشي تا بتواني مقاومت كني. سرمازدگي، گرمازدگي، پرت شدن از بالاي يك پرتگاه يا ديواره بر اثر از دستدادن تعادل و يك بياحتياطي كوچك ميتواند به بهاي جان كوهنورد تمام شود. متأسفانه رشته صخرهنوردي و ديوارنوردي با خطرات بسيار زيادي همراه است. طبق آماري كه دارم چيزي نزديك به 90درصد از كساني كه در اين رشته فعاليت ميكردهاند جان خودشان را در سقوط آزاد از دست دادهاند. آنها كه بهطور حرفهاي اين ورزش را دنبال ميكنند بايد از پس مخارج بالاي آن بربيايند و خطرات آن را تحمل كنند. در كشور ما معمول نيست كه براي مسابقات صخرهنوردي و ديوارنوردي سرمايهگذاري جدي انجام شود، به همين دليل ورزشكاران زيادي هم جذب اين رشته ورزشي نميشوند چون لوازم اوليه آن گران است. مثلا وقتي قرار است هر چند سال يكبار براي خريد 3 ميليون تومان هزينه كني بايد از جايي درآمد داشته باشي چون نميشود با پول ورزش اين هزينه را تأمين كرد. من هم دلم ميخواست مانند همه بچهها و جوانها به درسم ادامه دهم. درسخواندن را دوست داشتم اما دغدغه مهمتر زندگيام اين بود كه بتوانم كار كنم و براي خودم درآمد مستقلي داشته باشم. وقتي در سن 25سالگي با ديپلم فني به استخدام كارخانه درآمدم خيلي خوشحال بودم. اين برايم موفقيتي بزرگ محسوب ميشد. اين درست است كه من درس نخواندم اما در مهارتي كه داشتم توانستم شغل خوبي داشته باشم. مشكل ديگري كه وجود دارد اين است كه كسي مانند من كه در اداره دولتي كار ميكند نميتواند بهصورت مدام اين ورزش را دنبال كند چون به من مرخصي نميدهند. اگر مسابقات خيلي طول بكشد من نميتوانم بروم. شايد چند سال پيش اين حمايت وجود داشت اما حالا از بين رفته. حتي چندين بار به كارخانهمان پيشنهاد دادم كه براي آنها در مسابقات حضور پيدا كنم اما آنها گفتند كه از بالا به ما دستور داده شده كه فقط براي مسابقات فوتبال سرمايهگذاري كنيم. هيچ وقت فراموش نميكنم كه يكي از همكاران قديميام كه قهرمان سنگنوردي و ديوارنوردي بود بعد از يك مسابقه 10روزه از كارخانه اخراج شد.»
- پدر و مادرم را نگران نميكنم
عباسپور با پدر و مادرش در يك خانه در كنار هم زندگي ميكنند؛ مادر و پدري كه بهدليل كهولت سن بيشتر اوقات روز را در خانه هستند و بيرون نميروند. عباسپور حتي خطراتي را كه در كوهها و صخرهها وجود دارد براي مادر و پدرش تعريف نميكند تا مبادا وقتي به كوه ميرود آنها نگرانش شوند. گاهي 3هفته را به قله ميرود؛ «معمولا براي سفرم در خانه هيجان ندارم يا حداقل نشان نميدهم. حتي نميگويم كه ميخواهم براي ديوارنوردي بروم.» عباسپور پدر و مادرش را عادت داده كه در سفرها تماس تلفني كمي داشته باشد. گاهي ممكن است در يك سفر 2 هفتهاي تنها 2 يا 3 بار با مادر و پدرش تماس تلفني بگيرد؛ «عادتشان دادهام كه خودم با آنها تماس بگيرم. اينطوري هم من راحتتر هستم و هم آنها. راستش پدرم مدام از من نميپرسد كي ازدواج ميكنم. آنها دوست داشتند دختري كه با او ازدواج ميكنم به انتخاب آنها باشد اما من توانستم اين اطمينان را در آنها ايجاد كنم كه دختري كه با او ازدواج ميكنم مورد قبول آنها هم خواهد بود.» او درباره معيارهايش براي انتخاب همسر ميگويد: «زندگي ما بهگونهاي است كه با ازدواج سخت ميشود. مدام بايد به اين فكر كني براي كسي كه كنارت هست اتفاقي نيفتد. به هر حال كمتر دختري هست كه بتواند تاب و تحمل سفرهاي طولاني ما را با آن همه خطر داشته باشد. البته زندگي متاهلي خوبيهاي خودش را دارد. يادم ميآيد در سفر صعود به قله اوشبا يكي از دوستانم روي قله با همسرش تماس گرفت و از هيجانهايش گفت. حسي كه در آن لحظه داشت را فراموش نميكنم؛ اينكه در وقتهاي خوشحالي كسي باشد كه با او تماس بگيري و احساست را به او منتقل كني. اول به اين فكر ميكردم كه همسرم خانهدار باشد اما بعد ديدم كسي كه ميخواهد در كنار من زندگي كند بايد خودش هم ورزشكار باشد و در فعاليتهاي اجتماعي شركت كند. كسي باشد كه وقتي براي برنامههاي برون مرزي ميروم و شايد نتوانم ساعتها تماس تلفني داشته باشم دركم كند». عباسپور شريك زندگياش را پيدا كرده او يك مربي پاراگلايدر است؛ دختري كه مانند او اهل خطركردن است و ارتفاع را دوست دارد.