مدرسه تازه افتتاح شده بود؛ مدرسه دانشآموزان نمونه شهر. ما نخستين وروديها بوديم و بههمين دليل، مدرسه فقط پايه اول راهنمايي داشت؛ 90دانشآموز درسخوان كه حدود نيمي از آنها در طبقه بالايي مدرسه خوابگاه داشتند؛ همراه با 9نفر از بهترين معلمها. ما نمونه بوديم و خودمان هم باورمان شده بود. مدرسه در طول 3سال تبديل به مدرسهاي كامل با سه پايه تحصيلي شد و ما از آنجا خداحافظي كرديم.
حالا 24سال از آن روزها گذشته و دست تقدير، به همت تكنولوژي شبكههاي اجتماعي حدود 40نفر ما را به هم رسانده؛ يك دورهمي مجازي كه فرصت عجيبي است، بسيار بيشتر از تجديد خاطرات و خبرگرفتن از حال و روز هم. اينجا آدم ميتواند خودش را در آيينه دوستانش ببيند؛ اينكه با چه كساني كجا بوده و به چه فكر ميكرده و حالا با چه كساني كجاست و به چه فكر ميكند و چه ميكند؛ اينكه آن روزها سبك زندگي و نگاه ما به دنيا چه بود و حالا چيست.
حالا 24سال از آن روزها گذشته و اغلب، بيشتر از اينكه احوال هم را بپرسيم، احوال خانوادههايي كه تشكيل دادهايم را ميپرسيم و بچههايي كه بهواسطه ما پا در اين دنيا گذاشتهاند و قرار است ما پدرهاي خوبي برايشان باشيم.
حالا 24سال از آن روزها گذشته و مقايسه ما با هم، اشتباهترين كاري است كه ميشود انجام داد. آدمهاي مختلفي هستيم كه كم و بيش از يك جا شروع كردهايم اما از مسيرهاي مختلفي به جاهاي متفاوت و در مواردي مشترك رسيدهايم. با اين استدلال، قضاوت، سختترين كار است. حسرت خوردن نسبت به موقعيت دوستاني كه قديم مثل هم بوديم و حالا نيستيم، اشتباهترين چيزي است كه ميتواند از ذهن آدم بگذرد.
حالا 24سال گذشته است و نميشود با نشانههايي كه از موفقيتهاي ظاهري هم داريم، در مورد هم فكر كنيم. بايد دوباره 24ساعت پياپي، همديگر را ببينيم!